شیعه ی مرتضی شدن سخته، قیمتش مال و آبرومونه...
شیعه یعنی که تا آخر، پشت حیدر میون میدونه
#رهبرم_سیدعلی❤️
.
@pasdaran_velayat
💠 الهی
تا با توام، بیشتر از همهام
و تا با خودم، کمتر از همهام..
#بایزید_بسطامی🍃
یادمون نره #کی_بودیم...
یادمون نره کی هستیم...
یادمون نره چرا هستیم...
و در آخر یادمون نره خیلی خون ها ریخته شد، تا من و تو
#در_آرامش_باشیم...
#یادشهداباصلوات
─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 Eitaa.com/komeil
💐بسم رب الشهدا
🎙روایت همسر شهید مدافع حرم امین کریمی از لحظات وداع با پیکر شهید در معراج شهدا
💠همسرشهید:
سریعاً مرا بیمارستان شهید چمران رساندند.
فشارم به شدت بالا رفته بود.
🔹صداها را میشنیدم که دکتر به برادرم میگفت «چرا فشارش بالا رفته؟ برای خانمی با این سن چنین فشاری بعید است!»
🔸رضا گفت «شوهرش شهید شده!»
حالم بدتر شد با گریه و فریاد
🔹میگفتم «نگو شوهرم شهید شده رضا، امین شهید نشده. فقط اسمش مشابه شوهر من است. چرا حرف بیخود میزنی؟»
🔸 رضا کنارم آمد و آرام گفت «زهرا من عکس امین را دیدهام!»
✳️ با این حرف دلم به هم ریخت.
منتظر بودم شوهرم برگردد اما ...
خیلی خیلی سخت است که منتظر مسافر باشی و او بر نگردد...
✔️قرار بود اعزام دوم امین به سوریه، 15 روزه باشد، به من اینطور گفته بود.
روز سیزدهم یا چهاردهم تماس گرفت.
🔸گفتم «امین تو را به خدا 15 روز، حتی 16روز هم نشود. دیگر نمیتوانم تحمل کنم!»
💕هر روز یادداشت میکردم که "امروز گذشت..."
واقعاً روز و شبها به سختی میگذشت.
دلم نمیخواست بجز انتظار هیچ کاری انجام دهم. هر شب میگفتم «خدا را شکر امروز هم گذشت.»
⭐️باقیمانده روزها تا روز پانزدهم را هم حساب میکردم. گاهی روزهای باقیمانده بیشتر عذابم میداد.
هر روز فکر میکردم «10 روز مانده را چطور باید تحمل کنم؟ 9 روز، 8 روز... انشاءالله دیگر میآید. دیگر دارد تمام میشود...
دیگر راحت میشوم از این بلای دوری!»
🌟امین خبر داد «فقط 3 روز به مأموریتم اضافه شده و 18 روزه برمیگردم.»
با صدایی شبیه فریاد گفتم: «امین! به من قول 15 روز داده بودی. نمیتوانم تحمل کنم...»
🕊دقیقاً هجدهمین روز شهید شد.
❌حدود 6 روز بعد امین را برگرداندند معراج شهدا.
این فاصله زمانی هیچچیز را به خاطر ندارم، هیچچیز را...
وقتی به معراج رفتیم سعی کردم خودم را محکم نگه دارم.
میترسیدم این لحظات را از دست بدهم و نگذراند کنارش بمانم.
🔸قبل از رفتن به برادر شوهرم گفته بودم «حسین؛ پیکر را دیدهای؟ مطمئنی که امین بود؟»
🔹گفت «آره زنداداش.»
🌹قلبم شکست. گفتم «حالا بدون امین چه کنم؟ ما هزار امید و آرزو با هم داشتیم.
قرار بود کارهای زیادی باهم انجام دهیم.
با خودم میگفتم حالا باید بدون او چه کنم؟»
✴️پیکر را که آوردند دنبال امین میدویدم. نگذاشتم مادرم متوجه شود، فقط گفتم بگذارید با امین تنها باشم.
🕊مکانی در معراج شهدا با هم تنها ماندیم.
گفتم «امینم؛ این رسمش نبود! تو راضی نبودی حتی دستهایم با چاقوی آشپزخانه زخم شود. یادت هست وقتی دستم کمترین خراشی برمیداشت روی سینهات میزدیی و میگفتی شوهرت بمیرد زهرا جان!
💟تو که تحمل ناراحتی من را نداشتی چطور دلت آمد که مرا تنها بگذاری؟»
خیلی گریه کردم. انگار که از کسی خیلی ناراحت و دلگیر باشی برایش گلایه میکردم و میگفتم این رسمش نبود بیمعرفت!
خدا شاهد است دیدم از گوشه چشمش یک قطره اشک بیرون زد....
Eitaa.com/komeil
[• #رزق_معنوے •]
خدایا!
مارا
بخاطر
آننمازۍڪه
بعدشفڪرڪردیم
بایدچهاردانگـــ
ازبهشتترابهناممانبزنۍ!!
ببخــــش🙏
#التماس_تفڪر✋
[•🗣•]Eitaa.com/komeil
[• #منبر_مجازے📿 •]
.
.
مقصر خودمانیم✋!
که آدم شدن را...!
وعده داده ایم...
از رجب به شعبان ...💚
از شعبان به رمضان...💛
از رمضان به محرم ...🖤
از محرم به فاطمیه...❤️
و...
کسے از لحظه ے دیگر خبر دارد؟؟
"در خانه اگر کس است،یک حرف بس است!"👌
خوب شدن و خوب ماندن را وعده به فردا ندهیم ...
⇦امروز را دریابیم...!⇨☺️
#به_خاطر_امام_زمان
.
[•⏳•]Eitaa.com/komeil
•[• #منبر_مجازے📿 •]
.
.
تـو زنـدگے همیشـہ بہ ڪســےنگــاه ڪن👀
ڪہ سطحــش ازت پاییــ⬇️ـن تره
تا ناشــ😞ـڪرے نــڪنے✋
امـا تـو ڪارهاے اخـ✅ـروے بہ
بالا دســتت نگــاه ڪن...👌😊
مثــلا اونایی ڪہ در اوج گرفــتارے شاڪرن😍
#الحمداللـہ_علے_کل_حال
.
.
Eitaa.com/komeil
Panahian-Clip-AmirBoodan.mp3
2.51M
🎧🍃
🍃
[• #منبر_مجازے 🎤•]
.
.
مفهوم امیر بودن کودک در زیر هفت
سال وتفاوت آن با لوس شدن کودک
#استادپناهیان
#تربیتفرزند (۱)
Eitaa.com/komeil
🍃
🎧🍃