eitaa logo
کوچه شهدا✔️
91.3هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۰۵ 🔻قسمت : ۶۱ زمان جنگ، مسئول قسمت سمعی بصری لشکر ۴۱ثارالله شدم. کار واحد سمعی و بصری، ثبت صوتی و تصویری خاطرات بود. حسین، جزء بچّه های اطلاعات عملیات بود. روزی که برای فیلم برداری به آنجا رفته بودم، متوجه شدم که حسین ، هم شهری ام هست. از همان جا ارتباط و دوستی من با حسین شکل گرفت. آدم بسیار رازداری بود. شاید به همین علّت برای کار شناسایی ‌و‌اطلاعات انتخاب شده بود. هیچ وقت درباره ی کاری که می کرد و از سختی کارش حرفی نمی زد تا خدایی نکرده وضعیت منطقه لو نرود. این روحیه باعث شده بود به رغم سن کمش، مورد توجه فرماندهان وخصوصاً حاج قاسم قرار بگیرد. قبل از عملیات والفجر ۸، حسین و بقیه ی دوستانش مدّت زیادی کنار اروند مستقر بودند. کارشان خیلی سخت بود. ماهم دریک کانکس درقرارگاه لشکر بودیم. از فرماندهان و معاونان رده ها و بچّه ها فیلم و مصاحبه می گرفتیم. روزی حسین از اروند به قرارگاه آمده بود. آنجا همدیگر رادیدیم. رفتم کنارش. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم «حسین ،خوب گیرت آوردم ! بچّه هم شهری ،بیا ازت یه مصاحبه بگیرم. ». حسین ، باهمان چهره ی آرام و متینش، خیلی ماهرانه از زیر این کار در رفت. گفت «مهدی، من حرفی برای گفتن ندارم. اینجا کمی دقّت کنی، لحظه به لحظه ی این بچّه ها، پراز حرف های شنیدنیه. ولی چون خیلی دوستت دارم و بچّه هم شهریم هستی، یه خبر دست اوّل بهت می دم. قبلش باید یه قولی بهم بدی؟». گفتم «پس زودتر خبرت رو بده تا بعد. ». گفت «تاده روز دیگه، اینجا یه اتفاقاتی می افته. یه خبرهایی می شه که کلی سرت برای فیلم برداری شلوغ میشه. حالا می مونه قول توبه من. توروخدا، دعا کن شهید بشم. ». گفتم «حسین، این چه حرفیه؟!». گفت «تو فقط دعا کن! مهدی ،خوابی دیده ام که آینده ی روشنی داره؛ولی…»؛ حرفش را ناتمام گذاشت. من هم زیادی پی گیر نشدم. ادامه دارد… ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
حدود سه سال پس از ازدواج مان،در سفری که برای افغانستان رفتیم، در آن جا وقتی جمع بودیم، خطاب به دوستانش گفت: همسر من اسم اصلی و کار مرا نمیداند. رو کرد به من و گفت: اسم اصلی من سید علی اندزگوست . تیر خلاص را به حسن علی منصور، من زدم و از سال ۴۳ تا حالا فراری هستم و مامورین دولت به دنبالم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خونه پدر بیمار و زمین گیر با دو فرزندش به لطف خدا و کمک شما عزیزان بازسازی شد✅ خونه گاز کشی شد برق کشی شد حمام و دستشویی ساخته شد ✅ لطفا از فیلم بالا دیدن کنید 🌹 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: آقایی می‎گفت: محضر حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشرف شدم، ولی نمی‎دانستم اصلا محضر چه کسی هستم! کمی صحبت کردیم و با هم حرف زدیم. بعد از این‎که دیدارمان تمام شد، یک‎دفعه به خود آمدم که ای وای کجا بودم؟ این آقا چه کسی بود؟ اما دیدم دیگر گذشته است. این آقا می‎گفت که من ضمن صحبت‎هایم به ایشان عرض کردم: خیلی میل دارم یک کاری انجام دهم؛ یک عملی را انجام دهم که بدانم مورد توجه حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است و بدانم اگر من آن کار را انجام دهم، مورد توجه حضرت می‎شوم؛ کار خوبی باشد و مورد پسند حضرت باشد. مدام این‎ها را تکرار کردم. حضرت فرمود: یکی از آن کارهایی که خیلی مورد توجه واقع می‎شود، این است که به محض این‎که صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» را بخوانی! 📚برگرفته از کتاب «حضرت حجت علیه‌السلام»؛ مجموعه بیانات آیت‌الله‌ بهجت قدس‌سره درباره حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 روایت گری در بهشت زهرا، مزار شهدای مدافع حرم ... ✨ اگر درد و دل دارید، مشورت میخواهید، بر سر مزار من بیایید، به لطف خدا حاضر هستم (شهید سجاد زبرجدی ) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
بعد از شهادت محمدرضا تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های محمدرضا را پخش می‌کردند، بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمدرضا در مورد امام زمان(عجل الله) بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمدرضا را در خواب دیدم. خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود؛ یاد مداحی‌های او افتادم. پرسیدم: محمدرضا، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟ محمد در حالی که می‌خندید گفت : من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💢چرا نماز از بهترین راه‌های ترک گناهه؟ نماز دارویـی برای ترک گناه است اما روشن است که دارو وقتی اثـر میگذارد که طبق دسـتورش مصرف شود! در حدیث از امام صادق (ع) نقل شده: هرکس دوسـت دارد بداند آیا نـمازش قبول شده یا نه، بنگـرد که آیا نمازش او را از گناهان و زشتی‌ها باز داشته یا نه؟! به هر قدر که نمـازش او را از بدی ها باز داشته به هـمان قدر نمازش پذیرفته شده است. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
تنهاترین آدم دنیا منم.mp3
3.02M
تنهاترین آدم دنیا منم مرده ای که هنوز رو پا منم آقای دلشکسته های دنیا دلت شکسته منم آقا منم 🎙 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۰۵ 🔻قسمت : ۶۱ زمان جنگ، مسئول قسمت سمعی بصری لشکر ۴۱ثارالله شدم. کار واحد سمعی و بصری، ثبت صوتی و تصویری خاطرات بود. حسین، جزء بچّه های اطلاعات عملیات بود. روزی که برای فیلم برداری به آنجا رفته بودم، متوجه شدم که حسین ، هم شهری ام هست. از همان جا ارتباط و دوستی من با حسین شکل گرفت. آدم بسیار رازداری بود. شاید به همین علّت برای کار شناسایی ‌و‌اطلاعات انتخاب شده بود. هیچ وقت درباره ی کاری که می کرد و از سختی کارش حرفی نمی زد تا خدایی نکرده وضعیت منطقه لو نرود. این روحیه باعث شده بود به رغم سن کمش، مورد توجه فرماندهان وخصوصاً حاج قاسم قرار بگیرد. قبل از عملیات والفجر ۸، حسین و بقیه ی دوستانش مدّت زیادی کنار اروند مستقر بودند. کارشان خیلی سخت بود. ماهم دریک کانکس درقرارگاه لشکر بودیم. از فرماندهان و معاونان رده ها و بچّه ها فیلم و مصاحبه می گرفتیم. روزی حسین از اروند به قرارگاه آمده بود. آنجا همدیگر رادیدیم. رفتم کنارش. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم «حسین ،خوب گیرت آوردم ! بچّه هم شهری ،بیا ازت یه مصاحبه بگیرم. ». حسین ، باهمان چهره ی آرام و متینش، خیلی ماهرانه از زیر این کار در رفت. گفت «مهدی، من حرفی برای گفتن ندارم. اینجا کمی دقّت کنی، لحظه به لحظه ی این بچّه ها، پراز حرف های شنیدنیه. ولی چون خیلی دوستت دارم و بچّه هم شهریم هستی، یه خبر دست اوّل بهت می دم. قبلش باید یه قولی بهم بدی؟». گفتم «پس زودتر خبرت رو بده تا بعد. ». گفت «تاده روز دیگه، اینجا یه اتفاقاتی می افته. یه خبرهایی می شه که کلی سرت برای فیلم برداری شلوغ میشه. حالا می مونه قول توبه من. توروخدا، دعا کن شهید بشم. ». گفتم «حسین، این چه حرفیه؟!». گفت «تو فقط دعا کن! مهدی ،خوابی دیده ام که آینده ی روشنی داره؛ولی…»؛ حرفش را ناتمام گذاشت. من هم زیادی پی گیر نشدم. ادامه دارد… ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بي حس شده بودم عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم زيرلب فقط مےگفتم:《يا صاحب الزمان ادركنی》 هوا تاريك شده بودجوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.مرا بہ آرامے بلند ڪرد.ازميدان مين خارج شددر گوشہ اي امن مرا روے زمين گذاشت آهستہ و آرام من دردے حس نمےڪردم! آن آقا کلے با من صحبت ڪرد بعدفرمودند: "ڪسي مےآيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست!" لحظاتے بعد ابراهيم آمد با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن جمال نوراني، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش... 📚 جلد ۱ ص۱۱۸ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🇮🇷 ۸ اردیبهشت سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی گرامی باد 🕊شادی روحش صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💢 حنانه شویم... 🔹پیامبر رحمت وقتی در مسجد مدینه خطبه می‌خواند، به يكی از ستون های مسجد تكيه می داد كه از درخت خشكيده و قديمی خرما بود. 🔹روزی یکی از مسلمانان منبری سه پایه تهیه نمود و حضرت(ص) هم در وقت سخنرانی بر آن می‌نشست. 🔹اولین باری که حضرت رسول الله (ص) بر منبر تشریف بردند، آن باقی مانده از تنه درخت به ناله آمد. 🔹حضرت رسول خدا (ص) از منبر پایین آمد و درخت را دربرگرفت تا ساکن شد و فرمود: اگر من آن را در بر نمی‌گرفتم تا قیامت ناله می‌کرد. مبادا در عشق به پیامبر رحمت، از آن ستون حنانه(ناله کننده) کمتر باشیم. حتما به او عشق بورزیم، به امید آن که روزی ما را در آغوش کشد. محبت و عشق به آن عزیز عالَمِ هستی، هدر نمیرود. 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯