🔴 سه سفارش امام زمان برای گشایش رزق
🔹ملا محمد صادقی در نهایت سختی و پریشانی و بدحالی بود. به هیچ وجه برای او گشایش نمیشد تا آن که شبی در عالم خواب خدمت حضرت حجت (عج) رسید و عرض حال خود گفت.
حضرت فرمودند:
به نزد سید محمد سلطان آبادی برو و به دستورالعمل آن عمل کن. دستورالعمل سیدمحمد این بود:
🔹۱- بعد از فجر صبح دست بر سینه گذارد
و هفتاد مرتبه بگوید "یا فَتّاح"
🔹۲- مواظبت کن به خواندن:
«لاحَوْلَ وَلاقُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ تَوَکَّلْتُ عَلَی الْحَیِّ الَّذی لایَمُوتُ وَ اَلْحَمْدُللِهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ صاحِبَهً وَ لا وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیراً.»
🔹 بعد از هر نماز صبح این دعا را بخواند:«بِسْمِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اُفَوِّضُ اَمْری اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ قَوْقاهُ الله سَیِّآتِ ما مَکَرُوا...»
این دعا در کتاب مفاتیح الجنان در بخش تعقیبات نماز آمده و از مضامین ساده و بسیار زیبایی برخوردار است.
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
👤#استادشجاعی.
هدایت شده از 🌷کانال مذهبی فاطمیون(رهنان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨لازم نیست یکدیگر را
تحمل کنیم...
کافیست همدیگر را قضاوت نکنیم...
لازم نیست برای شاد کردن یکدیگر
تلاش کنیم،
کافیست به هم آزار نرسانیم...
لازم نیست دیگران را اصلاح
کنیم،
کافیست به عیوب خود بنگریم...
حتی لازم نیست یکدیگر را دوست
داشته باشیم،
فقط کافیست دشمن هم نباشیم...
آری؛
در کنار هم شاد بودن و با آرامش زیستن،
شاهکار است...⚘👌🌺
* * * * * برخیزید بدرخشید .......
🌹زندگی مملو از آرامش دوستی و موفقیت براتون آرزو میکنم ........
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شخصی که راه آگاهی را انتخاب کرده ،
عشق را همچون ثمره آگاهیش در خواهد یافت ...
و شخصی که راه عشق را می پیماید ،
آگاهی را همچون ثمره عشقش در خواهد یافت ...
این ها دو روی یک سکه هستند ...
و به یاد بسپار : اگر آگاهی تو مخلوط با عشق نیست هنوز واقعاً آگاهی نیست .
و اگر عشق تو بدون آگاهی باشد ،
پس هنوز عشق واقعی و خالص نیست ..
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هم اکنون در زیر بارشی از عشق ،نور و برکت الهی قرار دارم
من سرشار از عشق و زیبایی الهی هستم...
خدایا شکرت......🙏
* * * * * * *
🔺احساس بد اتفاقات بد رو بوجود میارہ این یہ قانونہ ڪارے بہ دین و مذهب تو ندارہ حتے اگر بهترین مسلمون باشے ولے احساست بد باشہ قطعا اتفاقات بدتر رو جذب میڪنے (یاد بگیر احساستو خیلے زود عوض ڪنے )
➖ اگر شڪر گزارے باشے و توجہ ت روے داشتہ هات و خواستہ هات باشہ بهترین اتفاقات وارد زندگیت میشه
➖ اگر بہ هر اتفاقے واڪنش نشون میدے و پرخاشگر میشے یعنے قانون جذب رو خوب درڪ نڪردی(نسبت بہ هر اتفاقے خونسرد باش)
شبتون بخیر وبدون دلواپسی🙋🏻♂️🙏🏻🌹🌺🌻🌷🌸🌺🌹🌻🌺
ده ثانیه ، فقط ده ثانیه تصور کنيد داريد «لیمو ترش» ميخوريد ، ببینید دهانتون بزاق ترشح ميکنه.
این مثال رو زدم که بگم چطور با ده ثانیه فکر کردن به لیمو ترش اینقدر بدن ما واکنش میده، اونوقت مقايسه کنيد که وقتي شما ده دقیقه؛ ده ساعت، ده روز يا ده سال به اتفاقات و مسائل منفی تمرکز می کنيد يا ساعتها عصبانی هستيد يا استرس و اضطراب يا کينه در ذهنتون داريد چه تاثیرات ویرانگری روی سیستم جسمی و روحی شما میذاره و برعکسش هم همینطوره که شما اگر ده ثانیه و ده دقیقه؛ ده روز، ده سال به مسايل مثبت و خوب فکر کنید جسم و روح شما واکنش های مثبتی نشون ميدن و سرشار از انرژی ميشيد.
مثال لیمو ترش یادت باشه، تا افکار منفی اومد تو سرت بدون که اگه تا 20 ثانیه ادامه شون بدی، دیگه داری تیشه به ریشه زندگیت میزنی!
ا هر چی بیشتر میگذره
هر چی عاقل تر میشی
یاد میگیری دورتو خلوت کنی کمتر بحث کنی،
یکی دو نفر که از ته دلت دوسشون داری و دوستت دارن رو کنار خودت نگهشون داری،
به خودت اهمیت بدی خودتو دوست داشته باشی، خیلی ها هم تو این مسیرت ممکنه بهت برچسب خودخواهی و افسردگی بزنن
ولی تو بدون توجه به اونا،
تمرکزتو بیشتر میزاری رو هدف خودت و برای خواسته هات تو سکوت تلاش میکنی و میجنگی ..📖☕🍂کفشهای لنگه به لنگه ، حکایت آدمهای
لنگه به لنگه است که جفت میشن اما
چِفت نمیشن ..!
چه آدمها ، چه رفاقتها و دوستی ها ،
چه زوج ها و چه ارتباطها و چه زندگیهایی
که شیک هستن ، اما شُل اند ..!!
جفت هستن اما جور نیستن ..
موازات هستن نه مساوات ..
کنار هم بودن هستن ،
نه یار هم بودن ..
جهان ، پر از لنگه به لنگه هاییه که
تظاهر به یگانگی میکنن ..!!
📙 حکایت کوتاه
روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت ،تا این که به روستایی رسید ،کمی در آنجا توقف کرد، تا قدری استراحت کند.
پادشاه به همراهان خود گفت : بساط طعام را آماده کنید کمی توقف می کنیم و سپس به راه خود ادامه می دهیم.
پادشاه گفت: آن پیرمرد هم که در حال کار کردن هست را بگویید تا بیاید(و با تعجب با خود زیر لب می گفت:چگونه این شخص با این کهولت سن هنوز سر پاست)
پیر مرد جلو امد و گفت : بله ، با من کاری بود! پادشاه گفت: ببینم تو چند سال از عمرت سپری شده؟
پیر مرد گفت: یکصد و بیست سال ،
پادشاه : و هنوز سر پا هستی و کار می کنی.
پیر مرد: بله.
پادشاه: ما با داشتن وسایل عیش و نوش و استراحت، نصف عمر شما را هم نداریم !!شما دهاتی ها که وسایل عیش و نوش به قدر ما ندارید ، چطور این همه عمر می کنید؟
پیرمرد در جواب پادشاه گفت: هر یک از انسانها سهم مشخصی از اطعام را دارند . هیچکس در این دنیا بیشتر از اندازه خود نمی تواند مصرف کند . شما در عرض چند سال با پر خوری و زیاده روی ، سهم خود را مصرف می کنید .
بنابر این وقتی که تمام شد ، دیگر سهمی ندارید و می میرید، ولی ما چون سهم خود را کم کم مصرف می کنیم . بیشتر از شما عمر می کنیم ، قربان!!!
پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف داودی
*یک رویداد واقعی*
بعد از فراغت از تربیت معلم سهمیه استان فارس شدم
اداره کل فارس ابلاغم را زد شهرستان لار
آخر شهویور بود و باید هرچه سریعتر خودم را به اموزش وپرورش لار معرفی می کردم
عصرجمعه ای رفتم ترمینال برا بلیط
جنب وجوش شروع سال تحصیلی بود مسافرتها زیاد وترمینال مملو از مسافر بود
به چند تا تعاونی مراجعه کردم بلیط گیرم نیومد
یه نفر راهنماییم کرد گفت اتوبوس لار داره مسافر سوار می کنه برو با راننده ش صحبت کن بگو معلم هستم شاید سوارت کرد
رفتم طرف جایگاهی که اتوبوس ایستاده بود شلوغی مسافرها که دیدم باخودم فکر کردم معلمی که برا مردم جایگاهی نداره واگر بفهمه معلم هستم ممکنه سوارم نکنه یه فکری به نظرم رسید
کنار راننده ایستادم سلام کردم پرسیدم ببخشید راننده این اتوبوس شمائید گفت بله
گفتم من اقای ... هستم قاضی دادگاهم ابلاغم را زدن برای دادگاه لار وباید فردا خودم را به انجا معرفی کنم لطف کنید یه صندلی برام درنظر بگیرید
اگر یه وقت گذارت به دادگاه افتاد بیا پهلوم هر کاری داشتی برات انجام میدم
اقای راننده با احترام دستم گرفت اومدیم جلو در اتوبوس گفت برو صندلی پشت سر راننده بشین
تو مسیرهم نهایت احترام را بهم گذاشت و چندبار ازم پذیرایی کرد
رسیدیم لار پیاده شدم مبلغی پول گرفتم جلوش هرچه اصرار کردم کرایه هم نگرفت
موقع رفتن تاکید کردم حتما بیا دادگاه وسری بهم بزن
خداحافظی کردم و هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که صدام زد
ایستادم اهسته بهم نزدیک شد
گفت ببخشیدیه خواهشی ازت دارم دلم هری ریخت پایین فکر کردم همین اول کار مشکلی تو دادگاه داره میخاد براش حل کنم
نگاهی به صورتم انداخت گفت ،،انشالله ازاین به بعدکه میری سر کلاس مواظب باش هیچ وقت دروغ گفتن یاد دانش اموزات ندی،،
یادت هم باشه به احترام،،معلمیت،،سوارت کردم
گفتم شما از کجا میدونی که من معلمم
گفت اونی که راهنمایت کرد وفرستادت پهلوی من بهم گفت
خلاصه
*،،درسی که ان روز یک راننده بیسواد در ابتدای کارم و در دو جمله به من یاد داد تاثیرش بیشتر از تمام دروسی بود که دوسال درتربیت معلم خونده بودم،،*