چند وقت پیش رفتیم جایی یکی از پیرزن های مجلس شروع کرد فحش به نظام ✊
و دعا برای روح شاهنشاه ...🙏
اون موقع چیزی نگفتم
اما بعد اینکه شام صرف شد نشستم کنارش گفتم حاج خانوم شنیدم ماشالله همه بچه ها و نوه هاتون تحصیلکرده هستن !
لبخندی زد و با افتخار گفت بله اون پسرم لیسانس هست اون نوه ام دکتری هست اون یکی پزشکی میخونه و... خداروشکر نان حلال و زحمتکشی دادیم بهشون ☺️
گفتم : آفرین به شما ، خودتون تا کلاس چندم خوندین؟!
گفت: من تا کلاس پنجم درس خوندم 😓
گفتم : کدوم مدرسه؟
گفت : تا کلاس سوم مدرسه روستامون ، کلاس چهار و پنجم رو هم نهضت سواد آموزی خوندم
گفتم : پس هوش بچه ها و نوه هاتون به شما نرفته احتمالا به خاله ای و عمه ای کسی رفتن درس خون شدن 😉
گفت : نه خواهر برادرام هم بیشتر از دبستان سواد ندارن !! اتفاقا هوشی من داشتم هیچکس نداشت 😏
گفتم : پس چرا درس نخوندین ؟ حتما تنبل بودین ،! 😅
گفت: نخیر !! خیلی هم زرنگ بودم منتها بد شانسی ما اون موقع امکانات نبود ، مدرسه تو روستاها اکثرا نبود یا تا دبستان بود !! اگه امکاناتی که بچه های الان دارن من داشتم الان مدرک پروفسوری داشتم 😌 قدیم اصلا برای سواد ارزش قائل نبودن ، از بچگی دست چپ و راستم شناختم بردنم پشت دار قالی ، تو قالیباف خونه بزرگ شدم ، صبح تا شب باید برای ارباب قالی میبافتیم بعدشم بدو بریم از سرچشمه آب بیاریم گاو و گوسفند علف بدیم و مثل الان لوله کشی و لباسشویی و این حرفا نبود ... وقتی برای درس خوندن نداشتیم همون سه کلاس رو هم شبانه خوندم !!
گفتم : خب نمیرفتین قالیباف خونه ،
گفت: خب اگه نمیرفتیم چیزی نداشتیم بخوریم باید قالی میبافتیم که اخر برج پدرمون پولی از ارباب بگیره قند و چایی و کبریت وبقیه مایحتاجمون رو بخره
گفتم: شاه میدونست شما اینجور زندگی دارید؟! آخه زندگی سردار سلیمانی خوندم مثل شما بود ، پدر خودمم مثل شما بوده و تو سختی زندگی میکردن ، چرا شاهنشاه براتون کاری نمیکرد؟! چرا ۸۰ درصد مردم ایران تو زمان شاه بیسواد بودن؟! تازه انقلاب اومده یک نهضت راه انداخته که بتونه بیسوادی رو ریشه کن کنه؟!
حاج خانوم یک نگاهی کرد 😨
گفتم : چرا دارید حقایق رو وارونه جلوه میدین ؟
گفت: چی بگم از بس گرونیه
گفتم : مدل ماشین بابات زمان شاه چی بود؟! حتما تو اون ارزانی ها بهترین ماشین خریدین؟
گفت : ما اصلا ماشین نداشتیم فقط ارباب داشت !
گفتم : زمان شاه مستطیع شدین رفتین حج حاج خانوم شدین؟!
گفت : نه چند سال پیش رفتم مکه سوریه و کربلا هم رفتم
گفتم : چرا تو زمان شاه همه چیز ارزون بود نرفتین
گفتم : شاهنشاه استان بحرین رو چند فروخت؟!
گفت : مگه شاه فروخت ؟!
گفتم : وقتی استان فروخته نفهمیدین چطوری از بقیه اختلاس هاشون باخبر میشدین؟!
خلاصه گفتم تاریخ رو تحریف نکنید لطفا از شاه اسطوره تو ذهن بچه هایی که حاضر نیستن لحظه ای تو شرایط و امکانات زمان شاه زندگی کنند نسازید !!!
سرش انداخت پایین و چیزی نگفت
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
❇️ علی ابن مهزیار
💠 ایشان در قرن سوم هجری قمری زندگی میکرد و از فقها، محدثان و دانشمندان معروف شیعه و از اصحاب امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری (علیهمالسلام) بوده و در برخی از مناطق، بخصوص در اهواز به عنوان نمایندهٔ امام بوده است.
✍ من ۲۰مرتبه به حج مشرف شدم و در تمام این سفرها، قصدم دیدن مولایم #امام_زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) بود.
ولی در این سفرها، هر چه بیشتر تفحص کردم کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم.
وقتی که دوستان عازم مکه بودند، به من گفتند مگر امسال به مکه مشرف نمیشوی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاریهایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم.
شبی در عالم خواب شنیدم کسی میگوید:
ای علی بن ابراهیم!
خداوند به تو فرمان داده که امسال را نیز حج کنی.
با امیدی به دنبال وسائل سفر رفتم، وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند، ولی به آنها از علت تغییر تصمیمم چیزی نگفتم.
موسم حج فرارسید و با دوستان به آهنگ حج، رهسپار مدینه شدم. در آنجا نیز پیوسته در اینباره فکر میکردم تا آنکه به قصد مکه از مدینه خارج شدم.
به سرزمین جُحْفِه رسیدم و یک روز در آنجا ماندم. در مسجد نماز گزاردم، سپس صورت به خاک نهاده و برای تشرف خدمت امام زمان (علیهالسلام) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان کردم.
شبی در مطاف، جوان زیبا و خوشبویی را دیدم که به آرامی راه میرود و در اطراف خانه خدا طواف میکند.
برخاستم و به جانب او رفتم.
وقتی متوجه من شد، پرسید اهل کجایی؟
گفتم عراق
پرسید کدام عراق؟
گفتم اهواز
پرسید: خصیب (ابن خصیب) را میشناسی؟
گفتم: خدا او را رحمت کند از دنیا رفت.
گفت: خدا او را رحمت فرماید. شبها را بیدار بود و بسیار به درگاه خداوند مینالید و اشکش پیوسته جاری بود.
آنگاه پرسید: علی بن ابراهیم مهزیار را میشناسی؟
گفتم بله خودم هستم.
گفت: ای ابوالحسن! خدا تو را حفظ کند.
علامتی را که میان تو و امام حسن عسکری (علیهالسلام) بود، چه کردی؟
گفتم نزد من است.
گفت آن را بیرون آور.
پس دست در جیب کردم و آنرا در آوردم.
موقعی که آنرا دید نتوانست خودداری کند و دیدگانش پر از اشک شد و زار زار گریست، به طوریکه لباسهایش از سیلاب اشک، تر شد.
آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار! خداوند به تو اذن میدهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی کن، و چون شب فرا رسید، به جانب «شعب بنی عامر» بیا که مرا در آنجا خواهی دید.
من با خوشحالی به منزل رفتم، و وسائل سفر را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده که باید چند روزی به جایی بروم.
وقتی شب شد جهاز شتر را محکم بسته و سوار شدم تا به شعب بنی عامر رسیدم.
دیدم همان جوان ایستاده و مرا صدا میزند: ای ابوالحسن! نزد من بیا.
وقتی نزدیک وی رسیدم، به من گفت پیاده شو تا نماز شب بخوانیم.
پس از نماز شب، امر فرمود سجده کنم و تعقیب بخوانم.
سپس سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر دمید، پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم.
وقتی که نمازش را تمام کرد سوار شد و به من هم دستور داد سوار شوم. با وی حرکت نمودم تا آنکه قلّهٔ کوه طائف پیدا شد. هوا قدری روشن شده بود.
پرسید آیا چیزی میبینی؟
گفتم: آری! تل ریگی میبینم که خیمهای بر بالای آن است و نورِ داخلِ آن، تمام صحرا را روشن کرده است!
گفت: بله درست است، منزلِ مقصود، همان جاست. جایگاه مولا و محبوب ما، در همان جا قرار دارد.
سپس گفت: بیا برویم.
وقتی مسافتی از راه را رفتیم، گفت پیاده شو که در اینجا سرکشان ذلیل و جباران خاضع میگردند.
گفتم شترها را چه بکنیم؟
گفت: اینجا حرم قائم آل محمد (ﷺ) است. کسی جز افراد با ایمان بدینجا راه نمییابد،
و هیچ کس جز مؤمن از اینجا بیرون نمیرود.
مهار شتر را رها کردم.
به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف کنم. وقتی برگشت، گفت: داخل شو که در اینجا جز سلامتی چیزی نیست.
بشارت باد به تو، اذن دخول صادر شد.
حضرت فرمودند:
✨ ای ابوالحسن!
ما شب و روز منتظر ورودت بودیم، چرا این قدر دیر نزد ما آمدی؟
عرض کردم: آقای من! تاکنون کسی را نیافته بودم که دلیل و راهنمای من به سوی شما باشد.
فرمودند: آیا کسی را نیافتی که تو را دلالت کند؟!
بعد انگشت مبارک را به روی زمین کشیده و فرمودند:
✨ نه، لکن شماها اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوایانِ از مؤمنین، سخت گرفته، آنان را سرگردان و بیچاره کردید، و رابطهٔ خویشاوندی را در بین خود بریدید (صله رحم انجام ندادید) دیگر شما چه عذری دارید؟
گفتم: توبه! توبه! عذر میخواهم. ببخشید! نادیده بگیرید.
سپس فرمودند:
✨ ای پسر مهزیار! اگر نبود که بعضی از شما برای بعضی دیگر استغفار میکنید، تمام کسانی که بر روی زمین هستند، نابود میشدند به جز خواص شیعه؛ همانهایی که گفتارشان با رفتارشان یکی است.
🌕 تمام عمر به او خدمت میکردم
🔵 از امام صادق(ع) سؤال شد:
آیا قائم به دنیا آمده است؟ حضرت فرمود:
«لا وَ لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی»
«خیر! اگر او را درک می کردم، در تمام ایام زندگی ام به او خدمت میکردم»
📚 بحارالأنوار ج ۵۱ ص ۱۴۸
⚫️ شهادت صادق آل محمد (ع) بر امام زمان علیه السلام و همه منتظران تسلیت باد.
@allamedahr
هدایت شده از این عمار
🌷دائمالوضو بود
موقع اذان خیلیها میرفتند وضو بگیرند
ولی حسن اذان و اقامه را میگفت
و نمازش را شروع میکرد
🌷میگفت: زمین جایِ جمعکردن ثوابه
حیف زمینِ خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره..؟!
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
❇️ علی ابن مهزیار
💠 ایشان در قرن سوم هجری قمری زندگی میکرد و از فقها، محدثان و دانشمندان معروف شیعه و از اصحاب امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری (علیهمالسلام) بوده و در برخی از مناطق، بخصوص در اهواز به عنوان نمایندهٔ امام بوده است.
✍ من ۲۰مرتبه به حج مشرف شدم و در تمام این سفرها، قصدم دیدن مولایم #امام_زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) بود.
ولی در این سفرها، هر چه بیشتر تفحص کردم کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم.
وقتی که دوستان عازم مکه بودند، به من گفتند مگر امسال به مکه مشرف نمیشوی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاریهایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم.
شبی در عالم خواب شنیدم کسی میگوید:
ای علی بن ابراهیم!
خداوند به تو فرمان داده که امسال را نیز حج کنی.
با امیدی به دنبال وسائل سفر رفتم، وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند، ولی به آنها از علت تغییر تصمیمم چیزی نگفتم.
موسم حج فرارسید و با دوستان به آهنگ حج، رهسپار مدینه شدم. در آنجا نیز پیوسته در اینباره فکر میکردم تا آنکه به قصد مکه از مدینه خارج شدم.
به سرزمین جُحْفِه رسیدم و یک روز در آنجا ماندم. در مسجد نماز گزاردم، سپس صورت به خاک نهاده و برای تشرف خدمت امام زمان (علیهالسلام) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان کردم.
شبی در مطاف، جوان زیبا و خوشبویی را دیدم که به آرامی راه میرود و در اطراف خانه خدا طواف میکند.
برخاستم و به جانب او رفتم.
وقتی متوجه من شد، پرسید اهل کجایی؟
گفتم عراق
پرسید کدام عراق؟
گفتم اهواز
پرسید: خصیب (ابن خصیب) را میشناسی؟
گفتم: خدا او را رحمت کند از دنیا رفت.
گفت: خدا او را رحمت فرماید. شبها را بیدار بود و بسیار به درگاه خداوند مینالید و اشکش پیوسته جاری بود.
آنگاه پرسید: علی بن ابراهیم مهزیار را میشناسی؟
گفتم بله خودم هستم.
گفت: ای ابوالحسن! خدا تو را حفظ کند.
علامتی را که میان تو و امام حسن عسکری (علیهالسلام) بود، چه کردی؟
گفتم نزد من است.
گفت آن را بیرون آور.
پس دست در جیب کردم و آنرا در آوردم.
موقعی که آنرا دید نتوانست خودداری کند و دیدگانش پر از اشک شد و زار زار گریست، به طوریکه لباسهایش از سیلاب اشک، تر شد.
آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار! خداوند به تو اذن میدهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی کن، و چون شب فرا رسید، به جانب «شعب بنی عامر» بیا که مرا در آنجا خواهی دید.
من با خوشحالی به منزل رفتم، و وسائل سفر را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده که باید چند روزی به جایی بروم.
وقتی شب شد جهاز شتر را محکم بسته و سوار شدم تا به شعب بنی عامر رسیدم.
دیدم همان جوان ایستاده و مرا صدا میزند: ای ابوالحسن! نزد من بیا.
وقتی نزدیک وی رسیدم، به من گفت پیاده شو تا نماز شب بخوانیم.
پس از نماز شب، امر فرمود سجده کنم و تعقیب بخوانم.
سپس سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر دمید، پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم.
وقتی که نمازش را تمام کرد سوار شد و به من هم دستور داد سوار شوم. با وی حرکت نمودم تا آنکه قلّهٔ کوه طائف پیدا شد. هوا قدری روشن شده بود.
پرسید آیا چیزی میبینی؟
گفتم: آری! تل ریگی میبینم که خیمهای بر بالای آن است و نورِ داخلِ آن، تمام صحرا را روشن کرده است!
گفت: بله درست است، منزلِ مقصود، همان جاست. جایگاه مولا و محبوب ما، در همان جا قرار دارد.
سپس گفت: بیا برویم.
وقتی مسافتی از راه را رفتیم، گفت پیاده شو که در اینجا سرکشان ذلیل و جباران خاضع میگردند.
گفتم شترها را چه بکنیم؟
گفت: اینجا حرم قائم آل محمد (ﷺ) است. کسی جز افراد با ایمان بدینجا راه نمییابد،
و هیچ کس جز مؤمن از اینجا بیرون نمیرود.
مهار شتر را رها کردم.
به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف کنم. وقتی برگشت، گفت: داخل شو که در اینجا جز سلامتی چیزی نیست.
بشارت باد به تو، اذن دخول صادر شد.
حضرت فرمودند:
✨ ای ابوالحسن!
ما شب و روز منتظر ورودت بودیم، چرا این قدر دیر نزد ما آمدی؟
عرض کردم: آقای من! تاکنون کسی را نیافته بودم که دلیل و راهنمای من به سوی شما باشد.
فرمودند: آیا کسی را نیافتی که تو را دلالت کند؟!
بعد انگشت مبارک را به روی زمین کشیده و فرمودند:
✨ نه، لکن شماها اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوایانِ از مؤمنین، سخت گرفته، آنان را سرگردان و بیچاره کردید، و رابطهٔ خویشاوندی را در بین خود بریدید (صله رحم انجام ندادید) دیگر شما چه عذری دارید؟
گفتم: توبه! توبه! عذر میخواهم. ببخشید! نادیده بگیرید.
سپس فرمودند:
✨ ای پسر مهزیار! اگر نبود که بعضی از شما برای بعضی دیگر استغفار میکنید، تمام کسانی که بر روی زمین هستند، نابود میشدند به جز خواص شیعه؛ همانهایی که گفتارشان با رفتارشان یکی است.
هدایت شده از لالایی فرشته ها
علی بن مهزیار اهوازی.mp3
11.12M
#سلام_فرمانده
#امام_صادق
#آبادان_تسلیت
🌹علی بن مهزیار اهوازی🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
(عموقصه گو)
🗣قرائت : سوره نصر
🎶تدوین:عمو قصه گو
📚نویسنده:اسماعیل کریم نیا
https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918
🔰کپی با صلوات 🔰
5⃣0⃣9⃣
هدایت شده از آستان فاطمی|حرم حضرت معصومه س
401-03-04 akbari ahkam khesarat be mal momen~1.mp3
793.7K
📖 #زمزم_احکام
🔘احکام خسارت به مال مومن
▫️حجت الاسلام و المسلمین اکبری
⏱4 خرداد 1401
🔷🔸💠🔸🔷
کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🆔@astanfatemi
401-03-03 panahiyan jahad tabyeen~1.mp3
10.91M
🎵 #نوا_حرم
💠حجت الاسلام پناهیان
⏱3 خرداد 1401
🔷🔸💠🔸🔷
کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🆔 @astanfatemi
هدایت شده از آستان فاطمی|حرم حضرت معصومه س
✅ #روزبرگ_شیعه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِم
موضوع: «امام صادق (ع) و تشکیل حکومت اسلامی»
روز شنبه، ١۴٠١/٠٣/٠٧
✍️ مناسبت روز: در دو روز گذشته به مناسبت ایام شهادت امام صادق (ع) عرض کردیم که در دوران امامت حضرت، به دلیل افول بنیامیه، فرصتی ویژه فراهم شد و امام با درک دقیق اوضاع و بصیرت کامل، نسبت به ایجاد «نهضت بزرگ علمی» اقدام و با تبیین اسلام ناب، و مبارزهی با تحریف دین، درحقیقت شاهرگ دستگاه خلافت ظلم را بریدند؛ دستگاهی که با تکیه بر دین انحرافی و جهل مردم، تشکیل و استوار شده بود؛
❓حال پرسش این است که چرا امام صادق(ع) پس از نهضت علمی و روشنگری اجتماعی و فرهنگی، از این فرصت ویژه برای قیام و پس گرفتن خلافت الهی استفاده نکردند؟
✅ در جواب به این پرسش باید گفت که بیشک همهی امامان معصوم به عنوان پیشوایان راستین جامعهی اسلامی در پی این بودند که اگر شرایط و مقدمات فراهم شود، جامعه را از حاکمیتهای جائر و فاسق و فاسد نجات دهند و ضمن هدایت و رهبری جامعه، سعادت دنیا و آخرت امت اسلامی را تأمین نمایند؛ اما با بررسی تاریخ، متوجه میشویم که هیچگاه زمینه قیام و مبارزه مستقیم برای امام صادق (ع) مهیا نشده است؛ چراکه مهمترین عامل قیام و تشکیل حکومت، آمادگی مردم و وجود یاران شجاع و جانبرکف است که حضرت از وجود چنین اصحابی محروم بودهاند، چنانچه در روایات متعدد، امام به این موضوع اشاره فرمودهاند که در این مجال کوتاه، به دو نمونه از این روایات اشاره مینمائیم:
⬅️ سُدَیر صَیرَفی میگوید: نزد امام صادق(ع) رفتم و عرض کردم که به خدا سوگند، خانه نشینی برای شما روا نیست؛ حضرت فرمودند: چرا ای سدیر؟ گفتم: چون شاگردان، شیعیان و یاران شما فراوانند؛ به خدا اگر امیرالمؤمنین (ع) به اندازه شما شیعه و یاور داشتند، خلفاء در بردن حق ایشان طمع نمیکردند؛ امام فرمودند: فکر میکنی شیعیان ما چند نفر باشند؟ عرض کردم: یکصد هزار و شاید هم دویست هزار نفر، و شاید نیمی از مردم جهان؛ پس حضرت در حالی که به گلهی کوچکی از بزها نگاه میکردند، فرمودند: ای سدیر! اگر شیعیان ما به تعداد این بزها رسیده بودند بر جای خود نمینشستیم و قیام میکردیم» و ادامه روایت، سدیر میگوید: من تعداد بزها را شمردم، دیدم تعداد آنها تنها ١٧ رأس هستند؛ ( کافی، ج ٢، ص ١٩٠)
⬅️ در روایت دیگری نیز آمده که «سهل بن حسن خراسانی» خدمت امام شرفیاب شد و عرضه داشت: ای پسر رسول خدا، مهربانی و رحمت از آن شماست و شما اهلبیت امامت و رهبری هستید؛ پس چرا از حق مسلّم خودتان سرباز میزنید، و با اینکه (فقط در خراسان) صدها هزار فرمانبر مسلح و شمشیر به دست دارید، قیام نمینمایید؟
امام صادق (ع) فرمودند: «ای خراسانی، بنشین که حقت نزد خدا محفوظ است؛ و سپس به خادم خود اشاره کردند تا تنور خانه را روشن کند؛ وقتی تنور یکپارچه آتش شد و اطراف آن از شدت گرما سفید شد؛ امام رو به سهل کرده و فرمودند: ای خراسانی برخیز و در تنور برو؛ سهل که بسیار ترسیده بود، عرض کرد: آقای من! ای پسر رسول خدا، مرا ببخشید و به آتش نسوزانید!
در آن هنگام یکی از یاران حضرت به نام «هارون مکی» وارد شد و به امام سلام داد؛ حضرت پس از جواب سلام، بدون مقدمه به او فرمودند: کفشت را بگذار و به درون آتش تنور وارد شو؛
او نیز بلافاصله و بدون چون و چرا، در تنور پر از آتش رفت؛ آنگاه امام(ع) به خراسانی روی کرده و درباره اوضاع و جریانات خراسان با او به گفتوگو نشستند؛ پس از مدتی به سهل فرمودند: ای خراسانی، برخیز و احوال هارون را در آتش تنور بنگر؛ سهل میگوید: برخاستم و دیدم، او آرام در بین تنور نشسته و آتش هیچ آسیبی به او نرسانده است؛ پس با اشاره امام، بیرون آمد و بر ما سلام کرد؛ آنگاه حضرت فرمودند: ما در خراسان مانند هارون، چند نفر یاور داریم؟ عرض کرد: به خدا سوگند یک نفر هم وجود ندارد؛ امام نیز تصدیق نموده و فرمودند: ما وقتِ قیام را بهتر میدانیم و در زمانی که حتی ۵ نفر یاور (واقعی) نداریم، قیام نمیکنیم» (بحارالانوار، ج۴۷، ص۱۲۳)
✍️ شاهد دیگر بر صادق نبودن یاران امام صادق (ع)، وجود «بنیالعباس» از عموزادگان حضرت است که خودشان را معتقد به امامت اهلبیت، و از یاران و طرفداران امام معرفی کرده، و امویان را غاصب، و خلافت آنها را باطل و ناحق میدانستند و با بهرهگیری از مظلومیت اهلبیت (ع) و بهخصوص واقعهی کربلا، جَوّی را پدید آوردند که پس از افول بنیامیه، مردم به سوی آنها رغبت نمودند؛ اما متأسفانه آنها نیز حق اهلبیت (ع) را غصب کرده و حکومتی به مراتب ظالمانهتر از بنیامیه به پا نمودند که حاصل آن به شهادت رساندن شش امام معصوم از جمله امام صادق (ع) بود؛ لذا میتوان اذعان نمود که حضرت در طول عمر شریفشان هیچ گاه فرصت قیام و تشکیل حکومت را نیافتند.
@astanfatemi