eitaa logo
کوچه شهدا✔️
95.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واکنش حاج قاسم به آهنگ زنگ یکی از حاضرین در جلسه فدای خنده هات حاجی چقدر دلم هواتو کرده |حاج‌قاسم| ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🥀🥀 سوریه بود و خیلی دلتنگش‌ بودم.. بهش‌ گفتم: کاش‌ کاری‌ کنی که فقط‌ یکی دو روز برگردی.. با خنده‌ گفت: دارم‌ میام‌ پیشت‌ خانم گفتم: ولی من‌ دارم‌ جدی میگم... گفت: منم‌ جد‌ی گفتم! دارم‌ میام ‌پیشت‌ خانم! حالا‌ یا‌ با پای خودم‌‌ یا‌ رو‌ی دست‌ مردم! حرفش‌ درست‌ بود، روی‌ دست‌ مردم‌ اومد...💔😭 شهید حسین‌ هریری🌷 ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
‎‎🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
حرزهای مبارک ائمه (ع)؛ آرامشی پایدار برای شما ✨ با توکل به خدا و حرزهای ائمه، زندگی خود را از چشم‌زخم و بلاها محفوظ نگه دارید.📿 برای سفارش آنلاین انواع حرز کلیک کنید.👇🏻👇🏻👇🏻 https://podp.in/iz48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صوتی از مکالمات شهید منصور ستاری فرمانده اسبق نیروی هوایی ارتش با تیم پدافند هوایی در ایام دفاع مقدس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا #تکه‌‌ی_جدا_شده_قبل_از_تکه‌تکه_شدن! 🌷چندماه پیش از عملیات، در اردوگاه حین آموزش،
🌷 .... 🌷وقتی در عملیات "کربلای پنج" به دشمن حمله کردیم، تعدادی از بچه‎ها زخمی و شهید شده بودند و می‎بایست آن‌ها را به عقب منتقل می‎کردیم. من با دو نفر از بچه‎ها پیکر مطهر شهید "ایرج کریمی" را به عقب می‎بردیم. هنوز مقداری راه نرفته بودیم که یکی از دوستانم "ستار عروج‎علیان" ایشان بعداً شهید شد را دیدم که شهیدی را بر دوش گرفته و به عقب می‎آورد. به او گفتم: "ستار، کی شهید شده؟" جواب نداد، دوباره سؤالم را تکرار کردم، بر زمین نشست. وقتی چهره او را دیدم، او برادرم شهید "مجید شاکری" بود. اشک امانم نداد. برادرم را از او گرفتم و بر دوشم گذاشتم، داغ برادر سخت و سنگین است و این همه سنگینی مرا در خود می‌شکست. 🌷مجید اگر چه کوچک‎تر از من بود ولی بزرگواری و روح بلند او سبب پروازش شده بود. او هرچند دیرتر از من به جبهه آمد، ولی در اخلاق، معنویت و تلاش و راز و نیاز جزء «السابقون» بود. یکی از دوستانش تعریف می‌کرد که در هزار قله وقتی مناجات مولی الموحدین را می‌خواند «مولای یا مولای انت المولی و انا العبد و هل یرحم العبد الی المولی» دل همه به لرزه می افتاد. شهید مجید شاکری گوی سبقت را از ما ربود و اکنون در جوار رحمت حق آرمیده است. مجید جان به ما واماندگان از قافله شهداء دعا کن تا روسفید به محضر شهداء وارد شویم. روحش شاد. 🌹 خاطره ای به یاد شهیدان معزز ایرج کریمی، ستار عروج‎علیان و مجید شاکری راوی: رزمنده دلاور حمید شاکری 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
... نمی دانم آقا با چه قلمی روی کاغذی، سه خط نوشتند و به دست من دادند و فرمودند: «این را به خانمیرزا بده و دیگر مانع فرمانده لشکر صاحب الزمان نشو!» باز تلاشم را کردم شاید اثری داشته باشد. گفتم: آقا بگذارین امتحان آخرش را بده، خودم راهی اش می کنم. آقا با کمی غضب فرمودند: «اگر به خان میرزا اجازه ندی روز قیامت، از مادرم، حضرت زهرا(س) می خواهم به تو پشت کند.» دستم را روی چشم گذاشتم و گفتم: من و خان میرزا فدای امام زمان(عج)... در وصیتش نوشته بود:... باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست امیدوارم که از این سرباز عقب مانده از لشکرت راضی شوی و مرا ببخش اگر گنهکارم، مرا ببخش اگر خطا کارم. مهدی جان در قدمگاه هایت که محل خانواده شهدا بود میرفتم ومتوسل میشدم.آخر درِ ورود به درگاه خدا از آنجا میگذرد.کجا را غیر از این راه میتوانستم پیدا کنم. مهدی جان شاید در اوایل نمی دانستم ولی بعداً فهمیدم که درِ ورود به پیشگاه خدا ازکنار بازماندگان شهدا می گذرد.درِ راه یابی به تو واجدادت،از خانه ی شهدا نورش سوسو میزند... 📚ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺭاﺯ ﻳﻚ ﭘﺮﻭاﻧﻪ.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸تصاویری از حضور باشکوه مردم دارالعباده در مراسم تشییع پیکر پاک شهید مدافع وطن امروز 8 آبان 1403 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_دوم #داستان_عشق_آسمانی_من با آژانس تا مسجد ولیعصر میروم... فکر و
بسم الله الرحمن الرحیم وارد حرم میشوم، قبل اینکه من دهان باز کنم مهدیه میگوید:سلام،من اینجام! نگاهی به مهدیه می اندازم و میگویم:مامان شدنت مبارک دستم را میگیرد و آرام میگوید :آرومتر، آبرومو بردی. فرحناز با خنده به سمتمان می آید:ببخشید دیگه بعد از گذشت دوسال ما نتونستیم زهرا رو آدم کنیم سرم را بلند میکنم و چشم غره ای برایش میروم... مهدیه لیوان را با دو دستش میگیرد:اتفاقا زهرا خانومه،فقط یکم شلوغه لحظه ای مکث میکند و میگوید:بریم زیارت،بعد بریم خونه ما... صدای فرحناز دوباره در گوشم میپیچد:نه عزیزدلم،ما که نمیتونیم بیایم شما این عتیقه خانم رو ببر، باید یک ماهم تحملش کنی! مهدیه لبخندی میزند :قدمش روی چشمام همانطور که زیپ کیفم را میکشم،میگویم:دلت بسوزه فرحناز خانم. کیف را روی شانه ام می اندازم،مطهره رو به من میگوید:زهرا بریم زیارت؟ مهدیه آخرین جرعه آب را مینوشد:بریم عزیزم. لب میزنم:آره بریم،خسته شدیم اینقد وایستادیم فرحناز زبان درازی میکند:الهی بمیرم عرق از سر و روت میباره،اصلا معلومه خسته شدی! چادر سفید رنگم را روی سرم می اندازم و میخندم... دو رکعت نماز میخوانم به نیت تمام کسانی که التماس دعا گفته اند. صدای آرام مهدیه را از چند فاصله چند قدمی میشنوم:زهرا جان بریم؟سرم را برمیگردانم:بریم... پر انرژی فرحناز و مطهره را صدا میزنم،صدای بشاش مطهره میپیچد:خدافظ زهرا،بوسه بر صورتش میزنم و میگویم:خدافظ،ببخشید شدم رفیق نیمه راه. با شیطتنت لب میزنم:میدونم برم دلتون برام تنگ میشه فرحناز بلند میگوید:نه تو فقط برو،دل ما واسه تو تنگ نمیشه! زیر چشمی نگاهش میکنم:من که دلم خیلی ضعف میره برای آسمون چشمات! مهدیه میزند زیر خنده... از در خروجی خارج میشویم،مهدیه تا کنار ماشین یکی از ساک هایم را می اورد... ماشین جلوی خانه می ایستد:بفرمایید خانم. زیپ کیفم را میکشم تا کرایه را حساب کنم،مهدیه سریع میگوید:زهرا بدون معطلی میگویم:بله دستم را نگه می دارد و کرایه را حساب میکند... مقابل در خانه می ایستم،مهدیه در را باز میکند:زهرا جان بفرما.. وارد حیاط خانه میشوم،با یک دست چادرم را نگه میدارم و با دستی دیگر چمدان را. زهرا در اتاق را باز میکند:برو تو وسایلاتو بذار زمین خسته شدی ... خانه ای نقلی اما پر از عشق،همین که وارداتاق میشوم عکس دیده میشود... مهدیه چادرش را از سرش برمیدارد و به سمت اتاق خواب میرود:زهرا توهم وسایلاتو بیار بذار این اتاق... لباسهایم را عوض میکنم و از اتاق خارج میشوم. صندلی را عقب میکشم مینشینم. _زحمت کشیدی عزیزم مهدیه درحالی که غذا را میچشد میگوید:رحمتی خانم و بعد سریع ادامه میدهد: زهرا با همسر شهید هماهنگ کردی ؟ جرعه ای از شربتم را مینوشم: -بله عزیزم فقط باید الان پیام بدم و ساعتش رو هماهنگ کنم. در مخاطبهایم نام همسر شهید را پیدا میکنم و چندخطی تایپ میکنم خط آخر را از بقیه خط ها فاصله میدهم:ساعت ۱۱صبح در حرم ... مهدیه همانطور که چشم به من دوخته میگوید:فکر کنم خوابت میاد لبخند کم رنگی میزنم و به سمت اتاق خواب میروم:نه زیاد،میرم وسایلای فردا رو حاضر کنم... کیفم را از روی میز برمیدارم،مهدیه تقه ای به در میزند و وارد اتاق میشود:ضبط صوت یادت نره... خمیازه ای میکشم و جواب میدهم:نه عزیزم گذاشتم تو کیف... کیف را دوباره روی میز میگذارم و مینشینم... با صدای مهدیه چشمهایم را باز میکنم:جانم آرام میگوید:عزیزم بلند شو لباست رو عوض کن بخواب... ❣❣❣❣❣❣ چشمهایم را باز میکنم،کش و قوسی به بدنم میدهم و از اتاق خارج میشوم. آبی به صورتم میزنم و دوباره به اتاق برمیگردم... روسری گلبهی رنگم را از داخل چمدان برمیدارم مقابل آیینه لبنانی میبندم. چادرم را برمیدارم و از اتاق خارج میشوم. در حیاط زیر درخت مینشینم...صدای مهدیه از اتاق خیلی ضعیف به گوشم میخورد:هیچی جا نذاشتی زهرا؟به سمت پنجره اتاق میروم و آرام میگویم: نه،بیا بریم دیر شد... وارد کوچه میشوم،ماشین جلوی در خانه منتظر است،دستگیره در را به سمت خودم میکشم و مینشینم... نویسنده:بانوی مینودری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
محمد..!♥️ زندگی ڪُن براے مهدیﷻ درس بخوان براے مهدیﷻ ورزش ڪُن براے مهدیﷻ محمد..!♥️ من تُو رو از خدا براے خودم نخواستم تُو رو از خدا خواستم براے مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌷شهید 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
وضعیت وخیم یه خانواده پنج نفره که داخل یه اتاق گلی تو این هوای سرد زندگی میکنن😔 عزیزان با اولین بارش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به لطف خدا و کمک شما عزیزان سقف خونه زده شد✅😍 لطفاً در ادامه این پویش ما رو همراهی کنید ان شالله با کمک های شما سعی میکنیم کمتر از 40 روز خونه رو تکمیل کنیم 🌹✅ لطفاً در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان 🌹 شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇
5041721090158446
6037997578188303
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273817010138661
بزنید رو شماره کپی میشه👆 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
جرعه جرعه تشنه شهادتم.mp3
2.32M
🍃 جرعه جرعه تشنه ی شهادتیم مداح ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯