#زیباییهای_ظهور
#مهدوی
🌺قبل و بعد از ظهور
@zaminesazanezohoor313
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
#زیباییهای_ظهور
#مهدوی
🌺 (امنیت) قبل و بعد از ظهور
@zaminesazanezohoor313
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
هدایت شده از ❤️تربیت کودکان مهدوی❤️
#دعا
✨دعای هر روز #ماه_صفر جهت محفوظ ماندن از بلاهای نازله در این ماه
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
یا رقیه 🖤
بعد از تو ضرب المثل شد
دختران بابایی اند
جان عالم به فدای دل بابایی تو🖤
🏴 شهادت #حضرت_رقیه سلام الله علیها را محضر امام زمان علیه السلام و شما عزیزان تسلیت عرض می کنیم.
◾️◾️◾️
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2968190988C023a63cfd2
📣همراهان عزیز برای دسترسی آسان به پست های ویژه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها، هشتک زیر را لمس کنید👇👇👇
#رقیه
#شعر
آی قصه قصه قصه ای بچه های قشنگ
برای قصه گفتن دلم شده خیلی تنگ
من حضرت #رقیه یه دختر سه سالم
همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م
گلهای دامن من سرخ و سفید و زردن
همیشه پروانه ها دور سرم میگردن
از این شهر و از اون شهر آدمای زیادی
میان به دیدن من تو گریه و توشادی
هرکسی مشکل داره میزنه زیر گریه
مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه
خلاصه ای بچه ها اسم بابام حسینه
به یادتون می مونه؟ بابام امام حسینه
پدربزرگ خوبم امیر مومنینه
اون اولین امامه ماه روی زمینه
تو دخترای بابام از همشون ریزترم
خیلی منو دوست داره از همه عزیزترم
مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم
گردنبد ستاره به گردنم می بستم
یه روزی از مدینه سواره و پیاده
راه افتادیم و رفتیم همراه خانواده
به سوی مکه رفتیم تو روز و تو تاریکی
تا خونه خدا رو ببینیم از نزدیکی
چند روزی توی مکه موندیم و بعد از اونجا
راه افتادیم و رفتیم به صحرای کربلا
به کربلا رسیدیم اونجا که دریا داره
اونجا که آسمونش پرشده از ستاره
تو کربلا بچه ها سن و سالی نداشتم
بچه کبوتر بودم پر و بالی نداشتم
همیشه عمه زینب میگفت دورت بگردم
به حرفای قشنگش همیشه گوش می کردم
تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدیم
با اینکه تنها شدیم ولی نمی ترسیدیم
تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من
سبد سبد گل سرخ ریخت توی دامن من
بزرگا که جنگیدن با غولای بد و زشت
ما توی خیمه موندیم بزرگا رفتن بهشت
گلهای دامن من از تشنگی می سوختن
به گریه کردن من چشماشونو میدوختن
تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته
مخصوصا اونجایی که خشکه و بی درخته
دامنم آتیش گرفت مثل گل های تشنه
به سوی عمه زینب دویدم پا برهنه
خواستم که صورتم رو با چادرم بپوشم
خوردم زمین در اومد گوشواره ازتو گوشم
خلاصه ای بچه ها تو صحرای کربلا
وقت غروب خورشید شدیم اسیر غولا
پیاده و پیاده همراه عمه زینب
راه افتادیم و رفتیم از صبح زود تا به شب
تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه
از کربلا تا اونجا راه خیلی دوریه
توی خرابه شام ما رو زندونی کردن
با ما که بچه بودیم نامهربونی کردن
فریاد زدم آی مردم عموی من عباسه
بابام امام حسینه کیه که اونو نشناسه؟
سرغولا داد زدیم اونا رو رسوا کردیم
تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم
بابام یه شب به خوابم اومد توی خرابه
گفت که باباحسینت میخواد پیشت بخوابه
دست انداختم گردنش تو بغلش خوابیدم
خیلی شب خوبی بود خوابای رنگی دیدم
صبح که بلند شدم من دیدم که یه فرشتم
مثل داداش اصغرم منم توی بهشتم
🏴🏴🏴
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229