eitaa logo
کوچه شهدا✔️
85.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱جای شهید خواجه صالحانی که میگفت: برای فرج و ظهور امام زمان(عج)دعا کنید مراقب حیله و نیرنگ دشمنان باشید شهدای عزیزمان به راحتی خون ندادند امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید. 🌷 ‎‎‌‌‎‎ ‎‎‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
بده نوکرت شهید نشه.mp3
2.54M
🇮🇷 ... 🥀مگه میشه نوکرت بمونه و شهید نشه... 💔پ،ن؛چند دقیقه صدای مداحی شهید مظلوم آرمان علی‌وردی رو بشنویم ‎‎‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی چهار راه خندق #قسمت_دویست_و_یازده 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 سخنرانی
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی چهار راه خندق 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 گردان ها رو هدایت می کنم برونسی گفت:« این جا که درست نیست.» «برای چی؟!» «چون شما از این نقطه نمی تونید نیرو رو هدایت کنید.» حرف هایی فی مابین رد و بدل شد. آخرش هم فرمانده ی تیپ ماند که چه بگوید یکدفعه سؤال کرد: «ببخشید آقای برونسی شما از کجا می خواید نیروها رو هدایت کنید؟» دقیق یادم هست که آن جا به او حساس شدم دوست داشتم بدانم چه جوابی دارد آنتن را از آن تیمسار گرفت. نوکش را درست گذشت روی چهار راه خندق گفت: «من این جا می ایستم» فرمانده ی تیپ که تعجب کرد بماند، همه ی ما با چشم های گرد شده خیره ی او شدیم شروع عملیات از پد « ۱» امام رضا (سلام الله علیه بود و انتهای آ ن حدود اتوبان بصره - العماره بود. چهار راه خندق تقریباً می افتاد تو منطقه ی میانی عملیات که با چند کیلومتر این طرفترش دست دشمن بود! فرمانده ی تیپ گفت: «من سر در نمی آورم.» «چرا؟» «آخه شما اگه با نیرو می خواید حرکت کنید خب باید ابتدای عملیات ،باشین چهار راه خندق که وسط عملیاته!» پاورقی ۱ - کلمه ی پد یک اصطلاح انگلیسی است که بیشتر به راه و مسیر معنا می شود، اما در اصطلاحات نظامی خصوصاً در مناطقی مثل منطقه ی جزایر جنوبی و شمالی ،مجنون به پرکردن آب گرفتگی ها می گویند که توسط امور مهندسی و به طور مصنوعی صورت می گیرد؛ مثلا با شن ریزی و خاک ریزی ،جاده ای توی آب می کشند و یا جای وسیعی برای پدافند درست می کنند که به اینها پد می گفتند. 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‎‎‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
صـورتش زیبا بود و سیرتش زیباتر همیشه حرف شہید این بود اگر می‌خواهیم مصیبت اهل بیت (علیه السلام) را درک کنیم نباید راحت‌ طلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم. بیشتر وقت‌ها نذرهای هیئت می‌برد در محله‌های فقیرنشین مشهد بین‌نیازمندان پخش می‌کرد. از کارهای خیر دیگری که انجام می‌دادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک می‌کردند. ‎‎‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
28.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم کوتاه شهیدانه زیستن 🔸شهید ابراهیم همت ▫️روایتی از شهید ابراهیم همت در میدان جنگ به مناسبت هفته دفاع مقدس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
من چند روزى نزد شما بودم و مى‌روم و شما هم مى‌روید؛ ولى به چه صورت؟ واى بر شما اگر غفلت کنید! من مى‌روم و در خانه‌ی قبر تنها هستم و شما هم همین طور! اگر غفلت کنید و فرزند حسین بن علی(علیه‌السلام) را تنها بگذارید، چه کسى از شما حمایت و دست من و شما را خواهد گرفت؟ حال بیایید این چند روز را که در دنیاى خاکى هستیم با سعادت زندگی کنیم و با سعادت بمیریم. در دلتنگی هایتان به قرآن پناه ببرید. 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀داغدار معدنجوی طبسیم! ◾️جان باختن جمع کثیری از کارگران سخت کوش و شریف معدنجوی را تسلیت می‌گوییم. الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔻بابا آب داد بابا نان داد بابا جان داد عرض تسلیت به مردم ایران و خانواده‌های داغدار... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
• بی سیم چیِ حمید به گوش کرد و گفت: آقا حمید شهید شده. آقا مهدی یکی از بچه هارو فرستاد، ببینه درست میگه یا نه! اومد و گفت: درسته،شهید شده... الانم زیر پل مونده. _آقا مهدی گفت: انالله و اناالیه راجعون، خودت دادی،خودت هم گرفتی. فقط شکرت! _بچه ها اصرار داشتن برن و جنازه رو بیارن، اما آقا مهدی گفت: اگه جنازه همه بسیجی ها را میارن، میتونن جنازه حمید منو هم بیارن، نمیتونم ببینم چند نفر دیگه به خاطر حمید شهید میشن. دلیل آوردن، گفتن زن داره، بچه داره، چشم به راهن. _آقا مهدی گفت: اونا با من، خودم جوابشون رو میدم. |مهدی‌وحمیدباکری| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
سال ۶۴ بود و طبق معمول تو بهداری بودم. داشتم پای یکی رو بخیه می‌کردم. دیدم یکی به شونه م زد. برگشتم و دیدم حسین خرازیه. همونطور شروع به صحبت کردم. کسی که مجروح بود و زخمش رو بخیه می‌کردم صورتشو گرفت. کارمو تموم کردم و گفتم: چرا صورتتو گرفتی؟ حسین خرازی گفت: ایشون یه کاری کرده من تنبیه‌اش کردم، حالا خجالت کشیده. گفتم: چکار کرده؟ شهید خرازی گفت: ۱۴ روز غیبت کرده بود؛ به من گفتن تنبیه‌ش کن. من هم با خط کش ۱۴ بار زدم کف دستش. حتی تنبیه کردن‌های شهید خرازی اینقدر ساده و معمولی بود :) 💬مرتضی ابوفاضلی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجید جان حال و روز ما رو گفتی نه خودت فیلم تکان دهنده شهید مدافع حرم مجید سلمانیان قبل از شهادت... شهیدی که حضرت زینب سلام الله علیها او را انتخاب کرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی چهار راه خندق #قسمت_دویست_و_دوازده 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 گردان
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی چهار راه خندق 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 به هر حال من تو این نقطه مستقر میشم..... آن روز جلسه که تمام شد هنوز به آقای برونسی فکر می کردم ازخودم می پرسیدم: «چرا چهارراه خندق؟» صبح روز عملیات گردان سوم ،یا چهارمی بودیم که به دستور آقای برونسی وارد منطقه شدیم بچه ها خوب پیشروی کرده بودند سمت چپ ،ما لشگر هفت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود و سمت راست, لشگر امام حسین (سلام الله علیه)، وسط هم لشگر ما بود؛ لشگر پنج نصر. از ته و توی کار که سر در آوردیم فهمیدیم تمام پیشروی ها محدود شده به همان چهار راه خندق، دشمن همه ی هست و نیستش را متمرکز کرده بود آن جا و شدید مقاومت می کرد. سرچهارراه، چشمم که افتاد به برونسی، تو ذهنم جرقه ای زد،یاد جلسه و یاد آن حرفش افتادم. از همان چهار راه نیروها را هدایت می کرد فاصله مان حدود پانزده تا بیست متر می شد دشمن بدجوری آتش می ریخت. کم کم از حالت دفاعی بیرون آمد و برای بار چندم شروع کرد به پاتک بچه ها با چنگ و دندان مقاومت می کردند. سه ،چهار ساعتی گذشت مهماتمان داشت ته می.کشید چندبار با بیسیم خواستیم که برامان بفرستند.ولی تو آن آتش شدید امکان فرستادنش .نبود حتی نفرات پیاده ی ،عراق رسیده بودند به ده پانزده متری ما و ما به راحتی نارنجک پرت می کردیم طرفشان، اوضاع هر لحظه سخت تر می شد. بالاخره هم دستور عقب نشینی صادر شد. روی تاکتیک و اصول جنگی، کشیدیم عقب تو آخرین لحظه ها یکی از بچه ها داد زد: «وای حاجی برونسی!» با دوربین که نگاه کردیم دیدیم افتاده است روی زمین و پیکر پاکش غرق خون است و بی حرکت.گفتم: «باید بریم جنازه رو بیاریم عقب هر طور که شده.» 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
⭕️" آمدیم نبودید " وقتی بعثی‌ها وارد شهر شدند روی دیوارهای شهر نوشتند:جئنا لنبقی؛ "آمده‌ایم بمانیم". شهید بهروز مرادی در جوابشان نوشته بود "آمدیم نبودید". او همچنین اصرار داشت یکی از دیوار‌نوشته‌های بعثی‌ها، به عنوان میراث جنگ برای آیندگان حفظ شود. 🌹دستنوشته‌ای از شهید بهروز مرادی: 《دشمن آمده است که بماند. این را روی دیوارهای شهر ما نوشته است. بدون شرم نوشته‌اند: «ما آمده‌ایم بمانیم»، اما بچه‌های خرمشهری به دشمن ثابت خواهند کرد که ترسو و بزدل‌تر از آن است که بتواند در مقابل ما مقاومت کند. قسم به خون سرخ شهدای شهرمان، ما بالاخره روزی خرمشهر را آزاد خواهیم کرد.》 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
عنایت شهید نوید صفری.m4a
2.9M
ماجرای توفیق زیارت قبر شهید مدافع حرم شهید نوید صفری🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی چهار راه خندق #قسمت_دویست_و_سیزده 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 به هر ح
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قبر بی سنگ 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 این حرف من نبود خیلی های دیگر هم همین را می گفتند فرمانده ولی اجازه نداد گفت: «اوضاع خیلی خرابه اگر برین جلو، خودتون هم شهید می شین» شاید سخت ترن لحظه ها در جنگ برای من همان لحظه ها بود با یک دنیا حسرت و اندوه کشیدیم عقب.،آخرش هم جنازه ی شهید برونسی برنگشت خون پاکش، تو تثبیت مناطق آزاد شده دیگر،واقعاً مؤثر بود.بچه ها از شهادت او روحیه ای گرفتند که توانستند پوزه ی دشمن را که حسابی وحشی و سرمست بود، به خاک بمالانند. بعد از عملیات ارتباط معنوی شهید برونسی با ائمه خصوصاً حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله عليهم)، برام روشن تر شده بود. دقیقاً همان جایی که رو نقشه انگشت گذاشت یعنی چهار راه خندق شهید شد، و با شهادتش تسلیم و اسلام خود را ثابت کرد. همسر شهید از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می کرد چند لحظه ای دست و پام را گم کردم کم کم به خودم آمدم و فهمیدم صدا از توی هال است جایی که عبدالحسین خوابیده بود. پتو را از روم زدم کنار، رفتم تو راهرو حدس می زدم بیدار باشد و مثلاً ،دعایی چیزی دارد می خواند. وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم، دیدم دارد با حضرت فاطمه ی زهرا(سلام الله عليها)حرف می زند. حرف نمی زد ناله می کرد و شکایه، اسم دوست های شهیدش را می برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید:« اونا همه رفتند مادر جان، پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چکار کنم.» سروصداش هر لحظه بیشتر می شد ترسیدم در و همسایه را هم بیدار کند هول و دستپاچه گفتم: «عبدالحسین!» چیزی عوض نشد چند بار دیگر اسمش را بلند گفتم ،یکدفعه از خواب پرید، صورتش خیس اشک بود. گفتم: «از بس که رفتی جبهه 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷🕊 🍃اگھ‌میخواے"پرواز"ڪنی؛ باید‌دݪ‌بڪنی‌از‌دنیا‌و‌ تعلقاتش . . . یعنی‌جوری‌نشه‌که‌ واسه‌دنیاتب‌کنی‌ یادلت‌وابسته‌اش‌ بشه در‌سجده‌یِ‌آخرِ‌نمازهایش این‌دعا‌را‌میخواند⇊ اللّھم‌أخرِجْنے‌‌حُب‌الدُّنیا‌مِن‌ قُلوبِنا 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰نماهنگ فرزند کلاس اوّلی شهید مدافع‌حرم کجایی ببینی گلت کلاس اولیه گفتن که بابات کجاست گفتم که توی سوریه 💔 گفت که شغل بابات چیه گفتم غلام حضرت زینب س گفتش که الان کجاست گفتم هنوز نیومده😭 #⃣ #⃣ ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شهید کاظم عاملو به ما می‌گفت : اگر خوب باشید دیدن امام عصر(عج) کار مشکلی نیست. گفت اگر کارهایی که میگم انجام بدید، حتماً به آرزوتون می‌رسید. «پاک باشید، با وضو باشید، نماز اول وقت بخوانید و...» خودش هم بسیار مقید بود که با وضو باشد حتی اگر نیمه شب از خواب بیدار می‌شد وضو می‌گرفت و دوباره می‌خوابید. 📕برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر 📸عکس شهید والامقام کاظم عاملو‌ در کنار شهید سعیدرضا عربی(سمت چپ)❤️ ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه تعبیر قشنگی داره از مهربونی شهدا🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قبر بی سنگ #قسمت_دویست_و_چهارده 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 این حرف م
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قبر بی سنگ 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 دیگه تو خواب هم فکر منطقه ای؟» انگار تازه به خودش آمد، ناراحت گفت: «چرا بیدارم کردی؟!» با تعجب گفتم:« شما این قدر بلند حرف می زدی که صدات می رفت همه جا!» پتو را انداخت روی سرش، رفت تو اتاق، دنبالش رفتم ،گوشه ای کز کرد، گویی گنج بزرگی را از دست داده بود. ناراحت تر از قبل نالید:« من داشتم با بی بی درد و دل می کردم آخه چرا بیدارم کردی؟!» انگار تازه شستم خبردار موضوع شد. غم و غصه همه وجودم را گرفت خودم را که گذاشتم جای او، به اش حق دادم. آن شب خواستم از ته و توی خوابش سر دربیاورم چیزی نگفت. تا آخر مرخصی اش هم چیزی نگفت و راهی جبهه شد. آن وقت ها حامله بودم. سه چهار روزی مانده بود به زایمان که آمد مرخصی، لحظه شماری می کرد هر چه زودتر بچه به دنیا بیاید. بالاخره آخرین شب مرخصی اش رفتیم بیمارستان ،مرا نشاند رو یک صندلی،خودش رفت دنبال جفت و جور کردن کارها، یک خانمی هم همراهمان بود که با عبدالحسین رفت، بعدها بعد از شهادتش همان خانم تعریف می کرد که یکی از پرسنل بیمارستان به آقای برونسی گفت:« باید پرونده درست کنید.» آقای برونسی به اش گفت: «اگه وقت زایمانش شده که من عجله دارم.» «این چه حرفیه آقا؟ پرونده که باید درست بشه یا نه.» آقای برونسی یک بلیط هواپیما از جیبش درآورد نشان او داد و گفت :«ببین اخوی، من باید برم منطقه اگر زودتر کارم رو راه بندازی خدا خیرت بده.» 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
و سلام بر او که می گفت: «این صحنه همیشه محل آزمایش است چهار صباحی زنده ایم آخر هم از دنیا می رویم در این چهار صباحی که زنده ایم مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم و هر لحظه و ثانیه عمر ما آزمایش است شکست هست، پیروزی هست سختی هست، راحتی هست همه چیز هست ولی آن چه بیش از همه مطرح است آزمایش خداست» •🕊• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯