eitaa logo
کوچه شهدا✔️
94.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه میگفت: بانوی دو عالم‌ مزار نداره؛ اگه ‌شهید شدیم باید خجالت ‌بکشیم مزار داشته ‌باشیم... شهید شد و پیکرش ‌برنگشت... 😔 🕊🌱 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 راهيان كربلا را بنگر. آنان خوب دريافته‌اند كه زندگي به خون وابسته است و پيكر تاريخ، بي‌خون خدا _ ثار الله _ مرده‌اي بيش نيست... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 .... 🌷در منطقه فكّه، پيكر شهيدى اول ميدانِ مين روى زمين بود. اطرافش مملو از مينِ منور بود. مين منور شعله بسيار زيادى دارد. به حدى كه مى گويند كلاه آهنى را ذوب مى كند. حرارتى كه در نزديكى آن نمى توان گرمايش را تحمل كرد. خوب كه نگاه كردم، ديدم آثار سوختگى به خوبى بر روى استخوانهاى اين شهيد پيداست. در همان اول فهميدم كه چه شده .... 🌷او نوجوانى تخريب چى بوده كه شب عمليات در حال باز كردن معبر بوده است تا گردان از آنجا رد شود. ولى مين منورى جلويش منفجر شده و او براى اينكه عمليات و محور نيروها لو نرود، بلافاصله خودش را روى مين منور سوزان انداخته تا شعله هاى آن، منطقه را روشن نكند و نيروها به عمليات خود ادامه دهند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
رتبه‌اول‌کنکور‌سال۶۴بود و دانشجــوی پـــزشڪی دانــشگاه شهـیدبهشــتــی آخریـن‌دسـت‌نوشته‌اش‌این‌بود: صفایی‌ندارد‌ ارسطوشدن‌ خوشاپــرڪشیدن پــرســتـو شــدن... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعت یک نصف شب، صاحب خونه وسایل این پدر با سه تا بچه رو ریخته بیرون 😔 یکی از بچهاش فلج هست😔 ۳۰ میلیون تومان بیشتر رهن ندارن😔 کمک کنید از این وضعیت درشون بیاریم و براشون خونه رهن کنیم 🌹 در پویش مارو کمک کنید ولو به بیست هزار تومان ✅ شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇
5041721090158446
6037997578188303
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273817010138661
بزنید رو شماره کپی میشه👆 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهید حججی خیلی خسیس بود! 🎙️حجت الاسلام ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی #قسمت_نود_و_پنج 🌕
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ جا نگهدار.» نگه داشت. پریدم پایین رو برومان حلقه حلقه سیم خاردار و موانع دیگر بود ناخودآگاه یاد دستور عبدالحسین افتادم بیست و پنج قدم می ری به راست. سریع سمت راستم را نگاه کردم بر جا خشکم زدا کمی بعد به خودم آمدم بی اختیار شروع کردم به قدم زدن و شمردن .قدم ها شماره ها را بلند و بی پروا می گفتم یک دو سه چهار و... درست بیست و پنج قدم آن طرفتر سیم خاردارهای حلقوی و موانع دیگر دشمن تمام می شد و می رسید به یک جاده باریکه ی خاکی، فهمیدم این جاده،در واقع معبر عراقی ها بوده برای رفت و آمد خودشان وخودروهاشان. ما هم درست از همین جاده رفته بودیم طرف دشمن انگشت به دهان گرفتم و زیر لب گفتم: «الله اکبر!» چرا هاج واج موندی سید؟ طوری شده؟ صدای ظریف بود ولی انگار صداش را نشنیدم باز راه افتادم به سمت جلو به طرف عمق دشمن. چهل پنجاه قدم آن طرفتر درست به چند متری یک سنگر رسیدم، رفتم جلوتر، نفربری که دیشب سید به آتش کشیده بود، نفربرفرماندهی و آن سنگر هم سنگر فرماندهی بود که بچه ها با چند تا گلوله ی آرپی چی اول حمله منهدمش کرده بودند بعداً فهمیدیم ،هشت نه تا از فرماندهان دشمن همان جا و تو همان سنگر به درک واصل شده بودند. ظریف پا به پام آمده بود تازه متوجه ی او شدم با نگاه بزرگ شده اش گفت:«خیلی غیر طبیعی شدی سید جریان چیه؟!» واقعا هم حال طبیعی نداشتم همان جا نشستم. نگاه سید لبریز سؤال 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📞 "حاجی جان سلام ما را به امام مان برسان و از قول ما به او بگو همان طور که گفته بودی، حسین وار جنگیدیم و حسین وار به شهادت رسیدیم.." این را که گفت تماسش قطع شد..! حاج همت یک لحظه مبهوت به بلندگوی مرکز پیام نگاه کرد! و بعد سراسیمه از قرارگاه بیرون رفت، دنبالش رفتم دیدم در آن دمِ غروبی رو به خورشید ایستاده و های های گریه می‌کنه... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
ساعت یک نصف شب، صاحب خونه وسایل این پدر با سه تا بچه رو ریخته بیرون 😔 یکی از بچهاش فلج هست😔 ۳۰ میلیو
• • عزیزان وسایل خونه این پدر کارگر رو ریختن بیرون 😔 سه بچه داره که یکیشون معلول هست😔 لطفاً از فیلم بالا دیدن کنید و برای گروها و مخاطبین خود ارسال کنید👆
مرگ تاجرانه.mp3
2.39M
🌷شهادت؛ مرگ تاجرانه .. : "در شهادت، زرنگی هست؛ کسی که شهید می‌شود، خداوند بالاترین لطف را به آن می‌کند.." ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی #قسمت_نود_و_شش 🌕🌑
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ شده بود. آهسته گفتم بچه ها رو بفرست دنبال کارها خودت بیا تا ماجرا رو برات تعریف کنم. رفت و زود برگشت. هر طور بود قضیه ی عملیات دیشب را براش .گفتم حال او هم غیر طبیعی شده بود. گاه گاهی بلند و با تعجب می گفت: «الله اکبر!» وقتی سیر تا پیاز ماجرا را گفتم، ازش پرسیدم حالا نظرت چیه؟ عبدالحسین چطوری این چیزها را فهمیده؟ یکدفعه گریه اش گرفت گفت:«با اون عشق و اخلاصی که این مرد داره باید بیشتر از اینها ازش انتظار داشته باشیم؛ اون قطعاً از عالم بالا دستور گرفته»..... اگر سر آن دستورها برام فاش نشده بود این قدر حساس نمی شدم. حالا لحظه شماری می کردم که عبدالحسین را هرچه زودتر ببینم بین راه به ظریف گفتم :«من تا ته و توی این جریان رو در نیارم آروم نمی شم.» گفت: «با هم می ریم ازش می پرسیم» گفتم: «نه، شما نباید بیای من به خلق و خوی فرمانده ام ،آشناترم اگر بفهمه شما هم خبر دار شدی بعید نیست که دیگه اصلا رازش رو فاش نکنه» راست میگی سید این طوری بهتره. مکثی کرد و ادامه داد:« شما جریان رو می پرسی و ان شاء الله بعداً به من هم میگی»..... همین که رسیدیم پشت دژ خودمان، یکراست رفتم سراغش، تو سنگر فرماندهی گردان تک و تنها نشسته بود و انگار انتظار مرا می.کشید از نتیجه ی کار پرسید. زود جوابی سر هم کردم و به اش گفتم جلوش نشستم.و مهلت حرف دیگری ندادم بی مقدمه پرسیدم:«جریان دیشب چی بود؟» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯