کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و چـهــارم (دوربـ
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت وپـنـجــم
(مــرزهــاے آزادے)
ڪلافه شده بود ... از هر طرف ڪه جلو مے رفت، من دوباره برمے گشتم سر نقطه اول ... اون از من مے خواست حقیقت رو بگم ... ولے مهم این بود ڪه چه ڪسے و براے چه اهدافے قصد داشت از این حقیقت استفاده ڪنه ...
چیزے ڪه اون روز، من موفق نشدم از توے حرف هاے اون به دست بیارم ...
چند روز بعد، دوباره چند نفر خانم دیگه اومدن ... بین تمام حرف هاے اونها یه چیز مشخص بود ... اونها اسلام رو هدف گرفته بودن ... موضوع، خشونت و ظلم علیه جامعه زنان نبود...
اونها مے خواستن من بیام جلوے دوربین ها و تمام اتفاقاتے رو ڪه براے من افتاده بود رو به اسلام نسبت بدم ...
همےن طور ڪه داشتن حرف مے زدن ... با آرامش به پشتے صندلے تڪیه دادم ...
- متاسفم ... من نمے تونم با شما همڪارے ڪنم ...
با تعجب بهم نگاه ڪردن ...
- چرا خانم ڪوتیزنگه؟ ...
- چون ڪسے ڪه مسلمان بود ... من بودم، نه همسرم ... من، پدرشوهر و مادرشوهرم مسلمان بودیم ولے اون نبود ...
- اما در ایران، زنان زیادے مثل شما هستن ... زنانے ڪه از حق مسلم آزادے برخوردار نیستن ...
خنده ام گرفت ...
- و اتفاقا زنانے هم هستن ڪه اونقدر آزادن ڪه به خودشون اجازه میدن ... خارج از چارچوب دین و اخلاق ، با یه مرد متاهل، ارتباط داشته باشن ... مهم آزادے نیست ... مهم مرزهاے آزادیه ... مرزهاے آزادے شما ڪجا تعریف میشه؟ ...
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وپـنـجــم (مــرزه
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت وشـشــم
(خـدا هـم ایــرانــے است)
تےر گروه دوم هم به سنگ خورده بود ...
من مهره پیاده نظام بازے شطرنج اونها نبودم ... شطرنجے ڪه نمے دونستم شاه و وزیرش چه افرادے هستن ...
من توے این سه سال، به اندازه ڪل عمرم سختے ڪشیدم ... تلخے تک تک لحظه هاش رو فراموش نڪرده بودم ... اما براے من مفاهیم عمیقے زنده بود ...
خودم وضعیت درستے نداشتم اما به شدت نگران اخبار ایران بودم ... اخبارے ڪه از شبڪه هاے خارجے پخش مے شد وحشتناک بود ... از طرفے هم شبڪه هاے خبرے ایران رو نمے تونستم ببینم ...
پرس تیوے هم ممنوع بود و اجازه پخش نداشت ... اخبارے ڪه از طرف خود ایران مخابره مے شد، سانسور یا قطع مے شد ... ما نمے تونستیم اون رو از روے ماهواره ببینیم ... و من مجبور مے شدم اخبار ایران رو جداگانه از روے اینترنت دنبال ڪنم ...
برای من، تک تک اون روزها ... روزهاے ترس و وحشت بود ... روزهایے ڪه هر لحظه با خودم فڪر مے ڪردم؛ آخرین روزهاے حڪومت ایرانه....
تا اینڪه سخنرانے اون روز آقاے خامنه اے پخش شد ... وقتے پاے تریبون گریه ڪرد ... با هر قطره اشڪش، من هم گریه مے ڪردم ...
نمی تونستم باور ڪنم ... حڪومت و انقلابے ڪه روزهاے آخرش رو مے گذروند ... دوباره جان گرفت و زنده شد ...
به خصوص زمانے ڪه دیوید میلیبند ، نخست وزیر وقت انگلستان گفت ...
- ما همه چیز را پیش بینے ڪردیم ... جز اینڪه خدا هم یک ایرانے است ...
اون روز ... من از شدت خوشحالے ... فقط گریه مے ڪردم ...
ادامه دارد...
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وشـشــم (خـدا هـم
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت وهـفـتــم
(جلـوه تـمــام عـیــار دنـیــا)
چند روز بعد دوباره اومدن سراغم ... این بار واضح براے معامله ڪردن بود ...
بهم گفتن ڪه من یه زخم خورده ام ... و اگر باهاشون همڪارے ڪنم یه تیر و دو نشانه ... هم انتقامم رو مے گیرم و هم هر چے بخوام برام مهیا مے ڪنن ...
ڪار، موقعیت اجتماعے، ثروت، جایگاه ... حتے اگر بخوام از لهستان برم و هر جاے دنیا ڪه بخوام زندگے ڪنم ... زندگے خودم و پسرم رو تضمین مے ڪنن ... و دیگه نیاز نیست نگران هیچ چیزے باشم ...
در خواست هاشون رده بندے داشت ...
درجه اول، اگر فقط زندگیم رو تعریف ڪنم و اجازه بدم اونها روش مانور ڪنن و هر چے مے خوان بگن ...
درجه دوم، همڪارے ڪنم و خودم هم توے این سناریو، نقش بازے ڪنم ...
درجه سوم، خودم ڪارگردان این سناریو بشم و تبدیل به پرچم دار این حرڪت علیه ایران بشم ...
و آخرین درجه، برائت از اسلام بود...
اگر نسبت به اسلام اعلام برائت ڪنم و بگم پشیمون شدم... تبدیل به یه قهرمان بین المللے میشم ... بهم مدال شجاعت و افتخار میدن ... زندگیم رو چاپ مے ڪنن ... ازش فیلم یا سریال مے سازن ...
حتی توے سازمان ملل و مدافعان حقوق بشر بهم پیشنهاد جایگاه ڪارے ڪردن ...
به خاطر استقامتے ڪه به خرج داده بودم ... و رد ڪردن تمام اون فرستاده ها ... حالا به یک باره ... قدرت، ثروت، شهرت ... با هم به سمت من اومده بود ... هر چقدر من، بیشتر سڪوت مے ڪردم و فڪر مے ڪردم ... اون ها برگ هاے بیشترے رو براے وسوسه و فریفتن من، رو مے ڪردن ...
- من براے همڪارے، یه دلیل مے خوام ... شما ڪے هستید؟ و از این ڪار من چه سودے مے برید ڪه تا این حد براش خرج مے ڪنید؟ ...
ادامه دارد...
#ماه_رجب
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وهـفـتــم (جلـوه ت
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت وهــشــتـــم
(دیــوارهــاے دژ)
- پیشنهاد خوبے نبود؟ ... اگر خوب نیستن، خودتون بهش اضافه ڪنید ...
- چرا ... واقعا وسوسه انگیزه ... اما مے خوام بدونم ڪے هستید و چقدر مے تونم بهتون اعتماد ڪنم؟ ...
- چه اهمیتے داره ... تازه زمانے ڪه ما منافع مشترک داشته باشیم مے تونیم همڪاران خوبے باشیم ...
- و اگر این منافع به هم بخوره؟ ...
- تا زمانے ڪه شما با ما همڪارے ڪنید ... توے هر ڪدوم از اون بخش ها ... ما قطعا منافع مشترک زیادے خواهیم داشت ...
- منافع شما چیه؟ ... در ازاے این شوے بزرگ، چه سودے مے برید؟
اینو گفتم و به صندلے تڪیه دادم ...
- من براے اینڪه سود خودم رو بسنجم و ببینم به اندازه حقم برداشتم یا نه ... باید ببینم میزان سود شما چقدره ...
خنده رضایت بخشے بهم نگاه ڪرد ...
- لرزه هاے ڪوچڪے ڪه به ظاهر شاید حس نشن ... وقتے زیاد و پشت سر هم بیان ... بالاخره یه روز محڪم ترین ساختمان ها رو هم در هم مے ڪوبن ...
- و ارزش نابودے این ساختمان ...؟ ...
- منافع ماست ... چیزے ڪه این دیوارها ازش مراقب مے ڪنه ... شما هم بخشے از این لرزه ها هستید ... براے حفظ منافع ما، این دیوارها باید فرو بریزه ...
از حالت لم داده، اومدم جلو ...
- فڪر نمے ڪنم اونقدر قوے باشم ڪه بتونم این دیوار رو به لرزه در بیارم ...
- وقتے دیوارهاے باغ بریزه ... نوبت به اصل عمارت هم میرسه ... و شما این قدرت رو دارید ... این دیوار رو به لرزه در بیارید خانم ڪوتزینگه ...
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وهــشــتـــم (دیــ
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت و نــهـــم
(قـیــمـت خــدا)
- اگر جلوے این دیوارها گرفته نشه ... روز به روز جلوتر میاد... امروز تا وسط اسرائیل ڪشیده شده ... فردا، دیگه مرزے براے ڪشور شما و بقیه ڪشورها نمے مونه ...
و انسان هاے زیادے به سرنوشت هاے بدترے از شما دچار میشن ... شما به عنوان یه انسان در قبال مردم خودتون و جهان مسئول هستید ...
جواب تمام سوال هام رو گرفته بودم ... با عصبانیت توے چشم هاش زل زدم ...
- اگر قرار به بدگویے ڪردن باشه ... این چیزیه ڪه من میگم... من با یک عوضے ازدواج ڪردم ... ڪسے ڪه نه شرافت یک ایرانے رو داشت ... ڪه آرزوش غربے بودن؛ بود ... نه شرافت و منش یک مسلمان ...
اون، انسان بے هویتے بود ڪه فقط در مرزهاے ایران به دنیا اومده بود ... مثل سرباز خودفروخته اے ڪه در زمان جنگ، به خاطر منفعت خودش، ڪشور و مردمش رو مے فروشه ...
با عصبانیت از جا بلند شدم ... رفتم سمت در و در رو باز ڪردم ...
- برید و دیگه هرگز برنگردید ... من، خداے خودم رو به این قیمت هاے ناچیز نمے فروشم ...
هر سه شون با خشم از جا بلند شدند ... نفر آخر، هنوز نشسته بود ... اون تمام مدت بحث ساڪت بود ...
با آرامش از جا بلند شد و اومد طرفم ...
- در ازاے چه قیمتے، خداتون رو مے فروشید؟ ...
محکم توے چشم هاش زل زدم ...
- شک نڪنید ... شما فقیرتر از اون هستید ڪه قدرت پرداخت این رقم رو داشته باشید ...
- مطمئنید پشیمون نمے شید؟ ...
- بله ... حتے اگر روزے پشیمون بشم، شک نڪنید دستم رو براے گدایے جاے دیگه اے بلند مے ڪنم ...
ڪارتش رو گذاشت روے میز ...
- من روے استقامت شما شرط مے بندم ...
هنوز شب به نیمه نرسیده بود و من از التهاب بحث خارج نشده بودم ڪه صداے زنگ تلفن بلند شد ... از پذیرش هتل بود ...
- خانم ڪوتزینگه، لطفا تا فردا صبح ساعت 8، اتاق رو تحویل بدید ... و قبل از رفتن، تمام هزینه هاے هتل رو پرداخت ڪنید...
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و نــهـــم (قـیــم
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـے
(مــن و چـمـــران)
وسایلم رو جمع ڪردم ... آرتا رو بغل ڪردم ... موقع خروج از اتاق، چشمم به ڪارت روے میز افتاد ... براے چند لحظه بهش نگاه ڪردم ... رفتم سمتش و برش داشتم ...
- خدایا! اون پیشنهاد براے من، بزرگ بود ... و در برابر ڪرم و بخشش تو، ناچیز ... ڪارت رو مچاله ڪردم و انداختم توے سطل زباله ...
پول هتل رو ڪه حساب ڪردم ... تقریبا دیگه پولے برام نمونده بود ... هیچ جایے براے رفتن نداشتم ... شب هاے سرد لهستان ... با بچه اے ڪه هنوز دو سالش نشده بود ... همین طور ڪه روے صندلے پارک نشده بودم و به آرتا نگاه مے ڪردم ... یاد شهید چمران افتادم ... این حس ڪه هر دوے ما، به خاطر خدا به دنیا پشت ڪرده بودیم بهم قدرت داد ...
به خدا توڪل ڪردم و از جا بلند شدم ... وارد زمین بازے شدم... آرتا رو بغل ڪردم و راهے ڪاتوویچ شدیم ...جز خونه پدرم جایے براے رفتن نداشتم ... اگر از اونجا هم بیرونم مے ڪردن ...
تمام مسیر به شدت نگران بودم و استرس داشتم ...
- خدایا! ڪمڪم ڪن ...
ےا مریم مقدس؛ به فریادم برس ... پدر من از ڪاتالویک هاے متعصبه ... اون با تمام وجود به شما ایمان داره ... ڪمڪم ڪنید ... خواهش مے ڪنم ...
رسیدم در خونه و زنگ در رو زدم ... مادرم در رو باز ڪرد ... چشمش ڪه بهم افتاد خورد ... قلبم اومده بود توے دهنم ... شقیقه هام مے سوخت ...
چند دقیقه بهم خیره شد ... پرید بغلم ڪرد ... گریه اش گرفته بود ...
- اوه؛ خداے من، متشڪرم ... متشڪرم ڪه دخترم رو زنده بهم برگردوندے ...
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے (مــن و چـمـــران)
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـے ویـڪـم
(سـلام پــدر)
بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصے بغلش ڪرد ...
- آنیتا ... فقط خدا مے دونه ... توے چند ماه گذشته به ما چے گذشت ... مے گفتن توے جنگ هاے خیابانے تهران، خیلے ها ڪشته شدن ... تو هم ڪه جواب تماس هاے من رو نمے دادے ... من و پدرت داشتیم دیوونه مے شدیم ...
- تهران، جنگ نشده بود ...
یهو حواسم جمع شد ...
- پدر؟ ... نگران من بود ...
- چون قسم خورده بود به روے خودش نمے آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال مے ڪرد ... تظاهر مے ڪرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمے شد غذا نمے خورد ...
همےن طور ڪه دست آرتا توے دستش بود و اون رو مے بوسید ... نفس عمیقے ڪشید ...
- به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلے گریه ڪرد ... به من چیزے نمے گفت و تظاهر مے ڪرد یه خواب بے خود و معناست اما واقعا پریشان بود ...
خیالم تقریبا راحت شده بود ... یه حسے بهم مے گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم ... هر چند هنوز واڪنش پدرم رو نمے دونستم اما توے قلبم امیدوار بودم ...
مادرم با پدر تماس نگرفت ... گفت شاید با سورپرایز شدن و شادے دیدن من، قسمش رو فراموش ڪنه و بزاره اونجا بمونم ...
صدای در ڪه اومد، از جا پریدم ... با ترس و امید، جلو رفتم ... پاهام مے لرزید ولے سعے مے ڪردم محڪم جلوه ڪنم ... با لبخند به پدرم سلام ڪردم ...
چشمش ڪه به من افتاد خشک شد ... چند لحظه پلک هم نمے زد ... چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو ڪنترل ڪرد ...
- چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادرے هم داری...
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے ویـڪـم (سـلام پــدر)
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـے و دوم
(حـلال)
در رو بست و اومد تو ... وارد حال ڪه شد چشمش به آرتا افتاد ... جلوے شومینه، نشسته بود بازے مے ڪرد ...
- خوبه شبیه تو شده، نه اون شوهر عوضیت ...
مادرم با دلخورے اومد سمت ما ...
- این تمام احساستت بعد از سه سال ندیدن دخترته؟ ... خوبه هر بار ڪه زنگ مے زد خودت باهاش حرف نمے زدے ... اون وقت شڪایت هم مے ڪنے ...
تا زمان شام، نشسته بود روے مبل و مثلا داشت روزنامه مے خوند ... اما تمام حواسم بهش بود ... چشمش دنبال آرتا مے دوید ... هر طرف ڪه اون مے رفت، حواسش همون جا بود ..
مےز رو چیدیم ... پرده ها رو ڪشیدم و حجابم رو برداشتم ...
- ڪے برمے گردے؟ ...
مادرم بدجور عصبانے شد ...
- واقعا ڪه ... هنوز دو ساعت نیست دیدیش ...
- هیچ وقت ...
مادرم با تعجب چرخید سمت من ... همین طور ڪه مے نشستم،گفتم ...
- نیومدم ڪه برگردم ...
پاهاش سست شد ... نشست روے صندلے ...
- منظورت چیه آنیتا؟ ... چه اتفاقے افتاده؟ ...
نمی دونستم چے باید بگم ... اون هم موقع شام و سر میز ... بے توجه به سوال، خندیدم و گفتم ...
- راستے توے غذاے من، گوشت نزنید ... گوشت باید ذبح اسلامے باشه ... بعید مے دونم اینجا گوشت حلال گیر بیاد...
پدرم همین طور ڪه داشت غذا مے ڪشید ... سرش رو آورد و بالا و توے چشم هام خیره شد ...
- همین ڪه روش آرم مسلمون ها باشه مے تونے بخوری؟...
از سوالش جا خوردم ... با سر تایید ڪردم ...
- هفته دیگه دارم میرم هامبورگ ... اونجا مسلمون زیاده...
ادامه دارد...
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے و دوم (حـلال) در ر
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـے وســوم
(روزهــاے خــوش مـن)
راحت تر از چیزے بود ڪه فڪر مے ڪردم ... اون شب، دو رڪعت نماز شڪر خوندم ... خیلے خوشحال بودم ... اصلا فڪر نمے ڪردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه ... هیچے ازم نپرسید... تنها چیزے ڪه بهم گفت این بود ...
- چشم هات دیگه چشم هاے یه دختربچه نازپرورده نیست... چشم هاے یه آدم بالغه ...
شاےد جمله خاصے نبود اما به نظر من، فوق العاده بود ...
پدرم ڪم ڪم سمت آرتا رفت ... اولین بار، یواشڪے بغلش ڪرد... فڪر مے ڪرد نمے بینمش ... اما واقعا صحنه قشنگے بود ... روزهاے خوشے بود ... روزهایے ڪه زیاد طول نڪشید ...
طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ ڪرد و با شرڪت دیگه اے وارد معامله شد ... اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت ڪرد اما شرڪت تا ورشڪستگے پیش رفت ...
پدرم سڪته ڪرد ... و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهے بانک، زیر قیمت بفروشیم ...
فقط خونه اے ڪه توش زندگے مے ڪردیم با مقدارے پول برامون باقے موند ... پدرم زمین گیر شده بود ... تنها شانس ما این بود ... بیمه و خدمات اجتماعے، مخارج درمان و زندگے پدر و مادرم رو مے دادن ...
نمی دونم چرا ... اما یه حسے بهم مے گفت ... من مسبب تمام این اتفاقات هستم ... و همون حس بهم گفت ... باید هر چه سریع تر از اونجا برم ... قبل از اینڪه اتفاق دیگه اے براے ڪسے بیوفته ...
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے وســوم (روزهــاے خــ
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـے و چــهـــارم
(بــا هــر بــســم اللہ)
پدرم به سختے حرڪت مے ڪرد ... روزے ڪه داشتم خونه رو ترک مے ڪردم ... روے مبل، ڪنار شومینه نشسته بود ... اولین بار بود ڪه اشک رو توے چشم هاش مے دیدم ...
- آنیتا ... چند روز قبل از اینڪه برگردے خونه ... اون روزها ڪه هنوز تهران
شلوغ بود ... خواب دیدم موجودات سیاهے ... جلوے ڪلیساے بزرگ شهر ... تو رو به صلیب ڪشیدن ...
به زحمت، بغضش رو ڪنترل ڪرد ...
- مراقب خودت باش دخترم ...
خودم رو پرت ڪردم توے بغلش ...
- مطمئن باش پدر ... اگر روزے چنین اتفاقے بیوفته ... من، اون روز جانم رو با خدا معامله ڪردم ... و شک نڪن پیش حضرت مریم، در بهشت خواهم بود ...
خواب پدرم براے من مفهوم داشت ... روزے ڪه اون مرد گفت... روے استقامت من شرط مے بنده ... اینڪه تا ڪے دوام میارم ...
آرتا رو برداشتم و به آپارتمان ڪوچک اجاره ایم رفتم ...
توی ڪشورے ڪه به خاطر ڪمبود نیروے تحصیل ڪرده و نیروے ڪار ... جوان تحصیل ڪرده وارد مے ڪنه ... من بعد از مدت ها دنبال ڪار گشتن ... با مدرک دانشگاهے ... توے یه شهر صنعتے ... براے گذران زندگے ... داشتم ... زمین، پنجره و توالت هاے یه شرڪت دولتے رو مے شستم ...
با هر بسم الله، وارد شرڪت مے شدم ... و با هر الحمدلله از شرڪت بیرون مے اومدم ... اما تمام اون یک سال و نیم ... لحظه اے از انتخابم پشیمون نشدم ...
ادامه دارد...
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے و چــهـــارم (بــا ه
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـے و پـنـجــم
(جــاســوس ایـــران)
ڪم ڪم ارتقا گرفتم ... دیگه یه نیروے خدماتے ساده نبودم ... جا به جا ڪردن و تحویل پرونده ها و نامه هم توے لیست ڪارهاے من قرار گرفته بود ...
اون روز ڪه براے تحویل رفته بودم ... متوجه خطاے محاسباتے ڪوچڪے توے داده ها شدم ... بدجور ذهنم رو به خودش مشغول ڪرده بود ... گاهے انجام یه اشتباه ڪوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهاے زیاد میشه ... از طرفے به عنوان یه نیروے خدماتے چے مے تونستم بگم ...
تمام روز ذهنم درگیر بود ... وقتے ساعت ڪارے تموم شد و نیروهاے ڪشیک شب توے اتاق نبودن ... رفتم اونجا ... ڪارت خدماتے من به بیشتر درها مے خورد ...
نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست ڪردم ...
فردا صبح، جو طور دیگه اے بود ... ڪسے ڪه محاسبات رو انجام داده بود توے چک نهایے، متوجه تغییر اونها شده بود ... اما نفهمیده بود محاسبات صحیحه ...
ےه ساعت نگذشته بود ڪه از حفاظت اومدن سراغم ... به جرم اختلال و نفوذ در سیستم هاے دولتے دستگیر شدم ... ترس عمیقے وجودم رو پر ڪرده بود ... من مسلمان بودم ... اگر ڪارے ڪه ڪردم پاے یه عمل تروریستے حساب بشه چے؟ ...
بعد از چند ساعت توے بازداشت بودن ... بالاخره رئیس حفاظت اومد ... نشست جلوے من ...
- خانم ڪوتزینگه ... شما با توجه به تحصیلات تون چرا توے بخش خدمات مشغول به ڪار شدید؟ ... هدف تون از این ڪار چے بود؟ ...
خیلی ترسیده بودم ...
- چون جاے دیگه اے بهم ڪار نمے دادن ...
- شما حدود سه سال و نیم در ایران زندگے ڪردید ... و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید ... یعنے مے خواید بگید بدون هیچ هدفے به اینجا اومدید؟ ...
نفسم بند اومده بود ... فڪر مے ڪرد من جاسوس یا نیروے نفوذے ایرانم ... یهو داد زد ...
- شما پاے اون سیستم ها چه ڪار مے ڪردید خانم ڪوتزینگه؟ ...
ادامه دارد...
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے و پـنـجــم (جــاســ
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـے و شـشــم
(ڪـمـڪـم ڪـن)
چند لحظه طول ڪشید تا به خودم اومدم ...
- من هیچ ڪار اشتباهے نڪردم ... فقط محاسبات غلط رو درست ڪردم ...
- اگر هدف تون، تصحیح اشتباه بود مے تونستید به مسئول مربوطه یا سرپرست تیم بگید ...
خودم رو ڪنترل ڪردم و خیلے محڪم گفتم ...
- اگر یه نیروے خدماتے به شما بگه داده هاے دستگاه ها رو غلط محاسبه ڪردید ... چه واڪنشے نشون مے دید؟ ... مے خندید، مسخره اش مے ڪنید یا باورش مے ڪنید؟ ...
چند لحظه مڪث ڪردم ...
- مے تونید ڪل سیستم و اون داده ها رو بررسے ڪنید ...
- قطعا همین ڪار رو مے ڪنیم ... و اگر سر سوزنے اخلال یا مشڪل پیش اومده باشه ... تمام عواقبش متوجه شماست... و شک نڪنید جرم شما جاسوسے و خیانت به ڪشور محسوب میشه ... ڪه مطمئنم از عواقبش مطلع هستید ...
توی چشمم زل زد و تک تک این جملات رو گفت ... اونقدر محڪم و سرد ڪه حس ڪردم تمام وجودم یخ زده بود ... از اتاق رفت بیرون ... منم بے حس و حال، سرم رو روے میز گذاشتم...
- خدایا! من چه ڪار ڪردم؟ ... به من بگو ڪه اشتباه نڪردم ... ڪمڪم ڪن ... خدایا! ڪمڪم ڪن ...
نمی تونستم جلوے اشک هام رو بگیرم ... توے یه اتاق زندانے شده بودم ڪه پنجره اے به بیرون نداشت ... ساعتے به دیوار نبود ... ثانیه ها به اندازه یک عمر مے گذشت ... و اصلا نمے دونستم چقدر گذشته ...
به زحمت، زمان تقریبے نماز رو حدس زدم ... و ایستادم به نماز ... اللهم فک ڪل اسیر ...
ادامه دارد...
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯