هدایت شده از 🥰خندوانـــــ🍉ـــــه🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😇دل مومن باید شاد باشه !
مومن !
خنده هات نذر ظهور آقا 😂
🍃🍂 @khandevaneeee
کلبه مهربانی
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜 ✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 #قسـمـت_شـشــم چتونه دخ
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_هـفـتـم
ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خواهرها نمیکرد😑
پشت سرشون رفتیم و وقتی نزدیک باب الجواد که شدیم آقاسید شروع کرد به مداحی🗣 کردن. (اوجه بهشته حرم امام رضا/زایرات اینجا تو جنان دیده میشن/مهمونات امشب همه بخشیده میشن)
نمیدونم چرا ولی بی اختیار اشکم😢 در اومد
سمانه تعجب کرده بود😯
-ریحانه حالت خوبه؟!
-اره چیزیم نیست
یواش یواش وارد صحن شدیم. وقتی گنبد رو برای اولین بار دیدم یجوری شدم.فضای حرم برام خیلی لطیف بود.🌸
همراه سمانه وارد حرم شدیم.
بعضی چیزها برام عجیب بود.😧
-سمی اونجا چه خبره؟!
-کجا؟! اونجا؟! ضریحه دیگه
-خوب میدونم ولی انگار یه جوریه؟! چرا همدیگه رو هل میدن؟!
-میخوان دستشون به ضریح بخوره
-یعنی هر کی اونجا دست بزنه حاجت میگیره؟!
هرکی اونجا دست بزنه که نه ولی اعتقاد دارن اونجا چون محل زیارت فرشته ها👼 و امامهاست متبرکه و بهش دست میزنن و زیارت میکنن.
-یعنی اگه ما الان دست نزنیم زیارت نکردیم؟!
-چرا عزیزم. مهم خوندن زیارت نامه📖 و...هست
سمانه یه زیارت نامه هم به من داد و گفت تو هم بخون.
-اخه من که زیاد عربی خوندن بلد نیستم😞
پس من میخونم و تو هم باهام تکرار کن ،حیفه تا اینجا اومدی زیارت نامه نخونی.
و سمانه شروع کرد با صدای آرامش بخشش زیارت نامه خوندن و من گوش دادم.
بعد زیارت تو صحن انقلاب نشستیم و سمانه مشغول نماز خوندن که یاد اون روز توی جاده🛣 افتادم و گفتم:
-سمانه؟!
-جان سمانه
-یه چی بگم بهم نمیخندی؟!
-نه عزیزم.چرا بخندم
-چرا شما نماز میخونید؟!
-عزیزم نماز خوندن واجبه و دستور خداست ولی یکی از دلایلش ارامش دادنه به خود آدمه.👌
-یعنی تو نماز میخونی واقعا آروم میشی؟!
-دروغ چرا...همیشه که نه. ولی هروقت با دلم نماز میخونم واقعا آروم میشم.هر وقتم که غم دارم هم که تو سجده بعد نماز با خدا درد و دل میکنم و سبک میشم..
-اوهوم..میدونی سمی من نماز خوندنو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم..ولی چون تو خونه ما کسی نمیخوند دیگه کم کم فراموش کردم😩
بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و آرزوشو داشت.😔
میشه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟!
-چرا نمیشه...ولی روحش بیشتر خوشحال میشه ها وقتی خودت بخونی
-میخوام بخونم ولی..
-ولی نداره که.اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟
ادامه دارد...🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_هـشـتـم
-ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟
-نمیدونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟!
-چرا که یاد نمیدم گلم با افتخار آجی جون.😊
سمانه هم همه چیزو با دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش
دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم
خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید😈
شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطر اون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم نمیدونم☹️
اما این نمازم هرچی بود قربتا الی الله نبود و نتونستم مثل آقاسید و سمانه تو سجده بعدش درد و دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد😢
بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اس ام اس📱 اومد و بعد خوندنش گفت:
-ریحانه جان پاشو بریم حسینیه
-چرا؟! نشستیم دیگه حالا
-زهرا پیام داد که آقاسید برای اعضای اجرایی جلسه گذاشته و منم باید باشم.
تو هم که اینورا رو بلد نیستی.
-باشه پس بریم
فهمیدم تو این جلسه سید مجبوره رو در رو با خانم ها حرف بزنه و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چه جوریه😎
-سمانه؟!
-جانم؟؟
-منم میتونم بیام تو جلسه؟؟
متاسفم عزیزم.ولی فقط اونایی که آقاسید اجازه میدن میتونن بیان.جلسه خاصی نیستا هماهنگی در مورده سفره🚌
-اوهوم...باشه
جلسه تو اطاق بغل حسینیه خواهران بود و منم تو حسینیه بودم..داشتم با گوشیم📱 ور میرفتم که مینا بهم زنگ.
-سلام ریحانه. خوبی؟؟چه خبر؟! بابا بی معرفت زنگی..پیامی چیزی؟!
-من باید زنگ میزدم یا تو..اخه نپرسیدی زنده رسیدیم یا نه😠
-پی ام دادم ولی جواب ندادی
-حوصله چک کردن ندارم
-چه خبرا دیگه.همسفرات چه جورین؟!
-سلامتی...آدمن دیگه ولی همه بسیجین😒
-مواظب باش اونجا به زور شوهرت ندن😆
-نترس اگه دادن برا تو هم میگیرم
- بی مزه حالا چه خبراخوش میگذره
- بد نیست جای شما خالی
- راستی ریحانه
- چی؟!
- پسره هست قد بلنده تو کلاسمون
- کدوم؟!
- احسان دیگه.باباش کارخونه داره🏣
ادامه دارد...🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم
خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن
#يا_بن_الحسن..
🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز
اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ🦋💐🦋
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️سـلام بـه صبح
🌲دل انگیز زمستانی
❄️سـلام بـه ماه اسفند
🌲سـلام بـه زنـدگی
❄️سـلام به دوستان عزیز
🌲مـاه اسفند تـون
❄️پر از احساس خوشبختی
🌲جـاده زنـدگی تـون هموار
❄️وتـوأم باسلامتی وکامیابی
🌲پنجشنبه تون بخیر ونیکی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
﷽🌧️🌧️🌧️
🌧️🌧️🌧️
🌧️🌧️
🌧️
✍🏼حدود ۹۰ سال قبل آیت الله حدائق در
🕋سفر مکه با کاروان،
🌪گرفتار طوفان شن می شوند که مـرگ حتمـی در کمین شان بود.
نامبرده متوسل به صاحب الزّمان علیه السّلام شده، مُلهَم به این صلوات می شوند.
همه اهل کاروان این #صلوات را گفته و نجات می یابند. کاروان های جلوتر نیز که گرفتار طوفان بودند، با گفتن این #صلوات نجات یافتند.
♻️آیت الله حدائق تا آخـر عمر به دوستان و شاگردان خویش گفتن این #صلوات را توصیه و خود ایشان نیز به این #صلوات مداومت داشتند.
تکرار و مداومت این #صلوات شریفه بعد از نمازهای واجب برای رفع مشکلات مؤثر و تکرار آن به صورت دسته جمعـی در هنگامِ نزول بلا و سختـی در رفع آن مؤثر می باشد.
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
♦️ زِنَـةَ عَـرْشِ ٱݪلّٰـهِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
♦️ زِنَـةَ ٱݪـسّـَمـٰاوٰاتِ ٱݪـسّـَبْـعِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
♦️ زِنَـةَ ٱلْـاَرَضـيٖـنَ ٱݪـسّـَبْـعِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
♦️ زِنَـةَ ٱلْـجِـبـٰالِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
♦️ زِنَـةَ ٱلْـمـيٖـٰاهِ ٱلْـبِـحـٰارِ وَ ٱلْـاَنْـهـٰارِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨عَـدَدَ اَنْـفـٰاسِ ٱلْـخَـلٰائِـقِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨عَـدَدَ ٱݪـشّـَعْـرِ وَ ٱلْـوَبَـرِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨عَـدَدَ ٱلْـحَـجَـرِ وَ ٱلْـمَـدَرِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨عَـدَدَ قَـطَـرٰاتِ ٱلْـاَمْـطـٰارِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨عَـدَدَ اَوْرٰاقِ ٱلْـاَشْـجـٰارِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨عَـدَدَ سُـوَرِ ٱلْـقُـرْآنِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨عَـدَدَ آيـٰاتِ ٱلْـقُـرْآنِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨ عَـدَدَ اَسْـطُـرِ ٱلْـقُـرْآنِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨عَـدَدَ كَـلِـمـٰاتِ ٱلْـقُـرْآنِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
✨عَـدَدَ حُـروفِ ٱلْـقُـرْآنِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
▫️مِـنَ ٱلْـآنَ اِلـیٰ يَـوْمِ ٱلْـقـيٖـٰامَـةِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
🔺وَ صَـلِّ عَـلـيٰ جَـمـيٖـعِ ٱلْـاَنْـبـيٖـٰاءِ ٱلْـمُـرْسَـلـيٖـنَ وَ ٱلْـمَـلٰائِـكَـةِ ٱلْـمُـقَـرَّبـيٖـن وَ ٱݪـشّـُهَـدٰاءِ وَ ٱݪـصّـِدّيٖـقـيٖـنَ وَ عِـبـٰادِکَ ٱݪـصّـٰالِـحـيٖـنَ
❒عَـدَدَ اَنْـفـٰاسِ ٱلْـخَـلٰائِـقِ
اَلْݪّٰهُـمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدِِ وَآلِ مُحَمَّدِِ
🔻وَ صَـلِّ عَـلـيٰ جَـمـيٖـعِ ٱلْـاَنْـبـيٖـٰاءِ ٱلْـمُـرْسَـلـيٖـنَ وَ ٱلْـمَـلٰائِـكَـةِ ٱلْـمُـقَـرَّبـيٖـنَ وَ ٱݪـشّـُهَـدٰاءِ وَ ٱݪـصّـِدّيٖـقـيٖـنَ وَ عِـبـٰادِکَ ٱݪـصّـٰالِـحـيٖـنَ
❒مِـنَ ٱلْـآنَ اِلـیٰ يَـوْمِ ٱلْـقـيٖـٰامَـةِ
💠 اَلْݪّٰـهُـمَّ
ٱلْـعَـنْ اَعـدٰاءَ عَـلـیٰ مُـحَـمَّـدِِ وَآلِ مُـحَـمَّـدِِ وَ عَـذِّبْـهُـمْ عَـذٰابـََٱ اَلـيٖـمـََٱ وَ ٱلْـعَـنِ ٱلْـجِـبْـتَ وَ ٱݪـطّـٰاغُـوتَ عَـدَدَ اَنْـفـٰاسِ ٱلْـخَـلٰائِـقِ
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 خاطره جالب نوه امام از ماجرای عصبانیت ایشان!
♨️ توصیه امام خمینی به خواندن #مناجات_شعبانیه
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
📸 همه چیزهایی که تا الان درباره مسمومیت دانشآموزان قمی میدانیم
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #وضعیت
#سخن_علما
✨#مقام_معظم_رهبری :
🔴 من به شما عرض میکنم که تاثیر امـر و نهـی زبانـی اگر انجام گیرد، از تأثیر مشت پولادین حڪومت ها بیشتر است.
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
اِمشَبعَجَبشُور؎دِلِ دیوانِـھدارد
اِمشَبیَـمِـرَحمَتبِھڪفدُردانِـھدارد..
کلبه مهربانی
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜 ✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 #قسـمـت_هـشـتـم -ولی ند
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_نـهـم
-احسان دیگه. باباش کارخونه داره🏣
-اها اها اون تیره برقه😄 خوب چی؟؟
-فک کنم از تو خوشش اومده. خواهرش شمارتو از من میخواست
-ندادی که بهش؟!
-نه...گفتم اول باهات مشورت کنم
-افرین که هنوز یه ذره عقله رو داری😝
-ولی پسره خوبیه هاخوش به حالت
-خوش به حال مامانش
-ااااا ریحانه.چرا ندیده و نسنجیده رد میکنی
-اگه خوشت اومده میخوای برا تو بگیرمش؟!😒
-اصلا با تو نمیشه حرف زد...فعلا کاری نداری؟!
-نه..خدافظ
بعد قطع کردن با خودم فکر میکردم این همه پسر دور و برم و تو دانشگاه میخوان با من باشن و من محل نمیکنمشون اونوقت گیر الکی دادم به این پسره بی ریخت و مغرور😤😒 (زیادم بی ریخت نبودا)
شاید همین مغرور بودنش من رو جذب کرده..😰
دلم میخواد یه بار به جای خواهر بهم بگه ریحانه خانم
تو همین فکرا بودم دیدم که صدای ضعیفی از اونور میومد. که سمانه داره هی میگه ریحانه ریحانه.🗣
سرم داغ شد.ای نامرد.نکنه لوداده که بهم نماز یاد داده و هیچی بلد نیستم😣
یهو دیدم سمانه اومد تو.ریحانه پاشو بیا اونور
-من؟!چرا؟!😳
-بیا دیگه. حرفم نزن
باشه. باشه..الان میام.
وارد اطاق شدم که دیدم همه دور میز نشستن. زهرا اول از همه بهم سلام کرد و بعدش هم آقاسید همونجور که سرش پایین بود گفت:سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! کم و کسری ندارید که؟!😌
نه. اوکیه همه چی..الان منو از اونور اوردید اینور که همینو بپرسید؟!😒
که آقاسید گفت: بله کار خاصی نبود میتونید بفرمایید.
که سمانه پرید وسط حرفش:
نه بابا،این چیه. کار دیگه داریم.
سید:لا اله الا الله...😤
زهرا:سمانه جان اصرار نکن
ریحانه:میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟
که سمانه سریع جواب داد هیچی مسول تدارکات خواهران دست تنهاست و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم ولی اینا مخالفت میکنن.
یه لحظه مکث کردم که آقاسید گفت: ببخشید خواهرم .من گفتم که بهتون نگن .
دوستان، ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزی میگفتید..از اول گفتم که ایشون نمیتونن.
نمیخواستم قبول کنم ولی این حرف آقاسید که گفت ایشون نمیتونن خیلی عصبیم کرد😡 و اگه قبول نمیکردم حس ضعیف بودن بهم دست میداد.😑
آب دهنمو قورت دادم و با اینکه نمیدونستم کارم چیه گفتم قبول میکنم.✌️
سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت:دیدین گفتم.😬
آقاسید بهم گفت: مطمئنید شما؟!کار سختی هستا.
تو چشماش👀 نگاه کردم و با حرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😤
ادامه دارد...🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#رمان
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_دهـم
آقاسید بهم گفت: مطمئنیدشما؟!کارسختی هستا
توچشماش👀 نگاه کردم و با حرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😤
در همین حال یکی از پسرهای بسیجی بلند شد و گفت: محمدجان من برم خواهرم توحرم منتظره✋
-برو علی جان
-تااینجا فهمیدم اسمشم محمده👌
داشتم بیرون میرفتم که دیدم یه پسردیگه رفت و گفت حاج مهدی منم میرم یکم استراحت کنم😜
-به سلامت سجاد جان
-داشتم گیج میشدم😳
-چرا هرکی یه چی میگه؟!
رفتم جلو:
-جناب فرمانده؟!
-بله خواهرم؟!
-میتونم بپرسم اسم شما چیه؟!
-بله اختیار دارید.علوی هستم☺️
-نه منظورم اسم کوچیکتون بود😐
دیدم یکم مکث کرد که سریع گفتم چون هرکس یه چی صداتون میکنه کنجکاو شدم بپرسم.😊همین
-اها.بله. من محمد مهدی هستم. دوستان چون لطف دارن سر به سرم میزارن هربار یه کدومو صدامیزنن😁
اها.خوب پس.حالا من اگه کارتون داشتم چی صداتون کنم؟
هر چی مایلید ولی ازاین به بعد اگه کاری بود به خانم مولایی(منظورش زهرا بود) بگید و ایشون به من منتقل میکنن😎
اعصابم خورد شد😠 و باغرض گفتم:
باشهه.چشم
موقع شام غذاها رو پخش کردم و بعدشم سفره رو جمع کردم.سمانه با اینکه مسول فرهنگی بودو کارش چیز دیگه ولی خیلی بهم کمک کرد.یه جورایی پشیمون شدم چرا قبول کردم.
تو دلم به سمانه فحش میدادم که منو انداخت تو این کار😤😩
خلاص این چند روز به همین روال گذشت تا صبح روز آخر که چند تا از دخترها به همراه زهرا برای خرید میخواستیم بریم بیرون🚶
-سمانه
-جانم؟!
-الان حرم نمیخوایم بریم که؟!
-نه.چی بود؟!
-حوصله چادر گذاشتن ندارم اخه😣 خیلی گرمه
-سمانه یکم ناراحت شد ولی گفت نه حرم نمیریم
رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم که زهرا با دوستش که تو یه مغازه انگشتر💍 فروشی بودن مارو دیدن:
-دخترا یه دیقه بیاین
-بله زهرا جان؟!
و باسمانه رفتیم به سمتشون
-دخترا به نظر شما کدوم یکی از اینا قشنگ تره؟!
(تو دستش دو تا انگشتر عقیق💍 مردونه داشت)
که سمانه گفت به نظر من اونیکی قشنگ تره و منم همونو باسر تایید کردم و زهرا هم خرید و گفت:
راستی دخترا قبل اذان یه جلسه درباره کارهای برگشت داریم.حتما بیاین
یه مقدار خرید کردیم و با سمانه رفتیم سمت حسینیه و اول از همه رفتم چادرمو گذاشتم و منتظر ساعت🕙 جلسه شدیم.
وارد اطاق شدیم که دیدم آقاسید و زهرا با هم حرف میزنن
در همین حین یکی ازپسرها وارد شد.
آقاسید دستشو بالا آورد که دست بده✋
دیدم همون انگشتری💍 که زهرا خریده بود تو دستشه😐
ادامه دارد...🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
مثل فطرس بال و پر وا می کنم بایک نگاه
نام تومهمان لبها می کنم بایک نگاه
قرن ها را درنوردیدم،رسیدم محضرت
درشب میلادغوغا می کنم با یک نگاه
پای گهواره دخیلی بسته ام از جنسِ شور
رازِ دل را با تو افشا می کنم با یک نگاه
(ای فطرس سلام مارا به اربابمان برسان)
#سیدالشهدا
#اباعبدالله
🌼ســـلام
🌼آقای جهان
🌼اگرسلام کردن
🌼به شمانبود
🌼آفتاب هر روزصبح
🌼به چه امیدی سر
🌼درآسمان میکشید
باسلام به امامزمان
روزمان را زیباکنیم
السلام علیک یا
اباصالحَ المهدی(عج)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_