eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ڪوچہ‌ احساس
همه ی شب رو بیدار بودم و اشک ریختم صبح  به امید دیدن مهران کتابامو گذاشتم توی کیف و رفتم مدرسه، ساعت های کلاس و مدرسه برام به کندی میگذشت و غمِ روی دلم هر لحظه سنگین تر میشد. زنگ مدرسه که خورد نفهمیدم چه طوری پله های مدرسه رو چند تا یکی کنم  و خیابون جلوی مدرسه رو رد کنم  برسم سر قرار همیشگیم با مهران. مهران کت مخمل مشکیشو روی دستش اندخته بود و یه دسته گل بزرگ هم توی دست دیگه اش، به دیوار تکیه داده بود . با دیدنم لبخند عمیقی زد. خودشو از دیوار کند و سمتم اومد. با دیدنش غم از دلم رفت و منم با لبخند رفتم طرفش. آبان ماه بود ، بارون نم نمی شروع به باریدن کرد. مهران چشم از چشمم برنمیداشت. گل رو سمتم گرفت و گفت: https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f
تورو خدا نزن......غلط کردم آقا ایرج... صدای گریه و التماس هام تموم حیاط رو برداشته بود.همسایه ها دورمون جمع شده بودند. کسی جرئت حرف زدن نداشت آقا ایرج نا پدریم بود .یکماهی از فوت مادرم میگذشت.توی این یک ماه تموم بدنم با کمربند ایرج کبود و سیاه شده بود. کوروش، مرد سیبیلوی شکم گنده بالاخره از روی صندلی کوچیک فلزی بلند شد و سمتمون اومد. _بسه  ایرج... کشتی دختره رو، مرده اش به دردم نمیخوره مردک. با چشم های ورقلمبیده و حیضش نگاهم کرد و سمتم اومد.از ترس و خجالت توی خودم جمع شدم. شالمو دورم پیچیدم. کوروش لبخند زشتی زد و دستش رو دراز کرد. _ببینش تورو خدا ...مردک بیشعور چه به روز دختر به این قشنگی آورده. درِ اتاق محمد ، پسر دانشجویی که دوماهی بود به جمع همسایه ها اضافه شده بود باز شد. ناخودآگاه نگاهمون به هم گره خورد. چشم هاش قرمز شده بود و دستاش مشت بود. ایرج کمربندش رو پرت کرد گوشه حیاط. رو کرد به کوروش. _دستتو بکش نکبت.فردا صبح که پولو دادی و عقدش کردی میشه مال خودت.الان هم هری... https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f نگارومحمد
تورو خدا نزن......غلط کردم آقا ایرج... صدای گریه و التماس هام تموم حیاط رو برداشته بود.همسایه ها دورمون جمع شده بودند. کسی جرئت حرف زدن نداشت آقا ایرج نا پدریم بود .یکماهی از فوت مادرم میگذشت.توی این یک ماه تموم بدنم با کمربند ایرج کبود و سیاه شده بود. کوروش، مرد سیبیلوی شکم گنده بالاخره از روی صندلی کوچیک فلزی بلند شد و سمتمون اومد. _بسه  ایرج... کشتی دختره رو، مرده اش به دردم نمیخوره مردک. با چشم های ورقلمبیده و حیضش نگاهم کرد و سمتم اومد.از ترس و خجالت توی خودم جمع شدم. شالمو دورم پیچیدم. کوروش لبخند زشتی زد و دستش رو دراز کرد. _ببینش تورو خدا ...مردک بیشعور چه به روز دختر به این قشنگی آورده. درِ اتاق محمد ، پسر دانشجویی که دوماهی بود به جمع همسایه ها اضافه شده بود باز شد. ناخودآگاه نگاهمون به هم گره خورد. چشم هاش قرمز شده بود و دستاش مشت بود. ایرج کمربندش رو پرت کرد گوشه حیاط. رو کرد به کوروش. _دستتو بکش نکبت.فردا صبح که پولو دادی و عقدش کردی میشه مال خودت.الان هم هری... https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f نگارومحمد
♥️ پونزده ساله که  بودم  برای تعمیر خونه مجبور شدیم موقت بیایم روستا خونه مادربزرگم . اقوام مادریم همه ساکن روستا بودند. اون روزا پسرعموی مامانم که هم سن و سال داداش بزرگم بود بیشتر از همه از رفتن ما به روستا خوشحال میشد. همسایه ی دیوار به دیوار خونه مادربزرگم بودن. بچه تر که بودیم فکر میکردم خوشحالیش به خاطر داداشم باشه ولی بزرگتر که شدم متوجه نگاه ها و محبت های زیادیش به خودم شدم. نمیدونم چی شد ولی توی اولین دیدارمون بعد از چند ماه ،احساس کردم دلم هری ریخت .طوری که موقع سلام و احوال پرسی نمیتونستم چشم ازش بردار و لرزش دست و صدامو به زور کنترل کردم.یک ماهی که روستا بودیم هر روز همدیگرو میدیدیم .دیگه از بازی ها و نگاه های کودکی خبری نبود.یک روز بعدازظهر که همه خواب بودند و بی خوابی کلافه ام کرده بود تنهایی رفتم توی حیاط.حیاط خونه ی مادربزرگم خیلی بزرگ بود و برای خودش باغی بود. رفتم اخر حیاط ، تو سایه ی درختای انار نشستم.یه لحظه احساس کردم صدای اشنایی اسممو صدا زد. آزاده... بهت زده دورو برمو نگاه کردم. چیزی ندیدم. کمی ترسیدم .خواستم برگردم داخل خونه که... . https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f آزادومهران
تورو خدا نزن......غلط کردم آقا ایرج... صدای گریه و التماس هام تموم حیاط رو برداشته بود.همسایه ها دورمون جمع شده بودند. کسی جرئت حرف زدن نداشت آقا ایرج نا پدریم بود .یکماهی از فوت مادرم میگذشت.توی این یک ماه تموم بدنم با کمربند ایرج کبود و سیاه شده بود. کوروش، مرد سیبیلوی شکم گنده بالاخره از روی صندلی کوچیک فلزی بلند شد و سمتمون اومد. _بسه  ایرج... کشتی دختره رو، مرده اش به دردم نمیخوره مردک. با چشم های ورقلمبیده و حیضش نگاهم کرد و سمتم اومد.از ترس و خجالت توی خودم جمع شدم. شالمو دورم پیچیدم. کوروش لبخند زشتی زد و دستش رو دراز کرد. _ببینش تورو خدا ...مردک بیشعور چه به روز دختر به این قشنگی آورده. درِ اتاق محمد ، پسر دانشجویی که دوماهی بود به جمع همسایه ها اضافه شده بود باز شد. ناخودآگاه نگاهمون به هم گره خورد. چشم هاش قرمز شده بود و دستاش مشت بود. ایرج کمربندش رو پرت کرد گوشه حیاط. رو کرد به کوروش. _دستتو بکش نکبت.فردا صبح که پولو دادی و عقدش کردی میشه مال خودت.الان هم هری... https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f نگارومحمد