eitaa logo
کوچه شهدا✔️
93.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و نــهـــم (قـیــم
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے (مــن و چـمـــران) وسایلم رو جمع ڪردم ... آرتا رو بغل ڪردم ... موقع خروج از اتاق، چشمم به ڪارت روے میز افتاد ... براے چند لحظه بهش نگاه ڪردم ... رفتم سمتش و برش داشتم ... - خدایا! اون پیشنهاد براے من، بزرگ بود ... و در برابر ڪرم و بخشش تو، ناچیز ... ڪارت رو مچاله ڪردم و انداختم توے سطل زباله ... پول هتل رو ڪه حساب ڪردم ... تقریبا دیگه پولے برام نمونده بود ... هیچ جایے براے رفتن نداشتم ... شب هاے سرد لهستان ... با بچه اے ڪه هنوز دو سالش نشده بود ... همین طور ڪه روے صندلے پارک نشده بودم و به آرتا نگاه مے ڪردم ... یاد شهید چمران افتادم ... این حس ڪه هر دوے ما، به خاطر خدا به دنیا پشت ڪرده بودیم بهم قدرت داد ... به خدا توڪل ڪردم و از جا بلند شدم ... وارد زمین بازے شدم... آرتا رو بغل ڪردم و راهے ڪاتوویچ شدیم ...جز خونه پدرم جایے براے رفتن نداشتم ... اگر از اونجا هم بیرونم مے ڪردن ... تمام مسیر به شدت نگران بودم و استرس داشتم ... - خدایا! ڪمڪم ڪن ... ےا مریم مقدس؛ به فریادم برس ... پدر من از ڪاتالویک هاے متعصبه ... اون با تمام وجود به شما ایمان داره ... ڪمڪم ڪنید ... خواهش مے ڪنم ... رسیدم در خونه و زنگ در رو زدم ... مادرم در رو باز ڪرد ... چشمش ڪه بهم افتاد خورد ... قلبم اومده بود توے دهنم ... شقیقه هام مے سوخت ... چند دقیقه بهم خیره شد ... پرید بغلم ڪرد ... گریه اش گرفته بود ... - اوه؛ خداے من، متشڪرم ... متشڪرم ڪه دخترم رو زنده بهم برگردوندے ... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💢 ندیدیم که بگوید فلان غذا را دوست دارم! 🔹 شنیده بودم که احمد مشغول نگارش قرآن است. قبلا یک بار کل قرآن را نوشته بود. بعد هدیه داد به یکی از دوستان. برای بار دوم کار نگارش را آغاز کرد. اما این بار کار را تمام نکرد! پرسیدم: تو که شروع کردی خب تمامش کن و بده به من. 🔹 گفت: نه، اولش با اخلاص بود. اما الآن احساس می‌کنم اخلاص لازم برای این کار را ندارم. احمد بنا به گفته‌ی مادرش هیچ‌گونه هوا و هوسی نداشت. یک بار ندیدیم که بگوید فلان غذا را دوست دارم یا اینکه فلان چیز را می‌خواهم. اصلا این گونه نبود. شهید احمد علی نیری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●وقتی آن‌قدر سرگردان چرخاندن امورات زندگی بشوی که مجبور شوی گوشواره‌هایت را برای تهیه‌ی غذا بفروشی...😔 ●درون صحبت‌های خانم سبک‌خیز همسر شهید برونسی غم سنگینی از تنگدستی روزهای پس از شهادت همسرس وجود دارد که انگار حتی پس از گذشت سال‌ها از آن روزها همچنان دل این بانوی عزیز را می‌فشرد... 👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔴 شهید شاپور برزگر؛ شهادت با لب تشنه و یک دست قطع‌شده 📌 یک دستش قطع شده بود، اما از جبهه دست نمی‌کشید. به او گفتند: «با یک دست که نمی‌توانی بجنگی، برو عقب.» 🔸 شهید شاپور با صدای رسا پاسخ داد: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ مگر نفرمود: «والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی»؟» 🔹 در عملیات والفجر ۴، مسئول محور بود. حمید باکری به او مأموریت داد که گردان حضرت ابوالفضل را از محاصره دشمن نجات دهد. ▫️ در لحظات آخر، وقتی قمقمه آب را آوردند، با لب‌های خشکیده گفت: «مگه مولایم امام حسین علیه‌السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم؟» 💔 شهید شاپور برزگر، در حالی که بی‌دست بود و لب تشنه، به شهادت رسید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💠سید حسین تنها فرزند پسر خانواده هفت نفری ما بود، گاهی وقتی می خواست به جبهه برود، اصرار به ماندن سید حسین در شهر می کردیم و می گفتیم به وجود شما اینجا نیاز است و او را از رفتن به جبهه منع می کردیم، می گفت: شما مادرها باید که ما را از خانه بیرون کرده و روانه جبهه سازید، چگونه می خواهید که در این شرایط ما در شهر بمانیم! 💠آخرین باری که می خواست به جبهه اعزام شود وقتی از درب خانه خارج می شد گفت: مادر هرچه قدر که می خواهید صورت مرا ببوس! فهمیدم این وداع آخر است. 💠خواب دیدم بانویی بر مزاری نشسته و به شدت اشک میریزد. مرا که دید گفت: من حضرت زهرا هستم و این قبر حسین است به مادر حسین خبر بدهید! 💠حسین عاشق و دلسوخته حضرت زهرا بود. شب میلاد حضرت زهرا به دنیا آمد. شب شهادت حضرت زهرا در عملیات کربلای ۵ هم ترکشی به پهلویش نشست و شهید شد. سید محمد حسین انجوی امیری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. روایتی از شب قبل از شهادت حجت‌الاسلام رازینی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے (مــن و چـمـــران)
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے ویـڪـم (سـلام پــدر) بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصے بغلش ڪرد ... - آنیتا ... فقط خدا مے دونه ... توے چند ماه گذشته به ما چے گذشت ... مے گفتن توے جنگ هاے خیابانے تهران، خیلے ها ڪشته شدن ... تو هم ڪه جواب تماس هاے من رو نمے دادے ... من و پدرت داشتیم دیوونه مے شدیم ... - تهران، جنگ نشده بود ... یهو حواسم جمع شد ... - پدر؟ ... نگران من بود ... - چون قسم خورده بود به روے خودش نمے آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال مے ڪرد ... تظاهر مے ڪرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمے شد غذا نمے خورد ... همےن طور ڪه دست آرتا توے دستش بود و اون رو مے بوسید ... نفس عمیقے ڪشید ... - به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلے گریه ڪرد ... به من چیزے نمے گفت و تظاهر مے ڪرد یه خواب بے خود و معناست اما واقعا پریشان بود ... خیالم تقریبا راحت شده بود ... یه حسے بهم مے گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم ... هر چند هنوز واڪنش پدرم رو نمے دونستم اما توے قلبم امیدوار بودم ... مادرم با پدر تماس نگرفت ... گفت شاید با سورپرایز شدن و شادے دیدن من، قسمش رو فراموش ڪنه و بزاره اونجا بمونم ... صدای در ڪه اومد، از جا پریدم ... با ترس و امید، جلو رفتم ... پاهام مے لرزید ولے سعے مے ڪردم محڪم جلوه ڪنم ... با لبخند به پدرم سلام ڪردم ... چشمش ڪه به من افتاد خشک شد ... چند لحظه پلک هم نمے زد ... چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو ڪنترل ڪرد ... - چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادرے هم داری... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💠بچه های واحد اطلاعات و عملیات لشکر 21 امام رضا علیه السلام یک شب در قرارگاه ایلام، دست به یکی کردند که هم زمان با شیرین کاری های مجید، عملیات ایذایی را اجرا نمایند تا گوشه چشمی به مجید نشان دهند. 💠عملیات شروع شد و برنامه ها طبق نقشه پیش می رفت، تا مجید یک لیوان آب روی یکی از بچه ها ریخت، بلافاصله چند تا از بچه ها، دست و پای مجید را گرفتند، در منبع آب را باز کردند و او را داخل منبع آب سرد انداختند و درب منبع را بستند. 💠مجید با زحمت درب منبع را باز کرد و از داخل منبع بیرون آمد، هوا خیلی سرد بود! مقداری دوید تا کمی گرم شود، بعد آتش و چایی درست کرد و همه ی بچه ها را صدا زد و گفت: 💠-بچه ها ! بیایید چایی بخوریم. 💠به تک تک بچه هایی که اذیتش کرده بودند چایی داد! با هر لیوان چایی که برای بچه ها می ریخت گل صورتش بیشتر باز می شد. 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷⃟🕊 ام که یک جان بیشتر ندارم تا در راه زمان(عج) و نایبش، کنم... شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مطلب زیبا و عنایت ویژه از سوی حضرت زینب سلام الله علیها به شهید مجید سلمانیان، از زبان خود شهید ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
حالا ڪه این وصیتنامه را می خوانید نمی دانم جسدم هست یا نه؟ ولی من دوست دارم مفقود شهید شده باشم، تا شاید فاطمه زهرا(س) ڪه ایشان هم مفقود هستند به بالینم بیایند. 🌷شهید 🌷 ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯