هدایت شده از یه ڪنج ازحࢪم ؛
『🌥✨』
| السلامعلیڪیارسولالله
| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضاالمرتضے
| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
| السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسـڪری
| السلامعلیڪیابقیهالله،یاصـاحبالزمان
| السلامعلیڪیازینبڪبری
| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
#روزتونبیگناه 🙂
یهدوستِخارجیداشتیمکهمیگفت:
ببین سیّدعلی کیه که
ژنرالسلیمـٰانیسربـٰازشه...!:❤️🌸
یه ڪنج ازحࢪم ؛
•• #کلیپツ •• #نظامیツ «@Pollice|پلیس»
برید دیگه🌹
کانال آقا کرارِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غرورش رو للّه شکست..
گفت سه تا از آرزوهات رو بگو!؟
+برم به کربلا
+بمیرم تو کربلا
+دفن بشم تو کربلا
همه آرزوهایم خلاصه میشه به کربلا و ارباب
به راستی این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست!؟💔
:)‹💔›
"مثلابریتوحرمشبگی:
منغرقدنیامم
فکریبهحالمکن
خیلیبدیکردم
آقاحلالمکن..!"
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش کربلات بودم آقای مهربونم💔
-گفت:ازدلتنگےبنویس
گفتܩ:دلتنگِڪے؟
گفت: ح !
گفتܩ: ح مثل ݼے؟
گفت: حسین،حرܩ،حیات..!
بابغضنوشتܩ؛
دلتنگےیعنےحسین..
حسینیعنےحرܩ
حرܩیعنےحیات..!
یعنےܩنبے؏ِشقِحسینܩےܩیرܩ🥲🫀
بهشگفتم:
چندوقتیه به خاطراعتقاداتم
مسخرممےڪنن...
بهمگفت:
براےاونایـےڪه
اعتقاداتتونرومسخرهمیڪنن،
دعاڪنینخدابه عشق❤️
حسیندچارشونڪنه :)
#شهید_احمد_مشلب
هدایت شده از راویدین | Ravidin
حضرت سلیمان (ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل می کرد.
سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت : "ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند ار آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم. خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگاست می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شوم، او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم."
سلیمان به مورچه گفت :
((وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟))
مورچه گفت آری او می گوید :
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن .