نسخه اصلی
شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸ - ۱۸:۲۸
آذربایجان شرقی
۱۰:۰۳ - ۱۳۹۸/۳/۱۴
۰
لحظات سخت و نفسگیر عملیات رمضان/ گلوله تانک در مقابل فشنگ کلاش
روز شمار هشت سال دفاع مقدس پر از خاطرات عملیاتهایی است که رزمندگان میهن اسلامی در حافظه تاریخ ثبت و ضبط کردهاند و عملیات رمضان را میتوان ادامه عملیات بیتالمقدس نامید که همزمان با ماه مبارک رمضان در 22 تیرماه سال 61 با رمز «یا صاحبالزمان ادرکنی» آغاز شده بود.
به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، روز شمار هشت سال دفاع مقدس پر از خاطرات عملیاتهایی است که رزمندگان میهن اسلامی در حافظه تاریخ ثبت و ضبط کردهاند، یکی از آن عملیاتهای بزرگ هشت سال دفاع مقدس که به خود اختصاص داده است عملیات رمضان است که میشود آن را در ادامه عملیات الیبیتالمقدس به حساب آورد که با شعار« یا صاحبالزمان ادرکنی» صورت گرفته است.
سروان حسنعلی ابراهیمی سعید به گواه 106 ماه و 16 روز حضور مداوم در خط مقدم جبهه به عنوان تاریخ شفاهی هشت سال دفاع مقدس حضور فعالی در عملیات رمضان داشت و به صورت شفاف و دقیق لحظه به لحظه آن عملیات را به خوبی به تصویر میکشد.
وی که در هشت سال دفاع مقدس به عنوان شکارچی تانکهای دشمن عمل میکرد در این عملیات نیز با انهدام چند تانک روحیه مضاعفی به رزمندگان بخشیده بود.
با حسنعلی ابراهیمی سعید در یک ظهر رمضانی همکلام شدیم تا از عملیات رمضان برایمان بگوید. او در بسیاری از عملیاتها حضور داشت و هر وقت میخواهد در مورد هر کدام از عملیاتها حرف بزند بغض سنگینی گلویش را فشرده و ابتدا چند قطره اشک نثار دوستان و همرزمان شهیدش میکند
مقدمات خاص آغاز عملیاتها
ظاهرا شروع عملیات در هشت سال دفاع مقدس هم مقدمات و آداب و رسوم خاصی داشت، توجیه رزمندگان و ارائه اطلاعات اولیه یکی از خصوصیتهایی بود که میتوان به قطعیت عملیات مطمئن شد.
ابراهیمی سعید با یادآوری آغاز عملیات رمضان گفت: چون این عملیات در ماه مبارک رمضان صورت گرفت نام آن عملیات رمضان گذاشته شد.
در ابتدا گردان 283 سوار زرهی در منطقه کوشک مستقر بود، برای اجرای عملیات ما را به منطقه پاسگاه زید اعزام کردند اما صحبت خاصی نمیکردند، بعضی از دوستان که از شهر و مرخصی شهری میآمدند، اظهار میکردند مردم شهر از یک عملیات قریبالوقوع صحبت میکنند.
خانوادهام را به اهواز آورده بودم، بعد از استقرار در منطقه پاسگاه زید، مرخصی گرفته به شهر رفتم عصر روز بعد با یک دستگاه خودروی آیفا از اهواز حرکت کردیم.
کنار یکی از دوستانم به نام مهدی فیروزان که از مرخصی میآمد نشستم، دوستم تازه عقد کرده بود و در طی مسیر اهواز تا خرمشهر از مراسم عروسی خود تعریف میکرد. ناگهان خودروی آیفاوارد جاده خاکی شد و گرد و خاک، تمام بدنمان را گرفت.
به نزدیکی محل استقرار گردان رسیدیم، بعد از خوردن شام دستور حرکت داده شد موشکهای تاواز نظر سازمانی جمعی گروهان ارکان گردان بودند و به یگانها به صورت مامور اعزام میشدیم. من به گروهان دوم گردان مامور بودم. وقتی سوار بر مرکبهای آهنین شدیم همراه من (چهار سرباز، یک راننده و سه نفر خدمه برای رساندن مهمات) بود، دو سرباز گروهان دوم که برادر بودند و اهل زنجان، با آوردن قرآن کریم، همه را از زیر قرآن رد کردند خیلی جالب شد چون شب قدر هم بود نوید سلامتی برای دوستان بود.
وی ادامه داد: هوا تقریبا تاریک میشد و منطقه زیر آتش ایذایی دشمن بود، لحظات بعد در کنار خاکریز لجمن بودیم و منتظر دستور حمله، قبل از برداشته شدن خاکریز تعدادی از گردانهای پیاده ارتش و بسیجیان از روی خاکریز عبور و جهت ایجاد معبر حرکت کردند. وقتی که خاکریز را برداشتند با ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» و رمز مبارک عملیات«یا صاحبالزمان ادرکنی» از محل شکاف خاکریز عبور کردیم.
من دومین نفر بر زرهی بودم که از خاکریز رد شدم هنوز معبر باز نشده بود، منتظر شدیم. هر لحظه شدت درگیریها بیشتر میشد. یکی از نیروهای پیاده ارتش به ما مراجعه و درخواست ایجاد آتش تیربار روی یک نقطه خاص را کرد که آتش زیادی روی بچهها ایجاد میکرد. من متوجه اصابت گلولههای خمپاره شدم که در یک فاصله مشخص از هم به زمین میخوردند، پیشبینی کردم که سومین یا چهارمین خمپاره نزدیک ما خواهد بود که ناگهان یک خمپاره روی یک نفربر« پی ام پی» گردان اصابت کرد و چند نفری که روی نفربر بودند به پایین پرت شدند.
به کمک دوستانم رفتم یکی شهید شده بود و صورتش کاملاً از بین رفته بود زیر پیراهن سفید رنگی بر تن داشت که برای شناسایی راحتتر وی با خودکار روی زیر پیراهنش نوشتم«سرباز کلاری283س ز».
هواپیمای سمپاش حامل منور خوشهای
شدت درگیری به بینهایت رسیده بود. خطرناکترین لحظه موقعی بود که صدای یک هواپیمای سمپاش دشمن شنیده شد او حامل منور خوشهای بود. این نوع منور منطقه را مثل روز روشن میکرد و این امکان را به دشمن میداد تا آتش متمرکز روی رزمندگان ایران را اجرا کند.
حرفهای این کهنه سرباز دفاع مقدس که به اینجا میرسد، انگار در همان لحظه قرار گرفته و خیل انبوه مجروحان و شهیدان را مقابل دیدگان خود میبیند. برای لحظهای مکث میکند. بغض راه گلویش را بسته است و نمیتواند از صحنهایی که دیده است به راحتی حرف بزند.
بعد از اینکه قطرات اشک از گونههایش جاری میشود با همان صورت پر از اشک و آه ادامه میدهد: در وسط میدان مین بودیم و تعداد زیادی از مجروحان در طرفین معبر بودند، دیگر تاب و توان نگاه کردن نداشتم، با گریه از نفربر پیاده و به راننده دستور دادم در بزرگ عقب نفربر را باز کند و از سه سرباز دیگر خواستم کمک کنند تا مجروحان را به نفربر انتقال دهیم زیرا احتمال شهادت بهواسطه خونریزی یا اصابت گلوله و ترکش وجود داشت.
خدایا شجاعت فرزندان خمینی(ره) را به رخ دنیا میکشی
به اولین مجروح که از دو دست زخمی شده بود، رسیدم و خواستم کمکش کنم با التماس به من گفت« به من دست نزنید حال من خوبه، به برادران دیگر کمک کن» به سراغ مجروح بعدی رفتم یک پایش قطع شده بود و خودش داشت بالای محل قطع شده را میبست، مجروح بعدی را نشان داد که چشمش را از دست داده بود.
اللهاکبر، با خودم گفتم خدایا مرا به امتحان کشیدی یا رشادتهای دوستانم را به رخم میکشی یا شجاعت فرزندان خمینی(ره) را به رخ دنیا میکشی.
موفق نشدم حتی یک نفر از مجروحان را راضی کنم، نشستم و با صدای بلند گریه کردم که راننده نفربر آمد و گفت راه باز شده و دستور حرکت دادند.
از معبر خارج شدیم. با فشاری که به دشمن وارد شد ناچار به عقبنشینی گردید. ما به محل مورد نظر رسیده بودیم و شروع به ایجاد موانع پدافندی کردیم.
ساعت 6 صبح بود، میدانستیم دشمن میخواهد پاتک داشته باشد، آماده میشدیم که یکی از همکارانم با درجه استوار دومی پیش من آمد از درگیری شب قبل گفت و با اظهار اینکه «امروز برادرم مراسم دارد کاش آنجا بودم» از من خواستاگر برای صبحانه چیزی دارم به او هم بدهم. از نفربر نان آوردم، هر دو مشغول خوردن بودیم صدای زوزه یک خمپاره آمد فرصت جابهجایی نداشتیم و در فاصله یکی دو متری ما زمین خورد دوستم به آغوشم افتاد، سه بار دست چپ خود را بلند کرد و با صدای بسیار بلند یک کلمه نامفهوم گفت و به شهادت رسید.
چند بسیجی از من اجازه گرفتند در کنار نفر بر چنددقیقه استراحت کنند و من اجازه دادم. ساعت حدود هفت صبح بود که تانکهای دشمن یکی یکی دیده شدند، آرایش آفندی میگرفتند. ما هم آماده شدیم، آرایش آنها کامل شد اما دریغ از یک دستگاه تانک ایران در منطقه.
گلوله تانک در مقابل فشنگ کلاش
وقتی پاتک دشمن شروع شد، جنگ یک طرفه شده بود و گلوله تانک در مقابل فشنگ کلاش بود. اگر سر کسی از خاکریز بالا میرفت با گلوله تانک روبه رو میشد، بهنظر میرسید ایران آمادگی پاسخگویی به پاتک آفندی دشمن را نداشت حتی امکان تامین مهمات لجمن را از دست داده بود. حالا دیگر نوبت من بود که شکارهایم را شروع کنم.
بسیجیانی که در کنارم بودند گفتند، آن تانکهایی که میبینید آرپی جی کاری برایش عمل نکرد. سوالاتی از آنها داشتم خوب میدانستند کدام تانک را نمیشود با موشک آرپی جی زد.
اسم «تی 72 »را شنیده بودم با تانک اسکورپینکه در گردان داشتیم مقایسه کرده بودم، از این رو وقتی از خدمه اسکورپین شنیده بودم که بین لولهو بدنه ضعیفترین نقطه تانک هست. پس باید دقت میکردم و فرصت اشتباه نداشتم.
حضرت امام خمینی(ره) پیام داده بودند«رزمندگان در یک دست قرآن و دست دیگر سلاح بگیرید» من هم همیشه اطاعت امر داشتم. مچبند را به دستم انداختم و قرآن جیبی را در کف دستم گذاشتم و بالای سکو رفتم.
معامله با خدا
حسنعلی ابراهیمی سعید قبل از زدن تانکها با خدا معامله میکرد آن چنانچه میگوید: قبل از هر پرتاب موشک، خواستهای از خدا داشتم، اولین خواسته من سلامتی دوست مجروحم «مختار کوشکی» بود. حدفاصل لوله و بدنه تانک هدفم بود اولین موشک رها شد و برجک تانک به هوا پرتاب شد.
دومی را با یاد برادر خواندهام «شهید ابوالفضل شمیرانی» پرتاب کردم تانک« تی72 » دیگری آتش گرفت و روحیه مضاعفی در بین رزمندگان ایجاد شد.
تانک سومی هم آتش گرفت تا رسید به تانک ششم آن هم از پا در آمد دشمن کاهش سرعت نزدیک شدن به نیروهای پدافندی ما را در دستور کار خود قرار داد.
فرمانده عملیاتی منطقه وقتی آتش گرفتن تانکهای پیشرفته دشمن را یکی پس از دیگری را دید جویای شکارچی تانکها شد، فرمانده گردان 283 سوار زرهی، نام مرا گفت در همان لحظه به مدت 6 ماه ارشدیت درجه برایم ابلاغ کردند که در دستور 5085 لشکر92 زرهی درج گردید.
شکارها ادامه داشت و یگانهای پیاده ارتش و شیرمردان بسیجی وقت را مغتنم دانسته و آتش گستردهای را روی دشمن اجرا میکنند که دشمن به کلی عقبنشینی را شروع کرد.
در این لحظه ساعت 11 قبل از ظهر بود صدای بمبهای روحیه «بالگردها» شنیده شد.صدای پنج فروند بالگرد را شنیدیم و خودشان را دیدیم که چهار فروند کبری و یک فروند 214 بود.
هر پنج فروند پرنده با آرایش خاصی در منطقه و بین نیروهای ایرانی و عراقی دور زدند و اولین بالگرد که برای اجرای آتش با راکت لحظهای یک جا ایستاد و از نارنجکهای دودزا خود استفاده کرد، به یکباره در هوا متلاشی شد و به دهها تکه آهن تبدیل و پراکنده شد که چهار فروند دیگر با حرکت شتابدار شروع به چرخش و سه فروند کبری با تیربار و راکت اجرای آتش داشتند و 214 به زمین نشست و دو نفر از آن پیاده و به سمت بالگرد آسیب دیده دویدند که یکی از آنها سعی داشت یکی از شهدای خلبان را جابهجا کند اما موفق نشد و
برگشتند سوار بربالگرد 214 شده و از محل دور شدند.
دیگ راز آن دقیقه به بعد هیچ بالگردی جهت پشتیبانی
نیروهای پیاده به منطقه اعزام نشد.
عراق برای ضد حمله دیگری آماده میشد و تاکتیک جدیدی را برای مقابله با نیروهای پیاده در نظر گرفت.
پشتیبانی هوایی یا توپخانهای نداشتیم
نیروهای زرهی عراق به شکل دشتبان آرایش گرفتند و توپخانه عراق به شدت هرچه تمامتر منطقه را گلوله باران میکرد. ما هیچ پشتیبانی هوایی یا توپخانهای و حتی تانک را نداشتیم.
نیروهایی از سمت راست زید براثر فشار دشمن به سمت خط پدافندی ما مایل شده بودند، حرفی برای گفتن نداشتیم مثل اینکه بیحساب و کتاب حمله را آغاز کرده بودیم حتی چند دستگاه که چه عرض کنم یک دستگاه لودر یا بولدوزر برای ایجاد خاکریز نبود (هنگام شروع عملیات چند دستگاه لودر در لجمن بود و میگفتند همراه ما خواهند بود ولی بعد از شروع حمله ما که دیگر لودری ندیدیم).
به احتمال اینکه دشمن از پشت سر به یگان ما حمله کند دستور پیوستن من به قرارگاه عملیاتی گردان و حضور در کنار فرمانده گردان صادر شد.زیر شدیدترین آتش توپخانهای و بمباران هوایی از موضع خود خارج و به قرارگاه گردان رفتم. قرارگاه گردان در فاصله تقریباً 2 کیلومتری خط حمله بود.
آتش توپخانه دشمن به حدی بود که گاهی گلوله جای گلوله قبلی میخورد من برای دومین بار بود که چنین آتش تهیه را تجربه میکردم یکی الان بود و یکبار هم وقتی من و شهید ابوالفضل رجبی شمیرانی و جانباز سرافراز ایران زمین مختار کوشکی از پل جسر نادری دشت عباس به سمت دزفول دفاع کرده و در مقابل سپاه یکم مکانیزه عراق ایستادگی میکردیم، تجربه کرده بودم.
فشار برخط مقدم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد من اجازه خواستم از همان منطقه، تانکهای دشمن را بزنم چون به فاصله 200 متر و گاهی500 متری خط رسیده بودند که فرمانده گردان ما جهت هماهنگی با فرمانده در خط سپاه با بیسیم صحبت کرد و وی ضمن مخالفت، درخواست کرد مرا مجدداً به خط برگردانند.در اجرای درخواست، دستور دادند من به سمت خط حرکت کنم. از فرمانده گردان خواستم بیاید پشت دوربین قبضه موشکانداز تاو موقعیت را ببیند. به محض خروج من از موضع فعلی، مورد هدف قرار خواهم گرفت.
فرمانده گردان دستور داد که باید در هر شرایطی به خط حمله اضافه شوم. پیش نفربر «ام 113 »خودم آمدم چهار خدمه را خواستم که دو نفر را در محل باقی گذاشتم و با یک راننده نفربر ام 113 و یک خدمه بنام بهروز نوری، با خواندن آیتالکرسیاز موضع خارج شدم. حدود 200 متر دور نشده بودم که از سکوی نفربر به داخل افتادم، دیدم نفربر از قسمت عقب دقیقاً محل باطریها در حال سوختن بود، خواب سنگینی بر من مستولی شد، در محلی که افتاده بودم تا رسیدن آتش به من با گذاشتن دستم به زیر سرم و یک جابهجایی کوچک خوابیدم.
درد غریبی در سرم داشتم، احساس کردم سرم مرتب به جایی برخورد میکند از خواب بیدار شدم دیدم یکی مرا کول کرده و در حین دویدن است، نمیدانستم چی شده خواب لحظهای مرا در خود فرو میبرد و بعد بیدار میشدم. احساس خفگی داشتم و گوشم نیز گرم میشود.در پشت خاکریز عراقیها مرا به زمین گذاشت دیدم بهروز نوری سرباز خدمه نفربر خودم است .تازه متوجه شدم از گوشها، بینی و دهنم خون جاریست، علت را پرسیدم گفت« نفربر را با گلوله مستقیم تانک زدند راننده سریع فرار کرد و شما داخل نفربر بیهوش افتادید که من با خارج کردن شما از نفربر دور شدم» الحمدالله افراد نفربر من سالم بودند.
سرم گیج میرفت، خودمان را به قرارگاه گردان رساندیم تنها چیزی که در این گرمای شدید رزمندهها را سرحال میکرد آب یخ بود که هیچ کمبودی در کل منطقه نبود. دوستان آب آوردند دست و صورتم را شستم و در کناری نشسته و بیمورد شروع به گریه کردم. علت را نمیدانستم، دلم گرفته بود.
متوجه شدم محمد جزینی که تیرانداز دیگر موشکتاو بود و بنا به صلاحدید فرمانده گردان به خط اعزام نشده بود را احضار کردند، به وی دستور دادند قرارگاه را ترک و به خط حمله اضافه شود.به سمت نفربر ام 113 خودش رفت، خدمههایش را صدا زد سوار شدند و دو درجهدار(استواریکمفضلالله زارع و استوار رحیم ملکی) و یک کارمند(موسی خاموشی) که اصلاً نباید در این منطقه میبودند و باید در بنه گردان باشند چون تعمیرکار خودرو بودند به محل گردان رسیدند. من جزینی را صدا کردم و با صدای بلند گفتم «جزینیفقط یک خدمه ببر» ولی وی اهمیتی به حرفم نداد و میان گرد و خاک حاصله از گلوله باران و بمبباران از نظرها دور شد.
چند دقیقه بعد خبر رسید متاسفانه نفربر محمدجزینی مورد هدف گلوله تانک دشمن قرار گرفته و موسی خاموشی و فضلالله زارع شهید و جزینیشدیداً زخمی و از سرنوشت بقیه خبری در دست نیست.
روز خیلی بدی بود ما را به منطقهای که صبح ضربات مهلکی از دشمن خورده بودیم حرکت دادند. مثل اینکه ایران تغییر آهنگ عملیات را داشت. نیروهایی را به منطقه وارد
میکرد، شب دوباره عملیات جدیدی را آغاز کردیم، قسم خورده بودم صبح انتقام سختی از دشمن بگیرم اما م
مگر این شیرمردان بسیجی تانک سالمی از دشمن میگذاشتند شب به روز روشنی تبدیل شده بود.عراق زمین را در برابر ایران مسلح کرده بود خاکریز عجیبی داشت که بعدها میگفتند مثلثیهای عراق با ما میجنگیدند.
نزدیکیهای صبح به یک خاکریز رسیدیم، از بوی نم و رطوبتی که میآمد احساس کردم به دریاچه ماهی رسیدیم.دستور توقف دادند در کنار تانکاسکورپین به همراه دوستانم به نامهای مهدی فیروزان اهل مراغه و شیرزاد نجاتفر اهل سلماس ایستادم.
شیرزاد و مهدی فقط چند قدم از خاکریز دور شده به محلی رسیدند که از طرفین وسایلمان پوشش ایجاد نمیکرد. صدای خمپاره «120میلیمتری» دشمن یک لحظه همه جا را به هم ریخت.
بدنم پر از خون و گوشت بود ولی سالم بودم به طرف دوستان رفتم دو بسیجی عزیز و شیرزاد همان لحظه شهید شده بودند اما مهدی زنده بود ولی بدنش نصف شده بود چون خمپاره مستقیم روی باسن وی افتاده بود من فریاد میزدم ولی کسی نبود به دادمان برسد.
مهدی فیروزان به من گفت «من دیگر رفتنی هستم» او را دلداری میدادم ولی مهدی از من میخواست راحتش کنم به من التماس میکرد خلاصش کنم اما مگر امکانش بود.
مهدی فیروزان لحظاتی بعد به دیدار دوستان شهیدش شتافت. مهدی فیروزان بدن قوی، جثه بلند و روحیه خوبی داشت چند روز پیش عقد کرده بود.لحظاتی بعد آمبولانس رسید و هر چهار عزیز را به پشت منطقه انتقال داد.
وقتی سخنانش به آخر میرسد، میگوید: معمولا وقتی بدن انسان درد میگیرد مادرش را صدا میزند و ما به زبان مادری میگوئیم «آخ ننه» ولی رزمندگان در میدان مین که یکی پس از دیگری مجروح میشدند تا لحظهای که به شهادت برسند، میگفتند «یا فاطمه زهرا» «یا امام حسین».
روحیه رزمندگان هشت سال دفاع مقدس باید سینه به سینه گفته و نوشته شود، این موارد باید مطرح شده و الگو شوند و همه بدانند که در مواقع سختی بالاتر از مادر نیز هست و آن مادر همه ما حضرت فاطمه زهراست که تسکین همه دردها و آلام است.
این کهنه سرباز دفاع مقدس یک سوال بیجواب نیز دارد و امید است که میگوید: ایران، پیروزیهای چشمگیری در صحنههای نبرد میدانی بهدست آورد که باعث آزادسازی منطقه وسیعی از خاک پاک کشورمان و نیز حصر سوسنگرد و آبادان شد. اما در عملیات بیتالمقدس باوجود اینکه موجب آزادسازی خونین شهر و دیگر مناطق مهم و استراتژیک گردید ولی یک هدف دست نیافتنی شد و آن عدم دسترسی ایران به مناطقی مثل دریاچه ماهی بود حال علت چی بود، متخصصان امر باید بگویند.
گزارش از معصومه درخشان
انتهای پیام/60020/س/و
خبرگزاری فارسفارس تبریزمعصومه درخشانحسنعلی ابراهیمی سعیدعملیات رمضانهشت سال دفاع مقدسشهید مهدی فیروزان
لحظات سخت و نفسگیر عملیات رمضان/ گلوله تانک در مقابل فشنگ کلاش | خبرگزاری فارس
سلام اسناد
ایام بکام و عیدتان مبارک
لینگ را بزنید مصاحبه خودم هست با خبرگزاری فارس
حسنعلی ابراهیمی سعید
https://www.bloghnews.com/doc/news/390320/%d9%84%d8%ad%d8%b8%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%d8%ae%d8%aa-%d9%86%d9%81%d8%b3-%da%af%db%8c%d8%b1-%d8%b9%d9%85%d9%84%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b1%d9%85%d8%b6%d8%a7%d9%86-%da%af%d9%84%d9%88%d9%84%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d9%86%da%a9-%d9%85%d9%82%d8%a7%d8%a8%d9%84-%d9%81%d8%b4%d9%86%da%af-%da%a9%d9%84%d8%a7%d8%b4
اظهارات عجیب سرلشکر رحیم صفوی
خوشبه حالتان سردار
دیروز خبرگزاریها از قول سرلشکر رحیم صفوی نوشتهاند: «ای کاش آقایان سیاسی بعد از عملیاتهای والفجر 8 و کربلای 5 با فرماندهان هماهنگ میشدند و به جنگ پایان میدادند.»
در اینجا تنها چند روایت تاریخی از میان روایتهای منتشرشده در سپاه را به ایشان یادآوری میکنم.
پیروزی ایران در عملیات والفجر 8 که از میانهی زمستان 1364 آغاز شد، در بهار 65 تثبیت شد و اتفاقا در همان ایام، حسن روحانی تلاش بسیاری انجام داد تا مقامات عالی کشور را قانع کند که باید جنگ را پایان داد.
اما نظر سپاه چه بود؟
روحانی مدیرِ جلسهای با حضور نمایندگان مجلس با نام مجمع عقلا بود. این جلسه در بهار 65 با پیگیریهای فرماندهی سپاه تعطیل شد. محسن رضایی بحثهای مطرحشده در مجمع عقلا را به ضرر جنگ میدانست و در گفتگویی که سال 65 انجام شده، میگوید: «آمدند به نظر خود، بحثهای اصولی را طرح کردند. مثلا وضع دشمن چطور است؟ وضع ما چطوره؟ اقتصادمان چطوره؟ چه کار باید بکنیم؟ فرانسه چکار میتواند بکند؟ چقدر اسلحه میتوانیم بخریم؟ اسلحه به ما میدهند؟ نمیدهند؟ این بحثها را کرده بودند و خوف این میرفت که این بحثها به خارج مجلس سرایت بکند و به جنگ لطمه وارد شود. خب امام به محض اینکه این جلسه را فهمیده بود، دستور داده بود... بگویید این جلسات را منحل کنند و این حرفها را نزنند و بگویید این جلسه تعطیل بشود.» (محسن رضایی در گفتگو با راویان...، سپاه، ص 69)
روحانی میگوید یکی از اعضای جلسهی مجمع عقلا به محسن رضایی گفت که اینها دنبال صلح هستند و محسن رضایی هم نامهای به امام نوشت و امام ماجرا را از آقای هاشمی جویا شد. روی اعضای جلسه تاثیر بدی گذاشت؛ «گفتند عجب! ما که اینجا نشستهایم و همه زحمت میکشیم امکانات کشور را برای یک عملیات بزرگ بسیج کنیم... جلسهی بعدی که تشکیل شد، بعضیها گفتند ما نمیآییم. به تعبیر آن روز دیگر خطرناک است.» (ازمصاحبهی مصطفی حریری با حسن روحانی)
آیا وقتی جلسهی نمایندگان مجلس تحمل نشود کسی میتواند از پایان جنگ سخن بگوید؟
سرلشکر صفوی از کربلای ۵ نیز به عنوان مقطع مناسب برای پایان دادن به جنگ یاد کرده است.
بگذارید از جلسهی هاشمی رفسنجانی و فرماندهان سپاه در روز 18 دی بنویسم. روزی که شبش عملیات کربلای 5 آغاز میشد. هاشمی در جلسه از محدودیتهای کشور برای ادامهی جنگ گفت. ابراهیم محمدزاده، مسئول دفتر سیاسی سپاه، به هاشمی گفت: «امام گفتهاند این جنگ ممکن است بیست سال هم طول بکشد. سپاه هم واقعا میخواهد بیست سال بجنگد... ولو اینکه نهایت این بیست سال جنگ هم کربلا باشد.» هاشمی از او میپرسد: «شما فکر میکنید امام میخواهند ما همینطوری بجنگیم؟»
محمدزاده میگوید: «ما اینطوری فهمیدیم. یک ماه و نیم پیش فرماندهان سپاه رفتند پیش ایشان» و «امام فرمودند: شما انشالله میروید کربلا. من هم میآیم آنجا نماز میخوانیم.» ادامهی بحث نیز خواندنی است و در صفحهی 457 از جلد 46 روزشمار جنگ که سپاه منتشر کرده، میتوانید آن را ببینید.
سردار! با این نگاههایی که میان شما و دوستانتان رایج بوده آیا کسی میتوانست به پایان جنگ فکر کند؟ جنگ را به جاهای عجیبی وصل کرده بودید.
خاطرتان هست که مرداد 61 بعد از عملیات ناموفق و تلخ رمضان، فرماندهان جلسهی پرچالشی داشتند و بحثهای داغ انتقادی در جلسه مطرح شد؟
در اواخر جلسه شما به فرماندهان گفتی برایشان مژده داری، مژدهی پیروزی و چند حدیث برایشان خواندی و از روایات و استدلالهای قرآنی گفتی و توضیح دادی که روایات دینی از قیام مردمانی از قم خبر میدهد که اسراییل را هم سرکوب میکنند و گفتی طبق روایات، لشکر ایرانی از طریق بصره وارد عراق خواهد شد. تاکید کردی: «عین روایات هست، الان کتابش هم موجود است، کتاب یومالخلاص که یک کتاب قدیمی است، مترجمش کامل سلیمان است که یک سنی است.» توضیح دادی که در این کتاب به صدام هم اشاره شده و گفتی که همهی اینها علائم ظهور حضرت ولی عصر است. (روزشمارجنگ سپاه، ج 20، ص 479)
نام کتاب را درست گفته بودی؛ اما این کتاب قدیمی نیست و تنها چند سال قبل از سخنان شما چاپ شده بود. کامل سلیمان نویسندهی کتاب است و نه مترجم. همچنین او شیعهی لبنانی است و نه سنی.
امیدوارم آینده را دریابید تا این چرخه تکرار نشود.
نکتهی آخر اینکه اینروزها شما میتوانید هرچه دوست دارید بگویید و هرچه دوست دارید منتشر کنید. اما کتاب «نکتههای تاریخی» من دربارهی جنگ توقیف است.
آیا نباید مخاطبان را دعوت کرد تا از زاویههای دیگر نیز، جنگ را ببینند؟
خوشبهحالتان سردار.
جعفر شیرعلینیا
پاییز 1401
jafarshiralinia
شمادعوت هستید به کانال👇
@kohnesrbazaniran