eitaa logo
کوله بار
4.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
35 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣دقیقه دیگه
iran3ell.net Charge Code: *141*2068553480693007# OK 
اینم برنده بعد 🌹🌹🌹
834054143757866 کد شارژ همراه اول. اینم یه هدیه به کانال ممنون از پستهای قشنگتون.
سلام و عرض شب بخیر خدمت همه عزیزان ان شاءالله فردا صبح قرعه کشی مسابقه احکام انجام میگیره و اسامی برندگان داخل کانال گذاشته می شود و سوال بعد هم ان شاءالله فردا شب ارسال می شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌸🌿 امروز سه شنبه ۱۶ شهریور💕 ✨الهی 🌸به من و همه ى دوستان و عزيزانم 🌿سلامتی شادمانی آرامش 🌸موفقيت و عشق ارزانی دار 🌿تا عمر مانده را به شادى بگذرانيم ✨مهربانا... 🌸یاریمان کن تا همديگر را دوست بداريم 🌿به همه ی ما عطا کن 🌸چشمي كه زيبايی را قسمت كند 🌿دستی كه به ياری بشتابد 🌸زبانی كه ذكر مهر بگويد 🌿و دلی كه تسكين درد گردد ✨خداوندا 🌸از تو می خواهم در این سه شنبه زیبا 🌿برای همه دوستانم روزی زیبا رقم بخورد الهی آمین @kole_bar971122
گناهان یک هفته شهید۱۶ساله😔 @kole_bar971122
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارسالی اعضای کانال به آرامی دستگیره در چوبی قدیمی را چندبار بالا و پایین کرد، دستانش می‌لرزید، نمی‌توانست در را باز کند، انگار زبانه در گیر بود. با چند ضربه ی دست در باز شد. صدای قیژ قیژ در گوش خراش بود و نیاز به روغن کاری داشت. در نیمه باز بود که فضا پر شد از عطر محمدی و صدای در فراموشش شد. اولین چیزی که به چشمش می‌خورد قاب عکس شیشه‌ای مربعی فرزند شهیدش بود که در کنار حاج قاسم آرام گرفته بود. آرام آرام روی قالی قرمز دست بافت سه در چهار وسط اتاق قدم گذاشت. انگار تمام گل‌های دنیا فرش راهش بودند. فانوس نفتی ترک برداشته‌ی داخل طاقچه را با کبریت کنارش روشن کرد. دستی به عکس علی کشید و با صدای آهسته صلواتی فرستاد. پارچه سفید گلدار را از روی صندلی چوبی کنار زد، با طمانینه‌ی همیشگی روی صندلی نشست. تمام حواسش به سمت دیواری بود که عکس کربلا بر آن نقش بسته بود و صدای جیر جیر صندلی را نمی‌شنید. نگاهش به گل‌های محمدی و شمعدانی پشت پنجره افتاد که با گلبرگ‌های زیبایشان جلوه‌گری می‌کردند. دستش را به دیوارگچی اتاق گرفت و خودش را به گل‌های درون طاقچه رساند. دست نوازشی بر سر گل‌هایش کشید و با لیوان سفالی گلدار کنار گلدان‌های پلاستیکی صورتی و آبی، آنها را سیراب کرد. با دستمال سفید ساده‌ی کنار گلدان‌ها شیشه‌ی پنجره‌ی رو به حیاط را گردگیری کرد و با لبخندی بر لب بچه‌هایی را که داخل حیاط بازی می‌کردند نگاه می‌کرد. ✍به قلم:... @kole_bar971122
🌱می‌شود نیمه شبی گوشه بین‌الحرمین من فقط اشک بریزم، تو تماشا بکنی؟ @kole_bar971122