eitaa logo
کوچه شهدا✔️
82.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• صحبت‌های شهید مدافع حرم، شهید بابک نوری هریس سال‌ها پیش در پاسخ به کسانی که معتقدند خون شهدا با سقوط اسد، هدر رفت! "به ما نگید مدافعان بشّار، ما مدافعان حرمیم، ما مدافعان ناموس کشورمونیم، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا #به_پشتوانه_مادر.... 🌷سال شصت و یک، بعد از آن‌که چند ماهی کردستان بود، زنگ زد ک
🌷 ؟ ! 🌷يكى از روزها كه به بيمارستان جندى شاپور اهواز رفته بودم، روى يكى از تخت ها رزمنده اى را ديدم كه به شدّت زخمى شده بود، تركشى كه به شكم او برخورد كرده بود، آن قدر بزرگ بود كه از روى ملحفه كاملاً مشخص بود. 🌷نزديك او رفتم، به من گفت: مادر نمى دانم زنده مى مانم يا خداوند شهادت نصيبم مى كند، من يك پيام به ملت ايران، به خصوص به زنان و دختران دارم كه از شما مى خواهم به آنان برسانى؛ مى خواهم به آنها بگويى كه: ما به دنبال مقام و شهرت به جبهه نيامديم، بلكه هدف ما اسلام و قرآن و حفظ حجاب زنان بود. 🌷به او گفتم: پسرم پيامت را بنويس تا سند كتبى داشته باشم. دستش به شدت مجروح بود، به هر زحمتى بود، چند سطر نوشت. گفتم: امضايش كن! انگشتش را به خون آغشته كرد و پايين نامه زد و گفت: از اين امضا بالاتر؟! راوى: زهرا محمودى 📚 كتاب مستوران روايت فتح، ص ١١٤ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
‏ما این راه را تمام می‌کنیم، اگر همه کشته شدیم، اگر همه شهید شدیم، اگر خانه‌هایمان بر سرمان خراب شد، گزینه مقاومت اسلامی را رها نمی‌کنیم . _شهید سیدحسن نصرالله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅فرق دیدگاه یک شهید با بقیه : 🔹️اگر برای شوق پیروزی داریم میجنگیم معلومه برای دنیا داریم می‌جنگیم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیستم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا آقای میرزایی: اما شهدا خواستنت و انتخابت کرد
بالاخره صبح شد و به سمت شلمچه راه افتادیم قلبم داشت از جا کنده میشد انگار شهدا منو میدیدن کفشامو در آوردم و پا برهنه روی خاک شلمچه راه میرفتم اشکام با هم مسابقه داشتن روی خاک شلمچه نشستم و زانوهامو بغل کردم شهدا من شرمندتونم حنانه نبودم مست و غرق گناه بودم قول میدم زینبی بشم و بمونم تمام اون سه چهار روز همش گریه میکردم و با شهدا حرف میزدم سفر تمام شد و من برگشتم تهران البته با چادر وای مصیبت شروع شد با چادر که وارد خونه شدم بابا: اون چیه سرت مثل کلاغ سیاه شدی یهو تو همین حین تیام وارد پذیرایی شد تیام : اون چیه سرت شبیه این زنای پشت کوهی شدی فقط سکوت کردم یک هفته بود منو خانواده ام مثل هم خوابگاهیا بودیم فرداشب قراره یه مهمونی تو خونمون برگزار بشه البته مهمونی که غرق گناهه پدرم بهم هشدار داد مثل همیشه تو جشن حاضر بشم خیلی سریعتر از همیشه ۲۴ساعت گذشت وارد پذیرایی شدم که ...... .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
آیین همسرداری از شهدا:‌ نشست جلوی پاهایم و آرام کفش‌هایم را بیرون آورد و آن کفش های نو را پایم کرد. سرم را انداخته بودم پایین و فقط نگاهش می‌کردم، نمی‌دانستم چه کار کنم، دلم‌ می‌خواست خوب نگاهش کنم، شاید دیگر از این فرصتها گیرم نیاید... ناصر هنوز بلند نشده بود، مشتری‌ها می‌خندیدند و پچ‌پچ می‌کردند. گفتم: «ناصر پاشو دیگه همه دارن نگامون می‌کنن.» آرام گفت: «خب نگاه کنن، گناه که نکردیم، ‌‌‌‌‌ پای خانوم‌مون کفش کردیم.» راوی:همسر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کار قشنگی بود گفتم اینجا بذارم حتما ببینی ... ایرونی باید برقصه ! باید شاد باشه | ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
ما این راه را تمام می‌کنیم، اگر همه کشته شویم اگر همه شهید شویم، اگر خانه‌هایمان بر سرمان خراب شود؛ هرگز گزینه را رها نمی‌کنیم. -شهید سید حسن نصراللّٰه🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
رِفیق برایِ شهید شدن ، هُنَر لازم است... هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس.. هُنَرِ بِه خُدا رسیدن... هُنَرِ تَهذیب... تا هُنَرمَند نشی، شهید نِمیشی شهید_ابراهیم_هادی یاد ابراهیم بخیر می‌گفت: به فکر مثل شهدا مُردن نباش به‌ فکر مثل شهدا زندگی‌کردن باش ... شهید_ابراهیم_هادی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوش کنین... سخنان حضرت آقا در جمع رزمندگان 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچی نمیشه در توضیح این ویدیو گفت فقط باید دید و تفکر کرد! رهبری که ۴۰ سال بعد را می دید ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• فکر کن توی یه کشور دیگه با یه ملیت دیگه با یه زبون دیگه باشی، بعدش وصیت کنی زیر پرچم "جمهوری‌اسلامی‌ایران" تشییع بشی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا #از_اين_امضا_بالاتر؟ #امضاى_با_خون! 🌷يكى از روزها كه به بيمارستان جندى شاپور اهو
🌷 🌷قبل از عملیات، ساعت ٤ بعد از ظهر بود. برای استراحت به طور فشرده در یک سنگر خوابیده بودیم. باد می آمد و داخل سنگرها پر از گرد و خاک شده بودیم. حتی دندانها و چشمانمان خاکی بود. از بس خسته بودم سریع خوابم برد. خواب دیدم برادرم شهید علی میرزایی، شهید احمد امینی، شهيد محسن باقریان و شهید احمد قنبری در سنگر ما هستند و مثل همیشه چای می خوریم و با لحن همیشگی که مرا دایی محمد صدا می زدند با یکدیگر شوخی می کردیم. 🌷حاج احمد گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم: همه بچه های کادر، زخمی شده اند و رفته اند و من دست تنها هستم. حاج احمد گفت: ناراحت نباش. ما امشب همه به تو کمک می دهیم. جناح راست را به ما بسپار. اگر نتوانستید عمل کنید، کانال را باز می کنیم و از معبر ما بروید. گفتم: شما که شهید شدید. گفت: تو به ما شک داری؟ گفتم: نه، سمت راست ما لشکر ٢٥ کربلاست. گفت: ما بین شما و ٢٥ کربلا هستیم. تو ناراحت نباش. 🌷با من دست دادند و خداحافظی کردند و رفتند. آخرین نفر برادرم علی بود. معاون گردان ٤١٠ بود. دست مرا آنقدر تاب داد که جدا شد. درد داشتم و در خواب ناله می کردم. از خواب پریدم. 🌷دسته ویژه را فرستادیم. من با دسته اول گروهان اول رفتم و محمودی با گروهان بعدی. سینه خیز از خاکریز رفتیم پایین. نزدیک میدان مین بودیم که شعله آتشی بلند شد. بچه های دسته ویژه جلو بودند. به فداکار گفتم: معبر ماست؟ گفت: بله. همه زمین گیر شده بودند. فداکار گفت: نرو ولی من رفتم. ٦-٥ متر به میدان مین دیدم معبریست نیم متر فاصله. 🌷یک نفر را دیدم که افتاده بود. سه تا موشک تو کوله پشتی اش بود. موشکها منفجر شده و به هوا می پریدند. رسیدم کنارش. دستم را روی شکمش گذاشتم دستم فرو رفت! به صورتش دست زدم، سوخته بود. او را شناختم. علی عرب بود. گفتم: علی تویی؟ در حین سوختن گفت: حاجی تو برو. فقط یک چفیه در دهان من بگذار تا خفه شوم و صدایم در نیاید وگرنه عملیات لو می رود. 🌷تشنه اش بود. گفت: اگر آب داری به من بده. اما من هیچوقت قمقمه ای برنمی داشتم. لباسهایش کامل سوخته بود و قمقمه خودش هم داغ شده بود. چفیه را از گردنم باز کردم. با آب قمقمه آن را خیس کردم و در دهانش گذاشتم. صورتش را بوسیدم .... آتش خاموش شده بود. التماسم می کرد که بروم. می گفت: معبر لو می رود. اینجا تیر می خوری. برو. گفتم ١٠ دقیقه تحمل کن، به امدادگرها می گویم تو را ببرند. و به عقب رفتم. 🌷بعد از عرب یک ترکش هم به پهلوی حسین شمسی خورد. عباس تقی پور هم که زخمی شد و بعد در بیمارستان شهید شد. در این مدت، فداکار بچه ها را برده بود پشت معبر. زود خط را سر و سامان دادیم. وقتی داشتیم می رفتیم حاج قاسم بی سیم زد. گفتم: خط شکسته شد. گفت: آفرین حاج محمد! آفرین! یک لحظه غرور مرا گرفت. به زمین نشستم و تو سرم زدم. علی اسماعیلی گفت: چرا تو سرت می زنی؟ گفتم: بچه های مردم زحمت کشیدند، آنها زخمی شدند، کشته شدند، علی عرب در میدان مین، سوخت و جان داد. حاج قاسم به من می گوید آفرین... راوی: حاج محمد میرزایی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🍂 • بچه ها اگر شهر سقوط کرد آن را دوباره فتح می‌کنیم مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت‌های طوفانی حاج مهدی سلحشور در خصوص چرایی سقوط سوریه و بشار اسد و روایت از حضور در جبهه اخیر: 🔸دستمان باید در دستان حضرت آقا باشد. 🔸بچه حزب اللهی‌ها باید تحلیل درستی از وقایع داشته باشند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیست_یکم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا بالاخره صبح شد و به سمت شلمچه راه افتادیم
وارد پذیرایی شدم که صدای پچ پچ شروع شد لباسم یه کت و شلوار کاملا پوشیده با روسری بلندی که لبنانی بسته بودم و چادر تا به خودم بیام پدرم با صورت قرمز جلو وایستاده بود و با صورت گُر گرفته گفت : آبرومو بردی بعد از این حرفش سیلی محکمی ب صورتم زد با گریه به سمت اتاقم دویدم نمیدونم کی خوابم برد صبح که بیدار شدم تو آینه به خودم نگاه کردم نصف صورتم بخاطر سیلی بابا قرمز شده بود چشمها و دماغم بخاطر گریه یه چمدون برداشتم همه لباسها و وسایل شخصیمو توش جمع کردم و رفتم خونه مجردیم وارد خونه شدم با وسواس چادر و لباسامو عوض کردم رفتم اتاقم مانتوهای که بیشتر شبیه بلوز بودن جمع کردم ریختم تو یه نایلون مشکی و گذاشتم دم در ساختمان بعد عکس خواننده ها و بازیگرای هالیوود از در و دیوار اتاق جمع کردم احساس میکردم این خونه غرق گناهه مبلا را هم از تو پذیرایی جمع کردم تو یکی از اتاقها گذاشتم شلنگ کشیدم و کل خونه را شستم تنها ذکری که بلد بودم همون صلوات بود هرجا آب میگرفتم صلوات میفرستادم ساعت ۱۲شب خسته و کوفته افتادم روی تخت فردا یه عالمه کار دارم پدرم الحمدالله حمایت مالیشو ازمن قطع نکرد یه آژانس برای بهشت زهرا گرفتم از ماشین پیاده شدم به سمت قطعه سرداران بی پلاک به راه افتادم یه مزار شهید گمنامی انگار صدام میکرد چهار زانو نشستم پایین مزارش و باهاش حرف زدم -شهید شما خواستید من اینجا باشم وگرنه خودم ی لحظه هم به ذهنم خطور نمیکرد که یه روزی اعتقاداتم و ظاهرم عوض بشه اما از عوض شدن خوشحالم کمکم کن بهترم بشم با محجبه شدنم خانواده ام تردم کردن اکثریت دوستامم تنهام گذاشتن تو و همرزمانت دوستم بشید پاشدم به سمت درب خروجی حرکت کردم بعداز ۲-۳ساعت رسیدم خونه فرش های خونه را انداختم مبل ها را دوباره چیدم یهو صدای تلفن بلند شد زینب بود باهم سلام و علیک کردیم زینب : حنانه میای بریم ..... .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
توےسنگــر با او و چند تای دیگه از بچه ها نشسته بودیم .😊 یکی از بچـه های وارد شد. پانزده – شانزده ساله به نظر میرسید. مثل بقیه جوانترها شیــفته فرهاد شده بود و نشــانی منزل او را میخواست.☺️ فرهاد مکــثی کـرد و سرش را بالا آورد و گفت : - شما لطــف دارین ! ما در خدمتــتون هستیــم . خیابــونای بلدی؟ - بلـــــــــه... - سوار ماشـــین که شدی میگی ، قبرستون جدید . . . صدای خنده بچه ها جوان را گــیج کرده بود.😂 فرهــاد جوان را بوسید و گفــت: بنــویس ڪاکو ... برای مزاح بود ... بنویــس :✍ دارالرحمة ، قطعـــه ، ردیف ... ، پلاک ... بسیجی جوان رفت. روزها گذشت . بچه ها یکی یکی شهید شدند . اکبر رفت ، حسین رفت ، فرهاد هم رفت ... جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمة سپــردند. وقتــے به شـــوق ‌ مزار او به راه افــتادم ، یڪ نفر زودتر از من به آنجا رسیده بود ، هــمان بسیجی جوان را درست آمده بود.😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فرزند : این جملۀ پدرم از ذهنم کنار نمی‌رود که «تجربه به من ثابت کرده هر اتفاقی برای جمهوری اسلامی می‌افتد، خیر است». ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
460(1).mp3
5.01M
حالا که من از حرم دروم... 🥺💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیست_دوم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا وارد پذیرایی شدم که صدای پچ پچ شروع شد ل
زینب :حنانه میای بریم مشهد ؟ -آره عزیزم زینب زینب:جانم -میگم میشه قم هم بریم ؟ زینب :إه من فکر میکردم تو زیاد ائمه را نمیشناسی ‌-دقیقا درست فکر کردی زینب:خوب پس تو چطور میدونی قم زیارتگاه خاصی داره ؟ -دیشب خوابشو دیدم زینب : ای جانم عزیزم -کی میریم ؟ زینب:پس فردا ۶صبح -زینب میای خونه من قبل سفرمون از امام رضا(ع)و حضرت معصومه(س) بگی زینب:آره حتما عزیزم زینب که اومد براش شربت بردم اونم شروع کرد به توضیح دادن زینب: حنانه جون امام رضا (ع) را تحت فشار قرار دادن و ایشونم برای حفظ جان خاندان و بالاخص اسلام از مدینه تبعید میشن مشهد ایران و تو غربت با سم مسموم میشن از اونجا که تو این خاندان محبت خواهر و برادری ریشه دارد حضرت معصومه(س)به شوق دیدار برادر به ایران میان که بیمار میشن و در قم دفن میشن حنانه خفقان عصر امام موسی کاظم(ع)خیلی شدید بوده به طوری که کمتر فرزندان دختر امام ازدواج کرده بودن روز ولادت فاطمه معصومه(س) روز دختره حنانه -جانم زینب: میگم بیا عضو پایگاه بسیج بشو -یعنی امثال منم میتونن عضو بشن زینب: وا تو چته مگه، همه میتونن عضو بشن فردای اونروز زینب منو برد پایگاه عضو کرد بعد اون سفر شلمچه و تغییر عقایدم خیلی تنها شده بودم خانوادم ،دوستام تنهام گذاشتن الان واقعا به دوستای امثال زینب احتیاج داشتم شب چمدانم بستم البته خیلی ذوق داشتم آخه من همش یا ترکیه و دبی بودم یا تو ایران کیش و شمال .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✍دنیا محل امتحان و آزمایش است و کاروانسرایی است موّقت، قافله مرگ فرا خواهید رسید و همه در نوبت قرار دارند و در مهلت مقرر باید بسوی او بازگشت، آنچه را خداوند تقدیر می‌نماید ڪسی قادر به آن نخواهد بود خداوند دقیقه و ثانیه‌ای مرگ ڪسی را به تأخیر نمی‌اندازد پس چه بهتر ڪه انسان زندگی‌اش را در مسیر طاعت الهی و در جهت ڪسب رضایت خداوند قرار دهد و همواره به یاد او باشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯ ‎‎‌‌‎‎‎‎‌
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📢 رهبر معظم انقلاب درباره تحولات منطقه سخنرانی خواهند کرد 🔹️هزاران نفر از اقشار مختلف مردم چهارشنبه ۲۱ آذرماه ۱۴۰۳ با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار خواهند کرد. ✏️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این دیدار درباره تحولات اخیر منطقه به سخنرانی خواهند پرداخت. ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯