فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️شهید صنیع خانی: شهادتم رازیست بین من و خدا و امام رضا(ع)
🔹️ محسن رضایی: شهید صنیع خانی میگفت، در مشهد شهادتم را از حضرت رضا(ع) گرفتم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
▫️تک پسر خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانوادهاش خونه بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند بـه حسابش تـا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه.
بار آخری بود که میرفت جبهه. توی وسایلش یـه چک سفید امضـاء گذاشت و یه نامه که نوشـته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو گذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم بـه مشکل برنخورید...
#مسعود_آخوندی🕊🌹
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#سید_مصطفی_خوشرو
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره بازخواست شدن سردار #قاسم_سلیمانی به علت خروج غیر قانونی از کشور به روایت شهید امیرعبداللهیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا #اثر_دعا_بر_شهيد_همت!! 🌷مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم،
🌷 #هر_روز_خاطراتی_از_شهدا
#احترام_به_آقا_امام_زمان_عج
🌷در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر ٢٥ تن از شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر را به شیراز آورده بودند پس از اینکه جمعیت حزب الله بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند عُلماى شهر، مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند. هنگامیکه من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم؛ تا جائیکه تلقین را نیمه کاره رها کردم و از قبر بیرون آمدم.
🌷ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه ائمه (ع) در تلقین، به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است، چشمانش باز شد و لبخندی زد.
راوی: آیت الله حائری شیرازی
📚 کتاب "حدیث عشق"
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حركت بودیم، یكباره سرعتش رو كم ڪرد، برگشتم عقب گفتم: "چی شد؟! مگه عجله نداشتی؟!"
همین طور كه آرام راه می رفت به جلو اشاره كرد: یه خرده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم كمی جلوتر از ما، یك نفر در حال حركت بود كه به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می كشید و آرام راه می رفت، ابراهیم گفت: اگر ما تند از كنار او رد بشیم، دلش میسوزه كه نمیتونه مثل ما راه بره، یه كم آهسته بریم كه ناراحت نشه.
#شهيد_ابراهيم_هادى
📚 کتاب "سلام بر ابراهیم"
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 امیرحسین علیپور ورزشکار باغیرت ایرانی که در بخش پرتاب وزنه با ثبت رکورد 14.78 متر رکورد آسیا را شکست و موفق به کسب مدال طلای پارالمپیک2024 فرانسه شد، مدالش را به #شهید_رئیسی مظلوم تقدیم کرد.
شادی روح شهدا و سلامتی و موفقیت این ورزشکار با معرفت صلواتی بفرستیم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_صد_و_هشتاد_و_یک 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 تو همان ح
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_دو
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
به خط دب حردان اشاره کرد و گفت:«یادت هست اول جنگ با اسلحه «ام - یک" و "ام - دو"اومدیم این جا؟
یادت هست با چه زحمتی خاکریز زدیم و کیسه گذاشتیم و سنگر درست کردیم؟»
زنده شدن خاطرات اول جنگ، شیرینی خاصی برام داشت به تأیید حرفش سرم را تکان دادم.
«یادت هست همون وقتها پشت این خط آب ول کردیم؟»
گفتم: «آره یادم هست.»
«هنوز هم همون آبها مونده که الان نیزار درست شده.»
گفتم:«حالا قضیه ی گریه ی شما چیه؟»
گفت:«می دونی سید،ناراحتیم از اینه که چرا ما باید بعد از دو سال همون جای قدیم باشیم؟ ما الان باید خیلی جلوتر از این می بودیم غصه داره که این همه از خاک ما دست دشمن مونده.»
به حال و هوای او، مثل همیشه غبطه می خوردم این همه غیرت برای دفاع از دین و میهن، واقعاً عجیب بود.بلند شد ایستاد. سینه خیز تا لب خاکریز رفت کمی آن طرف را نگاه کرد و برگشت پایین،حالش خیلی گرفته بود.این را از حالت چهره اش می خواندم یکدفعه با صدای گریه آلودش گفت:«برو بچه ها رو جمع کن.»
نگاهم بزرگ شد با حیرت گفتم:«بچه ها رو ؟ برای چی جمع کنم؟!»
«یک دعای توسلی بخونیم»
«حواست کجاست حاجی؟»
انگارتازه به خودش آمد،چپ و راستش را نگاهی کرد و زود گفت:«ها؟برای چی؟»«ناسلامتی این جا خط مقدمه، یادت رفته که با خاکریز دشمن صدمتر بیشتر فاصله نداریم؟ این جا که نمی شه دیگه بچه ها رو جمع کنیم.»
کف دستش را گذاشت رو پیشانی اش، چشمهایش را بست و گفت:«حواس منو ببین! اصلا یادم نبود کجاییم.»
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
°•|🌿🌸
+ایسٺاده بود ڪنارِ در حـرم
و بہ وضوخانہ اشاره مےڪرد !
_ٺازه رسیده بودیم دمشـق
و دلـمـان میخواسٺ
یڪ زیــارٺ با حــال بڪنیم
ولـے وقـت اذان بود .
+ گفٺ بـرادرا ...
زیـارت مسٺـحبہ ، نمــاز واجـب
#عجـلّــوا_بالصـلــوة_قبــل_الــفـوٺ...
#منبع: یادگاران جلد ۹
ڪٺاب جاویدالاثر مٺوسلیان ص۹۳
#حاج_احمد_مٺوسلیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
وصیتنامه_شهید_محسن_حججی_به_فرزندش.mp3
8.04M
🌀حتما گوش دهید فوق العاده زیبا
🌹پادکست #اختصاصی #شهید_محسن_حججی(وصیت به فرزندش)🌹
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_صد_و_هشتاد_و_دو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 به خط دب
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_سه
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
به خط دب حردان اشاره کرد و گفت:«یادت هست اول جنگ با اسلحه «ام - یک" و "ام - دو"اومدیم این جا؟
یادت هست با چه زحمتی خاکریز زدیم و کیسه گذاشتیم و سنگر درست کردیم؟»
زنده شدن خاطرات اول جنگ، شیرینی خاصی برام داشت به تأیید حرفش سرم را تکان دادم.
«یادت هست همون وقتها پشت این خط آب ول کردیم؟»
گفتم: «آره یادم هست.»
«هنوز هم همون آبها مونده که الان نیزار درست شده.»
گفتم:«حالا قضیه ی گریه ی شما چیه؟»
گفت:«می دونی سید،ناراحتیم از اینه که چرا ما باید بعد از دو سال همون جای قدیم باشیم؟ ما الان باید خیلی جلوتر از این می بودیم غصه داره که این همه از خاک ما دست دشمن مونده.»
به حال و هوای او، مثل همیشه غبطه می خوردم این همه غیرت برای دفاع از دین و میهن، واقعاً عجیب بود.بلند شد ایستاد. سینه خیز تا لب خاکریز رفت کمی آن طرف را نگاه کرد و برگشت پایین،حالش خیلی گرفته بود.این را از حالت چهره اش می خواندم یکدفعه با صدای گریه آلودش گفت:«برو بچه ها رو جمع کن.»
نگاهم بزرگ شد با حیرت گفتم:«بچه ها رو ؟ برای چی جمع کنم؟!»
«یک دعای توسلی بخونیم»
«حواست کجاست حاجی؟»
انگارتازه به خودش آمد،چپ و راستش را نگاهی کرد و زود گفت:«ها؟برای چی؟»«ناسلامتی این جا خط مقدمه، یادت رفته که با خاکریز دشمن صدمتر بیشتر فاصله نداریم؟ این جا که نمی شه دیگه بچه ها رو جمع کنیم.»
کف دستش را گذاشت رو پیشانی اش، چشمهایش را بست و گفت:«حواس منو ببین! اصلا یادم نبود کجاییم.»
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟
گفتم: از همان ابتدای زمانی که حقوقم را میگیرم؛ منتظرم که موعد بعدی پرداخت حقوق کی میرسه!
آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند، کمی از آن را برای #امام_زمان(عج) می کشیدند ایشان تا حالا ظهور کرده بودند، امام منتظر ندارد
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمود_رادمهر
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات #قرآن_ڪریم ؛
💠 ۩ بــِہ نـیّـت
#شھید_احمد_متوسلیان
#صفـــ۳۳ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️روایت دیدنی رهبر از لحظهای که انسان شهید میشود
#شهادت
#حضرت_آقا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🍃همیشه نمازش #اول_وقت بود. در جبهه چفیه را پـهن میکرد و مشغول نماز میشد.
استعداد و ضریب هوشی بالای بابک باعث متمایز شدنش نسبت به سایر نیروها در دوره آموزشی شده بود و در انتهای دوره آموزشی به عنوان سرگروه تیم اول تخصص خودشان انتخابشد.
✅بابک از نیروهای فعال #بسیج بود. در دوران سربازی بارها در خواست اعزام به #سوریه داده بود اما چون امکان اعزام سرباز وجود نداشت درخواستش رد شدهبود. می گفتند راهی آلمان است اما سر از سوریه درآورد و...
📙مدافعان حرم
#شهید_بابک_نوری_هریس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#احمد_مقیمی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ روایتی از جمله تامل برانگیز شهید رئیسی
#یادشهداباصلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_خاطراتی_از_شهدا #احترام_به_آقا_امام_زمان_عج 🌷در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر ٢٥ تن
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#زيارت
🌷نزدیک سحر بود.خواب دیدم رفتیم کربلا براى زیارت. محمد(صابری) هم با ما بود. همه ما دور ضریح می چرخیدیم اما ضریح دور سر محمد می چرخید!! همان لحظه از خواب پریدم بلند شدم دیدم محمد با آن حال خراب در گوشه ای از اردوگاه اسیران نشسته و مشغول نماز شب است. دستش به سوى آسمان بود و استغفار می كرد. همان لحظه اشک از چشمانم سرازیر شد. با خودم عهد بستم من هم مثل محمد به نماز شب مقید شوم.
🌷سال ٦٩ و يك ماه قبل از تبادل اسرا بود حال محمد بهتر از قبل بود. یک شب بی مقدمه گفت: هر وقت به ایران برگشتید سلام مرا به پدر و مادرم برسانید. قبر امام را هم از طرف من زیارت کنید. بعد ادامه داد: به پدر و مادرم بگویید همانطور که در شهادت برادرم صبر کردید در شهادت من هم صبور باشید. هرچند سخت است. می دانم که مدتها صبر کردید تا مرا ببینید اما مرا نخواهید دید!!
🌷 از صحبت های او تعجب کردیم گفتم: محمد این حرفها چیه؟خدا رو شكر تو حالت خوب شده، چند روز دیگه هم قراره آزاد بشیم. روز بعد در محوطه بودیم. ساعت ٣ عصر محمد گفت: سرم درد می کند چند قطره خون از بینی اش آمد و روى زمین افتاد او را به بهداری بردند. همه دلشان مى خواست اتفاقی نیوفتاده باشد اما ....
🌷.... محمد صابری دلاور خوب خیبری به شهادت رسیده بود. برای محمد تشیع باشکوهی برگزار شد. در کیسه شخصی محمد یک کاغد کوچک بود که حکم وصیت داشت. روی آن نوشته بود اسارت در راه عقیده عین آزادی است.
📚 کتاب خاطرات آزادگان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
ازدل خاک فکه،استخوانهای جوانی از وطن را يافتند,
در جيب لباسش برگه اي بود:
«بسمه تعالي.جنگ بالاگرفته است . مجالي براي هيچ وصيتي نيست. تاهنوز چند قطره خوني در بدن دارم ، حديثي ازامام پنجم ع مينويسم:
«بتو خيانت ميکنند ، تومکن!
توراتکذيب ميکنند ، آرام باش!
تو را ميستايند، فريب مخور!
تو را نکوهش ميکنند، شکوه مکن!
مردم شهر از تو بد ميگويند ، اندوهگين مشو!
همه مردم تو را نيک ميخوانند ، مسرور مباش!!!
آنگاه ازماخواهي بود»…
ديگر نايي در بدن ندارم ؛ خداحافظ دنیا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
همیشه سرش پایین بود و توی
چشمای نامحرم نگاه نمی کرد.
روز سوم شهادتش این عکس رو
زدند، وقتی نگاهم افتاد گفتم
دورت بگردم احمدجان! این عکس
همه شخصیت توست!
شهید مدافع حرم #احمداعطایی💐
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤مقام معظم رهبری
از زبان سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_صد_و_هشتاد_و_سه 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 به خط دب
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
رفتیم تو سنگر فرماندهی،چهار پنج تا از بچه ها را صدا زد بنا شدپنج شش نفری، دعای توسل بخوانیم. وقتی همه جمع شدند،خودش جلوتر از بقیه نشست و خواندن دعا را شروع کرد.
واقعاً فراموشم نمی شود آن شب را،سوز صداش تا اعماق وجود آدم را می سوزاند.از همان اول تا آخر دعا، به شدت گریه کردیم خیلی با شوربود. آخر دعا به حالت عجز و زاری گفت:«دعاکنید إن شاءالله این عملیات پیروز بشه که باز دوباره نخوایم بعد از دو سال همین جا بمونیم یا خدای نکرده بریم عقب تر.»....
آن شب را تا صبح منتظر دستور حمله ماندیم بعد از اذان صبح هم خبری نشد در تمام طول این مدت صدای تیراندازی و درگیری به گوش می رسید.
حدود هفت و هشت صبح بود که آقای غلامپور از پشت بی سیم با عبدالحسین حرف زد و دستور حمله را داد. قبلش ما یک شناسایی کلی از منطقه کرده بودیم. اسم رمز عملیات را به بچه ها گفتیم و باهمان اطلاعات کم زدیم
به خط دشمن
،از لابلای نیزارها رفتیم جلو، عجیب بود؛ حتی یک تیر هم به طرف ما شلیک نمی شد تازه وقتی پا گذاشتیم رو دژ دشمن، دیدیم عراقی ها به سرعت باد و طوفان دارند فرار می کنند همه مات و مبهوت نگاهشان کردند برای همه سؤال شده بود که چرا فرار می کنند؟
گفتم به احتمال قوی از دیشب تا حالا تحت فشار روحی بودن امروز صبح تا ما رو دیدن دیگه نتونستن طاقت بیارن
یکدفعه عبدالحسین از گرد راه رسید داد زد :«پسر چرا و ایستادین شماها؟!برین دنبالشون، برین.»
گویی وضعیت دستمان آمد پا گذاشتیم به تعقیبشان، تا ایستگاه حسینیه دنبالشان رفتیم و تا جایی که جا داشت، ازشان اسیر گرفتیم و غنائم جنگی.
تازه آن جا فهمیدیم کار اصلی را بچه های تیپ بیست و یک امام رضا (سلام الله علیه) و نیروهای دیگر کرده اند. از سمت ایستگاه حسینیه از کارون رد شده و دشمن را بریده بودند. دشمن هم منطقه ی پادگان حمید و
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
ازسرکنجکاویرفتمسراغدفترش
دیدمتعدادینامهونوشتهلابهلای کاغذهاست
نامهیکبسیجیکهنوشتهبود: حاجهمتمنشماروحلالنمیکنمالانسه
ماهاستکهدرسنگرمنتظردیدنرویِماهشماهستم
اماشماروندیدم..
نامهدومهمابرازعلاقهیکبسیجیدیگر
ابراهیمبرگشتداخلاتاقوچشمشبه نامههاافتادگفت:خواندیژیلا؟
اوننامههاکهخصوصیبود
گفتم:چقدردوستتدارنابراهیم!
کنارمهدینشستویکچاییریخت..
درچشمهایشاشکجمعشدوشروعبه
گریهکرد
گفت:اینبچهبسیجیهاخودشانسراسر
نوروپاکیهستندوگرنهمنکسینیستم
فکرکناینبسیجیهای۱۵سالهشبهاقبرمیکنند
وتاصبحاشکمیریزندوالعفمیگویند!
ژیلابخدامنلایقمحبتآنهانیستم..
گفتم:لابدچیزیداریکهآنقدردوستتدارند
دیگر...
گفت:دلهایخودشاناستکهصفادارد♥🙂
#شهیدمحمدابراهیمهمت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
21-shahid-toorajizadeh2(www.rasekhoon.net)(۲).mp3
3.79M
🎵صوتِ
شهید محمد رضا تورجی زاده🌹
📣مناجات و روضه شهید تورجی زاده📣
#صوت_شهدایی
#صوت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_صد_و_هشتاد_و_چهار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 رفتیم ت
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_پنج
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
به دور و برش اشاره کرد و گفت:«زحمت این ایستگاه حسینیه رو بچه های تیپ بیست و یک کشیدن و جاهای دیگه رو هم لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و نیروهای دیگه آزاد کردن
درچه ای ماتش برد انگار مثل بقیه انتظار همچین جوابی را نداشت ناباورانه گفت:« ولی همه جا صحبت از پیروزی شماست میگن خیلی گل کاشتین»
عبدالحسین نه برد و نه آورد رک و پوست کنده گفت:«دروغ میگن گردان ما کاری نکرده الان هم همه شون صحیح و سالم این جا هستن، حتی از دماغ یکی شون خون نیومده»
مکث کرد ادامه داد:«الان هم منتظر دستورم که بگین برو طرف شلمچه»
آقای درچه ای لبخند زدگفت:«شما دیگه
تحت فرمان تیپ بیت المقدس هستین باید با آقای کلاه کج "صحبت
کنید.»
کل گردان رفتیم تو خط جفیر و کوشک،کنار دژ ایران، تو آن منطقه باید پدافند می کردیم و جلوی پاتک های دشمن را می گرفتیم تا ساعت یازده شب با چند تا فرمانده ی دیگر مشغول بودیم نیروها را تو سنگرها تقسیم کردیم و قشنگ آرایش دادیم ،در این میان دل و جان همه تو عملیات بیت المقدس بود اهمیت عملیات این بود که نوک حمله به طرف شلمچه و خرمشهرمی رود یازده و نیم شب، عبدالحسین آمد. رفته بود تو جلسه ی تیپ پیش خودم گفتم:«اگر بیادش حتماً گرفته و ناراحته»
به خلاف انتظارم خوشحال بود یعنی بیش از حد شاد و خوشحال نشان می داد؛همین طور می گفت و می خندید! با سابقه ای که از او داشتم معمولاً این طور وقتها که نمی توانست تو عملیات برود،،حالش گرفته می شد و دمغ بود.
چند تا سؤال از وضعیت گردان پرسید، به بعضی جاها خودش سرکشید خاطرش که جمع شد، مثل اینکه با خودش حرف بزند گفت:«خب حالا یک جانشین هم می خواد گردان»
چشمهام گرد شد.
«جانشین برای چی؟»
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯