اگر دوستش دارید
به زبان بیاورید،
پانتومیم که بازی نمیکنید
از ترسِ باختن
با اشاره میخواهید بفهمانید،
شما واقعا دوستش دارید
و به زبان نمی آورید و
یکی از راه میرسد
که بی هیچ عشقی تکیه کلامش
"دوستت دارم" است،
می آید ،
میگوید،
میبرد دلش را،
و شما و میمانید و
"دوستت دارم "
هایی که در عطرِ پیراهنش جا مانده است...
کوچه احساس
🌸🍃🌸🍃
#نيايش_شبانه
بارالها..
تنها نگذار کسی که در تنهایی اش به تو پناه می آورد!
مهربانا خالی برنگردان دستانی که به امید اجابت دعا، به سویت بلند شده اند..
بارالها..
نا امید مکن دل هایی که در پی امید، هستند
مهربانا لبخندی بنشان بر روی تمام لبهایی که در پشت خود بغض ها دارند!
بارالها
راه نجاتی برای کسی نگذار، زمانی او غرق خوشبختی است
#شب_خوش
صبح که از خواب بیدار می شوید،
به این فکر کنید که
زنده بودن،
اندیشیدن،
لذت بردن،
عشق ورزیدن
چه امتیاز بزرگیست...
.
#صبحتون_بهعشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
صبح بخیر
الهى مبتلا بشيد
به خوشبختی، حالِ خوب،
خندیدن از ته دل، آرامش همیشگی
#صبح_به_خیر
🌸🍃🌸🍃
#داستان_تمثيلي_و_پندآموز
روزی جوانی نزدپدرش آمدوگفت:
دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم
من شیفته زیبایی این دختر وجادوی چشمانش شده ام،
پدر با خوشحالی گفت این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟
پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت: ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست وتو نمیتوانی خوشبختش کنی، او را باید مردی مثل او تکیه کند،پسر حیرت زده جواب داد، امکان ندارد پدر کسیکه با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما!
پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت: این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته شخص صاحب منصبی چون من است پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند
وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر، امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط با من ازدواج میکند!!
بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت راه حل مسئله نزد من است، من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسیکه بتواند مرا بگیرد با اوازدواج خواهم کرد!!
و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر؛ پسر ؛قاضی ؛وزیر و امیر بدنبال او، ناگهان هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا میدانید من کیستم؟!!
من دنیا هستم!! من کسی هستم که اغلب مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند و در راه رسیدن به من از دینشان ، معرفتشان غافل میشوند و حرص و طمع انها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالیکه هرگز به من نمیرسند..
🌸🍃🌸🍃
مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد.
هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینكه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبك سر خوانده خواهد شد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر
#گلستان_سعدي
🌸🍃🌸🍃
#حکایت_آموزنده
ذوالنون عارفی نامدار بود. روزی شنید مردی عابد است که در صومعهای زندگی میکند و هر سال یکبار از صومعهاش بیرون میآید و لشگری از معلولان را شفا میدهد.
منتظر او نشست، تا از صومعه بیرون آمد و معلولان را شفا داد و خواست به درون صومعه برگردد. ذوالنون دامن او گرفت و گفت: دامنت گرفتم پس نزنی دست مرا، من بیمار جسمی ندارم بیمار روحیام، بگو چه کنم چون تو شوم؟؟؟
عابد گفت:
«دامن مرا رها کن که مرا گرفتار عجب میکنی و شیطان را متوجه من میسازی و من گمان میکنم، کسی شدهام. اگر دوست (خدا) ببیند که به دامان غیر او چنگ زدهای، و غیر از او نظری داری، تو را به آن کسی که التماسش میکنی میسپارد...»
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
آدمها فکر میکنند که خوشبخت یا بدبخت آفریده شدهاند،
اما واقعیت این است که آدمها خوشبخت یا بدبخت "میشوند"؛
با دیدگاهی که دارند و مسیری که انتخاب میکنند.
یکی سنگ را مانع، و دیگری همان سنگ را سکویِ پرتاب میبیند، مسئله این است که تو دنیایت را از چه دریچهای میبینی و با چه انگیزهای آن را شکل میدهی!
جهان، محیطیست خنثی و خمیریست آمادهی شکلگیری، و هرکس، آمده تا دنیایِ خودش را داشته باشد و هرکس، مسئولِ آیندهای ست که با رفتار و باورهایش میسازد.
مهارت و پشتکار که نداشتند و تسلیم که شدند؛ بخت و اقبال را بهانه میکنند!
مشکل از جهان نیست...
مشکل از "جهان بینی"ِ آدم هاست!
👌
🌸🍃🌸🍃
#زن_آلوده_و_عابد_بنی_اسرائیل
زنی فاسد و هرزه گرد،
با چند نفر از جوانان بنی اسرائیل روبرو شد.
با قیافه زیبا و آرایش کرده خود آنها را فریفت.
یکی از آن جوانان به دیگری گفت: «اگر فلان عابد هم این زن را ببیند فریفته اش خواهد شد.»
زن آلوده چون این سخن را شنید گفت: «به خدا سوگند تا او را نفریبم به خانه برنمی گردم.»
پس شب به خانه عابد رفت و درب را کوبید و گفت: «من زنی بی پناهم! امشب مرا در خانه خود جای بده.» ولی عابد امتناع ورزید.
زن گفت: «چند نفر جوان مرا تعقیب می کنند، اگر راهم ندهی، از چنگشان خلاصی نخواهم داشت.»
عابد چون این حرف را شنید به او اجازه ورود داد. همین که آن زن داخل خانه شد لباسش را از تن خود بیرون آورد و قامت دلارای خویش را در مقابل او جلوه داد. چون چشم عابد به پیکر زیبا و اندام دلفریب او افتاد چنان تحت تأثیر غریزه جنسی واقع شد که بی اختیار دست خود را بر اندامش نهاد. در این موقع ناگهان به خودش آمد و متوجه شد که چه کاری از او سرزده است. به طرف دیگی که برای تهیه غذا زیر آن آتشی افروخته بود رفت و دست خود را در آتش گذاشت.
زن پرسید: «این چه کاری است که می کنی؟»
او جواب داد: «دست من، خودسرانه کاری انجام داد، حالا دارم او را کیفر می دهم.»
زن از دیدن این وضع طاقت نیاورد و از خانه او خارج شد. در بین راه به عده ای از بنی اسرائیل برخورد کرد و گفت: «فلان عابد را در یابید که خود را آتش زد.» و وقتی آنها رسیدند مقداری از دست او را سوخته یافتند..
دینداری به این شکل زیباست که حتی زیباترین و سمج ترین موجودات توان فریب دادن ما را نداشته باشند...
🌸🍃🌸🍃
#زن_آلوده_و_عابد_بنی_اسرائیل
زنی فاسد و هرزه گرد،
با چند نفر از جوانان بنی اسرائیل روبرو شد.
با قیافه زیبا و آرایش کرده خود آنها را فریفت.
یکی از آن جوانان به دیگری گفت: «اگر فلان عابد هم این زن را ببیند فریفته اش خواهد شد.»
زن آلوده چون این سخن را شنید گفت: «به خدا سوگند تا او را نفریبم به خانه برنمی گردم.»
پس شب به خانه عابد رفت و درب را کوبید و گفت: «من زنی بی پناهم! امشب مرا در خانه خود جای بده.» ولی عابد امتناع ورزید.
زن گفت: «چند نفر جوان مرا تعقیب می کنند، اگر راهم ندهی، از چنگشان خلاصی نخواهم داشت.»
عابد چون این حرف را شنید به او اجازه ورود داد. همین که آن زن داخل خانه شد لباسش را از تن خود بیرون آورد و قامت دلارای خویش را در مقابل او جلوه داد. چون چشم عابد به پیکر زیبا و اندام دلفریب او افتاد چنان تحت تأثیر غریزه جنسی واقع شد که بی اختیار دست خود را بر اندامش نهاد. در این موقع ناگهان به خودش آمد و متوجه شد که چه کاری از او سرزده است. به طرف دیگی که برای تهیه غذا زیر آن آتشی افروخته بود رفت و دست خود را در آتش گذاشت.
زن پرسید: «این چه کاری است که می کنی؟»
او جواب داد: «دست من، خودسرانه کاری انجام داد، حالا دارم او را کیفر می دهم.»
زن از دیدن این وضع طاقت نیاورد و از خانه او خارج شد. در بین راه به عده ای از بنی اسرائیل برخورد کرد و گفت: «فلان عابد را در یابید که خود را آتش زد.» و وقتی آنها رسیدند مقداری از دست او را سوخته یافتند..
دینداری به این شکل زیباست که حتی زیباترین و سمج ترین موجودات توان فریب دادن ما را نداشته باشند...
🌸🍃🌸🍃
اسم حضرت نوح پيامبر عبدالغفار يا سكن بوده است . بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلايق ، جبرييل ملك مقرب نزدش آمد و گفت : چندي پيش شغل تو نجاري بوده است حالا كوزه بساز . !
او كوزه زيادي ساخت ، جبرييل گفت : خدا مي فرمايد : كوزه ها را بشكن ، او هم چند عدد از كوزه ها را بر زمين زد و شكست . بعضيها را آهسته و بعضي را با اكراه شكست ، جبرييل ديد او ديگر نمي شكند .
گفت : چرا نمي شكني ؟ فرمود : دلم راضي نمي شود ، من زحمت كشيده ام اينها را ساخته ام .
جبرييل گفت : اي نوح مگر اين كوزه ها هيچ كدام جان دارند ، پدر و مادر دارند و . . . ؟ !
آب و گلش از خداست ، همين قدر تو زحمتش را كشيده اي و ساختي ، چطور راضي به شكستن آنها نمي شوي ، چگونه راضي شدي خلقي كه خالق آنها خدا بود ، و جان و پدر و مادر و . . . داشتند را نفرين كردي و همه را به هلاكت رساندي ؛ از اينجا او گريه بسيار كرد و لقبش نوح شد
⁉️
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
رسول خدا صلی الله علیه و آله سلم فرمودند:
إنَّ الدِّين يُسْرٌ، ولنْ يُشادَّ الدِّينَ أحدٌ إلا غَلَبَه، فَسَدِّدُوا وقاربوا، أبْشِرُوا، واسْتَعِينُوا بالغُدوةِ والرَّوْحَة، وشيءٍ من الدُّلْجةِ.
دين آسان است؛ و هرکس آن را بر خود سخت بگيرد، سرانجام خسته و درمانده میشود؛ پس در رفتار، کردار و اقوال خود معتدل باشید و راه راست و میانه را در پیش گیرید، شادمان باشید و از نشاط خود در اوقات مختلف شبانه روز برای عبادت بهره گیرید.
الحدیث