eitaa logo
کمیته مرکزی کوله بار استان قم
1.5هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
788 ویدیو
20 فایل
ارتباط با ادمین: @khademkoolebar آدرس سایت کوله بار :khademin.rahnoor.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-ما‌عشق‌را‌پشت‌در‌این‌خانه‌دیدیم زهرا‌در‌آتش‌بود‌و‌حیدر‌داشت‌میسوخت .. 🥀💔 ╔═════••••••••••○○ @komiteqom ╚🖤✿○○••••••••••══════╝
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🥀... من چی بودم اگه تو مادرم نبودی تو که بهونه ی وجودی؛ تویی که روضه ی کبودی مادرجانم چه خوبه حال من کنارت فدای قلب بیقرارت! کجا بیام سر مزارت... ╔═════••••••••••○○ @komiteqom ╚🤍✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️▪️▪️ با بغض گفت تا حالا کربلا نرفتم قبل از اینکه برم علقمه دوستم‌گفت: آبی که از علقمه میگذره ۸ ساعت قبل از کربلا گذشته.. گفت همونجا یه حالی شدم و کربلااام رو از شهدا خواستم.. بعد گفت منتظرم راهی کربلا بشوم🤲 ╔═════••••••••••○○ @komiteqom ╚🤍✿○○••••••••••══════╝
•﷽• 💠آماده‌سازی‌ فضای یادمان برای پذیرایی از زائران توسط خادمین استان قم در آستانه وفات حضرت ام البنین آذر۱۴۰۲ 📌یادمان شهدای هویزه ╔═════••••••••••○○ @komiteqom ╚🖤✿○○••••••••••══════╝
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍مدفن شهدای هویزه
💠 گزارش تصویری 🔸 روز پنجم خادمی در بهشت شهدای هویزه🌹🌹 📌یادمان شهدای هویزه ╔═════••••••••••○○ @komiteqom ╚🖤✿○○••••••••••══════╝
•°بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم°• يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ ﴿۸۸﴾ روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى‏ دهد إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ﴿۸۹﴾ مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد (سوره شعرا) یلدا شبی سرد و بلند را به چله نشستیم و دلهایمان گرم شد به حضور و نگاهِ شهدا ، باشد که عاقبتی نیکو را برایمان از پروردگار درخواست کنند. °•🌱•° در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند گر عاشقِ صادقی، ز مردن نهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند ﴿ مراسم هفتگی خادمین خواهر _ ۱۴۰۲/۹/۳۰ گلزارشهدای علی بن جعفر علیه‌سلام ﴾ ╔═════••••••••••○○ @komiteqom ╚🕊️✿○○••••••••••══════
"مِه و مَه" می‌خواهم از تو بنویسم؛ روزهاست که نبض زندگی‌ام در وجب به وجب خاکی که به نام‌ تو آذین بسته، جریان گرفته است. چگونه در من وجود یافتی که این سان به تو دلبسته شده‌ام؟ ‌گوئیا این من هستم که از طریق تو نفس می‌کشم. بگذار از ابتدایش بگویم. راستی، آشنایی‌مان در کدام نقطه جان گرفت؟ از چه هنگامی در انتظار تضرّع و استیصالم نشسته بودی که به سمت تو گُسیل شوم؟ تو بودی که ذهن جمود مرا به گذشته؛ به همان زمانه‌ای که رفیق دیگرت، مرا در خودش ذوب کرد و من در آرامشی وصف‌ناشدنی غرق شدم؛ آری، مرا به همان زمانه برگشت دادی و یادم آمد!!! یادم آمد که در بحبوحه‌ی تنش‌های بیرحم زندگی‌ام، چه زیبا مرا در آغوش برادرانه‌ی خود کشیدید و چقدر افسوس می‌خورم که سال‌ها در بند مادیات دنیا فرو رفتم؛ در باتلاقی که در نهایت، به یک هیچ بزرگ رسیدم و باز در همان گیر و دار سیل‌آسای نفس‌گیر گذشته، دعوتنامه‌تان به دستم رسید. این بار از جانب تو و پادگانی که به نام تو زینت گرفته است. زمانی که نامت را شنیدم، مِهرت بر قلبم حک شد؛ بی‌آنکه بدانم تو کیستی! بی‌آنکه بشناسم پادگانت کجا و چگونه است! حجمی ناشناخته در من آغاز به تولد می‌کرد و هر ثانیه بر من مستولی‌تر می‌گشت؛ انبوه مرموزی که بسیار دل‌انگیز بود و مرا بدون خویش، اجازه‌ی تنفس نمی‌داد. ذهنم درگیر شده بود؛ شهید حبیب‌اللهی کیست؟!!! جستجویت کردم؛ هم خودت را و هم پادگانت را و اطلاعات اندکی از تو یافتم؛ به نظر می‌آمد آن راز پنهان در آن اطلاعات نبود؛ پس صبوری کردم تا زمان، قطره‌قطره، معرفت و عشق تو را در من خلق کند. حکایت رسیدنم به جغرافیای تو را طولانی نمی‌کنم؛ رسیدم؛ اما هر قدمی که از ابتدا برمی‌داشتم، یا نمی‌تواتستم بردارم؛ نتیجه‌ای که حاصل می‌شد یا علیرغم تقلایم، رضایت‌بخش نبود؛ همه به خواست تو بود و من این را به وضوح لمس می‌کردم. ابتدا تا انتهای سفرم را چیده بودی و من، تنها و تنها با عشق اجرایش می‌کردم. گفتند پادگانت غریب است؛ اغلب، دوست داشتند پادگان شهید زین‌الدین خدمت کنند؛ اما من، با حسی ناشناخته به سمت تو جریان می‌گرفتم؛ می‌دانستم آنچه را که در خود و پیرامونم کم دارم، قرار است در جوار تو بیابم و دلخواسته‌هایم در سایه‌سار مِه و مَه زمین و آسمان لاجوردی تو، رنگ تحقق بپذیرد و آن گونه هم شد؛ هر روز هدیه‌ای، معجزه‌ای، کرامتی از تو برایم رخ می‌نمود و تک‌تک بچه‌ها نیز شاهد غریب‌نوازی‌ات بودند. نزدیک آمدنم بود که راضی به برگشتنم نشدی، خوب می‌دانستی همچنان به تنفس اکسیژن دیارت، نیاز مبرم دارم؛ در مقابل آن وسعت از آرامش و شادی، خستگی جسم چه مفهومی دارد؟! و باز تجربه‌ی داشتن یک پشتوانه‌ی محکم و مطمئن!!! همیشه دوست داشتم برادر بزرگتری داشته باشم و اکنون به آرزویم رسیده‌ام؛ با خدای مهربانم که تو را در مسیر حیات متلاطم من گذاشت، عهد بسته‌ام که پادگان تو را از موسم غریبانه خارج کنم و بر ذهن و قلب همه عیانش سازم. کرامت‌های مهربانانه‌ی تو و بکرترین حس‌های پادگانت؛ به ویژه در شب‌ها را به همه نشان خواهم داد. من پادگان شهیدان زین‌الدین را، پادگان پشتیبانی و آماده‌سازی جنگی می‌دانم و پادگات تو را پشتیبانی و آماده‌سازی ذهنی و روحی؛ درست به سانِ شب عملیات؛ باید که عارف به عاشق‌بودنت باشی تا در پادگان شهید حبیب‌اللهی ماوا بگیری؛ گوشه‌ای را برگیری و با خودت خلوت کنی، از خویشتنت عبور کنی و به خدایت برسی تا در طلوع آفتاب، انسان دیگری باشی که برای جهاد تمام‌عیار با هر دشمنی مهیاست. در گوشه‌گوشه‌ی پادگانت، شیدایی موج می‌زد؛ تنها کافی‌ بود که چشمان‌مان را به بصیرت تسلیم کنیم تا حقایق زیبا و ناب آستان عروجت رو نظاره کنیم. برادر عزیزم! شهیدبامرام و پشتیبانم! عهد می‌بندم که قاموس تو و پادگانت را شُهره‌ی فرشیان عرش‌جوی راهیان نور سازم که برای وصال به درگاه آرامش‌بخش تو، ثانیه‌ها را شمارش کنند. اکنون به درون شلوغی شهر رسیده‌ام؛ جایی که نفس کشیدن برایم بسیار دشوار است؛ بغض، راه گلوگاهم را مسدود کرده است و من، خوب می‌دانم که خویشتنم را در پادگان بهشتی‌ات، جا گذاشته‌ام. خودم را پس نمی‌خواهم؛ باقیمانده‌ی معلق و سرگردانم را بخوان که اینجا بس دلم تنگ است...!!! مریدت؛ فاطمه احمدزاده آلانق (آنیلار) پاییز ۱۴۰۲ ╔═════••••••••••○○ @komiteqom ╚🕊️✿○○••••••••••══════
•﷽• حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح امروز در دیدار مردم خوزستان و کرمان: "اگر مشارکت ضعیف باشد، مجلس ضعیف خواهد شد." ١۴٠٢/١٠/٢ ╔═════••••••••••○○ @komiteqom ╚🤍✿○○••••••••••══════╝