ازمـنسـوالشـد
" امـامزمـان«عــج»غــایـباست" یـعنـیچـه؟
گـفتـم:غـایـب؟
کـدامغـایـب؟
بــچـه،دسـتـشراازدسـتپـدررهـاکـردهوگــمشــده،
مـیگـویـد:
پـدرمگـمشـدهاسـت!...
_حــاجاسـمـاعـیـلدولابــی
˼
#امام_زمان
197.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙دراین شب زیبای
🌸بهـاری دعا میکنم
🌙مرغ آمین
🌸بیاید و بر آرزوهایتان
🌙آمین بگوید
🌸دلواپسی
🌙درخیالتان نماند
🌸آرام باشید
🌙چه چیزی از
🌸آرامش ناب خوش تر
🌙شبتون بخیر 🌸
بعد از سال ها محمد نزدیکم بود و من لذت تلخ داشتن محمد در عین نداشتن را تجربه می کردم.
نزدیکم بود، جلوی چشم هایم...
ولی دور بود به وسعت حریم بین دو غریبه و من مجبور بودم مواظب رفتار و نگاهم باشم که به سمت او نچرخد، چون از او هم توجهی ندیده بودم..
. زجر می کشیدم وخون گریه می کردم. او مرا نمی دید و من مجبور بودم که نادیده اش بگیرم و خونسرد ازکنارش بگذرم .
بی تفاوتی محمد، نگاه کنجکاو دیگران که می دانستم ما را زیر نظر دارند و زجری که خودم برای بی تفاوت بودن میکشیدم دلم را به آتش می کشید..
من که سال ها فقط برای دیدن او پرپر زده بودم حالامی فهمیدم دیدن او بدون داشتنش، مثل ذره ذره مردن، چقدر طاقت فرساست.
https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f
#فوقاحساسی🍃🌸
عاشق و معشوقی که غرور بی جا و سوء تفاهم باعث میشه هشت سال از عشق همدیگه بسوزن و از هم دور باشن 🔥💔
♦️پانزدهم شوال
▪️سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا(ع) و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) رو تسلیت عرض میکنیم
#حضرت_عبدالعظیم
#شهادت_حضرت_حمزه
با خوانده شدن عقد، من و آهیل پسر خان، به هم محرم می شویم. به صورتش نگاه میکنم. دل توی دلش نیست انگشتر را دستم کند. خجالت میکشم دست های خشکیده وپینه بسته ام را از زیر چادر بیرون بیاورم.یکدفعه آهیل دستم را از زیر چادر میگیرد . بی اختیار دستم را میکشم . باچشم غره ی خان بی حرکت دستم را به اهیل میسپارم. آهیل انگشتر را دستم میکند و من میشوم عروس خان....
زن ها کل میکشند وآهیل مثل دیوانه ها نگاهم میکند. ناغافل سرم را سمت خودش میچرخاند و پیشانیم را جلو همه میبوسد.💞
در دلم قند آب میشود و خودم از خجالت آب میشوم.خان با غرور میزند زیر خنده. نگاهم به اقاجانم میفتد و رگ غیرتش که باد کرده. ..فورا از کنار آهیل بلند شدم که ناگهان خان با عصبانیت ....
https://eitaa.com/joinchat/2017984745C33d9f548f2