eitaa logo
کوچه شهدا✔️
91.4هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از شهادت حاج‌قاسم تعریف می‌کرد: یه‌ بار تو پروازِ به سمت سوریه به حاج قاسم گفتم: تونمی‌ترسی‌اینجوری‌ترددمی‌کنی‌بزننت؟ نَه محافظی، نَه امنیتی؟!! حاج قاسم در جواب با یه لبخند آرومی گفت: تا من زنده‌ام، اینو برای کسی بازگو نکن ولی من زمان و نحوه شهادتم دست خودمه! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
من نمی گویم ولی فقیه معصوم است، اما ملتی که به امر خدا، به امر ولی فقیه اعتماد می کنند، خدا اجازه اشتباه به آن رهبر را نمی دهد و به نوعی به او معصومیت می بخشد. 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود.... 🌴 همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز 🔸خاطره ای کوتاه: به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ،زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون. شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت. 🔵 کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد. از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید دائما ذکر خدا می گفت قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود 🔹یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید_ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: استاد عزیز! اگر جامعه ی فردای ما فاقد چنین جوانان فداکار و غیرت مندی شد،این جامعه اگر بالاترین ثروت ها را هم داشته باشد،با هر هجومی و هر تحرکی و هر طمعی از بین خواهد رفت. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم #قسمت_چهل یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد مادرم و شهلا نیامدن زینب
🎊 🦋 او به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی علاقه داشت و در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه زنان شرکت می‌کرد. جامعه زنان در خیابان فردوسی قرار داشت استاد کلاس اخلاق زینب آقای «هویدافر» بود او و خواهرش هردو از معلم های دوره عقیدتی بودند. آقای هویدافر در یکی از جلسات از همه افراد کلاس خواست که دعای نور حضرت زهرا را حفظ کنند و در همان جلسه تاکید زیادی روی دعای نور کرد و قول داد بعد از حفظ دعا توسط افراد کلاس، تفسیرش را هم درس بدهد. زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد شب که خوابید خواب عجیبی دید و صبح خوابش را برای من تعریف کرد. او دید که یک زن سیاه پوش در کنارش می نشیند و دعای نور را برایش تفسیر می کند آنقدر زیبا تفسیر را می گوید که زینب در خواب گریه می‌کند. زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد به یک گروه کودک یاد می دهد. کودکانی که در حکم بزرگان بودند. او دعای نور را در خواب می خواند البته نه خواندن عادی بلکه از عمق وجود. هنگامی که زینب دعا را می‌خوانده رودخانه و زمین و کوه هم گریه می کردند زینب آن شب در عالم خواب حرف‌هایی شنید و صحنه هایی دید که خبر از یک عالم دیگر می داد. او از من خواست که خوابش را برای هیچکس حتی مادرم تعریف نکنم با وجود روحیه معنوی اش در جمع دوستان و خانواده رفتارش خیلی عادی بود. با خوش رویی و لبخند با همه برخورد می‌کرد. یک روز قرار بود از طرف جامعه زنان به اردو بروند صبح زود با هم از خانه بیرون رفتیم. قرار بود او را به جامعه زنان برسانم و خودم به خانه برگردم آن جا که رسیدیم تعدادی دانش آموز و معلم جمع شده بودند. تا رسیدیم زینب رفت و یک سفره نان آورد و مقداری پنیر و خرما هم که از قبل تهیه کرده بودند روی سفره گذاشت و خیلی فرز و زرنگ نان و پنیر و خرما را لقمه درست می کرد و در کیسه فریزر می‌گذاشت تا در اردو به دخترها بدهد. خیلی از معلم ها نشسته بودند و نگاه می‌کردند اما زینب تند تند کار می‌کرد من بعد از رساندن زینب به آنجا به خانه برگشتم. در مسیر برگشت به خانه به این فکر می کردم که او خیلی زود توانسته بود آدم‌هایی مثل خودش را پیدا کند و با جوّ شهر کنار بیاید ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
تشیع جنازه شهدای کازرون بود شهید حمزه خسروی کنار قبر خالی نشسته و گریه می کرد رفتم به حمزه گفتم چه چیزی شده حمزه؟ روبه من کرد و گفت من هم یک روزی شهید میشوم و جسدم را درون همین قبری که اینجاست خاک میکنند. من به شوخی به او گفتم بادمجان بم افت نداره. این واقعه گذشت و حمزه شهید شد و همان طور که خودش گفته بود در همان قبر در گلزار شهدا به خاک سپرده شد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
بانك ملي انتقال:1,000,000+ حساب:37006 مانده:20,003,949,000 عزیزان تمام دو میلیارد تومان دیه آقای گراوند به لطف خدا و کمک شما عزیزان جمع آوری شد🌹 لطفا دیگه پولی واریز به حساب نکنید ✅ ده میلیون اضافه واریز شده به حساب ان شالله خرج بیماری آقای حسن گراوند میشه🌹 لطفا این پیام رو برای تمام گروههای که تقاضای کمک ازشون کردید ارسال کنید🌹 ان شالله پنج شنبه صبح میریم زندان خرم آباد، برای آزادی آقای گراوند منتظر گزارش تصویری ما باشید ✅ خادم و نوکر همه شما عزیزان محمود محمودی (مسول گروه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها) 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
🌷 🌷 .... 🌷با شنیدن خبر تجمع نیروهای ضدانقلاب در روستا، خود را به محل رساندیم. پس از محاصره منتظر شروع درگیری شدیم. با تدبیر حاج حسین توپ ۷۵ را جهت انهدام محل تجمع دشمن آماده کردم. پس از دو بار شلیک، خانه بر سر آن‌ها خراب شد.... ناگهان تیری به طرف صورتم شلیک شد و مرا به زمین پرتاب کرد. پس از چند لحظه گیجی و سکوت، احساس کردم در حال جا به جا شدن هستم. 🌷....چشمم را باز کردم. حاج حسین روح الامین فرمانده‌ی عملیات را دیدم. مرا روی دوش خود گذاشته بود و در حال دویدن به طرف آمبولانس بود. خون صورتم به داخل یقه حاج حسین می‌رفت و او بی‌توجه مرا به سمت آمبولانس می‌برد. از او خجالت می‌کشیدم، اما ناگزیر باید این شرایط سخت را تحمل می‌کردیم. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید حاج سید حسین روح الامین 📚 کتاب "قاف عشق" ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 کلمات پر تکرار وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱راه‌سعادت‌از‌زبون‌یکی‌که سعادت‌مند‌ شده... 🎙 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم🎊 #قسمت_چهل_و_یکم🦋 او به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی علاقه داشت و در کنار درس
یا زینب: 🦋 🍓 زینب در جمع از همه شادتر و فعال تر بود. کتاب انجیل و تورات را گرفته بود و در خانه مطالعه می‌کرد. دوست داشت همه چیز را بداند. و همه فکرها را با هم مقایسه کند. مرتب از من می پرسید: مامان اگه جنگ تموم بشه برمیگردیم آبادان؟ آبادان را خیلی دوست داشت خیلی دلش می‌خواست دوره دبیرستان را در آبادان درس بخواند. با وجود علاقه زیادش به آبادان در شاهین‌شهر طوری زندگی می‌کرد و دنبال فعالیت‌هایش بود که انگار برای همیشه قرار است آنجا بماند. او هر روز بعد از مدرسه اول به مسجد «المهدی» فردوسی می‌رفت و نماز ظهر و عصرش را به جماعت می‌خواند اگر دستش می‌رسید نماز صبح هم به مسجد می‌رفت از همه کس و همه چیز درست می گرفت. رادیو، معلمش بود. خطبه های نماز جمعه تهران یا اصفهان را گوش می‌کرد و نکته های مهمش را می نوشت. روزنامه دیواری درست می‌کرد و از سخنرانی های امام، خطبه‌های نماز، کتاب های آقای مطهری و شریعتی مطلب جمع می‌کرد و در روزنامه دیواری می‌نوشت. یکبار سر نماز سجده اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم مامان تو را به خدا این همه گریه نکن آخه تو چرا ناراحتی؟ با چشم های مشکی و قشنگش که از زور گریه سرخ شده بود گفت: مامان من برای امام گریه می کنم امام تنهاست به امام خیلی فشار میاد. به خاطر جنگ مملکت خیلی مشکل داره امام بیشتر از همه غصه میخوره برای من که مادر زینب بودم و خودم عاشق امام، این حرف ها سنگین بود. از اینکه زینب این همه می فهمید و رنج می‌برد داغ شدم ای کاش زینب این همه نمی فهمید و کمتر رنج می‌برد. ما در خانه می‌نشستم و فیلم سینمایی نگاه می‌کردیم زینب نماز یا کتاب می‌خواند. معمولاً عصرهای پنجشنبه برای خیرات مرده ها حلوا درست می کرد خودش پای اجاق گاز می ایستاد و بوی حلوا را توی خانه راه می‌انداخت. او حتی مردها را هم از یاد نمی‌برد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯