eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪوچہ‌ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_اول *تصمیم* #قسمت_پنجاه_و_سوم *تکتم* از وقت
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ ♥ به قلم *تصمیم* *هامون* روی تخته سنگی بزرگ نزدیک پل خواجو، خیره به آب زاینده‌رود، در فکر فرو رفته بود. این چند روز اصلاً از خانه بیرون نرفته بود. حوصله‌اش را نداشت. حالا هم فربد مجبورش کرده بود کمی از خانه بیرون بزند؛ اما قبل از اینکه به اینجا بیاید ثریا زنگ زده بود که تابستان هر طور هست به تهران برود. فرصت بحث پیدا نکرد چون بچه‌ها جلوی در منتظرش بودند و او عجله‌ای خداحافظی کرده بود. می‌دانست مادرش خواب‌هایی برایش دیده. بر خلاف همیشه که لحظه‌شماری می‌کرد برای تابستان، و همه‌ی دلتنگی‌هایش، خیلی مشتاق نبود که برود. فربد پُک محکمی به قلیان زد و دود غلیظش را در صورت هامون فوت کرد. هامون به سرفه افتاد. - نکن.. بی‌شعور.. - چته باز تو! تو فکر کدوم کِشتیاتی! و چشمکی زد. مجید با خنده گفت:" آقا کشتی بترکه واسه این مهم نی..! فکر چی‌چیه! " پیمان پاسورها را شمرد و جلوی بچه‌ها پخش کرد. در همان حین گفت:" ما یه قایق‌چی داریم پراپوکیده.. هِمین‌جور موجا میزنندِمون این‌ور اون‌ور.. یه روزی خوش نداریم.. سرش را بالا گرفت:"خدایا اِزین کشتیا یکی هم نِصیبی ماکون.. " فربد قهقهه زد." از نوع تایتانیکش لابد.. " مجید گفت:" اوووف.. نگو دادا.. ولی مثی اون غرق نشیما.. " داداپیمان حکمد چی‌چیِس؟ پیمان آهی کشید و گفت:" دلی.. بی‌صاحاب.. " صدای خنده‌شان به هوا بلند شد. فربد گفت:"بدجور شکاری انگار؟! " پیمان تک دل را وسط انداخت. - دس رو دلم نذار..رفتِیم خواسگاری..داداش میگِد تو جوجه‌ دانشجو چِجوری میخَی خرجی زنا بچه بدِی؟ فربد با سرفه گفت:" دکی..پَ گاود زایده‌س اونم چن قلوو.." - من و ستاره هما میخَیم.. بالاخره خدا ماوَم بزرگه‌س..یهو داد کشید:" چرا جِر می‌زنی مجیدی اینا دارن تقلب می‌کنن.." و سروصدایشان به هوا رفت. هامون به شوخی‌ها و حرف‌های آنها فقط لبخند می‌زد. تلفن ثریا بدجور حالش را گرفته بود. مجید رو به هامون گفت: - هامون دادا بیا یه دس بِزِنیم سَری یه ناهاری توپ تو رستوران ملل.. - حوصله ندارم.. دست بعد بازی می‌کنم! فربد پشت‌سر هم قلیان می‌کشید و دودش را به آسمان می‌داد."دست بعد تو و مجید منو هامون.. سر بلیط کل بازیا مَلِک‌شهر.. " مجید به فربد نگاه کرد. - تو بپا خفه نکونی خودِدا.. - نگرانی من نباش.. چلوکِبابا نبازی! رو به هامون کرد. هنوز تو فکر بود. با نوک پایش که دراز کرده بود به پای هامون کوباند."چی شده بگو ببینم! " هامون نفسش را با صدا بیرون داد. - هیچی بابا.. مامانم می‌خواد تابستون منو بکشونه تهران.. - خو این‌که بد نیس.. من بودم با کله می‌رفتم.. - فک کنم یه خوابایی برام دیده. - خواب چی؟! - چه می‌دونم! حدس می‌زنم می‌خواد دستمو بند کنه.. - هه.. با دختر خالت؟ هامون سرش را به علامت مثبت تکان داد. - خب خره بدیَم نبودا.. آ خییییلیم دوسِد می‌داشت! پقی زد زیر خنده. هامون چپ‌چپ نگاهش کرد. " مرض.. خوبه خودت هر روز داری با یکی از اینا میری این‌ور اون‌ور.. - خب حالا.. میگم به نَنِد بوگو مریضم! خیلی حالم بده! - چی میگی! بگم مریضم فردا صب اینجاست! - خب برو چند تا واحد بردار تابستون.. فک کنم شیش هف واحد بتونی ورداری بوگو می‌خوام زود تمومش کنم. هان؟! هامون به فکر فرو رفت. بد فکری هم نبود. در عمل انجام شده قرارش می‌داد. مادرش وقتی بحث درس پیش می‌آمد خلع سلاح می‌شد. به بهانه زودتر تمام کردن درسش واحد زیادتری برمی‌داشت و اگر هم می‌رفت به همین بهانه زود برمی‌گشت. فربد پاهایش را جمع کرد و قلیان را سُر داد طرف مجید. لبخند کج هامون را که دید گفت:" خب فکری بود نه؟! " هامون خندید. سر و صدای رفقایش ترغیبش کرد تا در بازی آنها شرکت کند. حداقل امشب می‌توانست کنار آنها خوش بگذراند و به هیچ چیز فکر نکند. ترتیب تابستان را هم می‌داد. به موقعش. ... این‌اثر فقط‌ متعلق‌ به‌ کانال‌ می‌باشد.⛔️ ❌ لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
ڪوچہ‌ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_پنجاه_و_سوم هام
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ ♥ به قلم * پایانِ یک آغاز * پشت پنجره‌ ایستاده بود و به محوطه‌ی بیمارستان نگاه می‌کرد که با صدای " سلام " یکهو برگشت. همان دختر سبزه‌رو در آستانه‌ی در ایستاده بود و با لبخند نمکینی تماشایش می‌کرد. دختر نزدیکتر آمد و دستش را دراز کرد. - گلرخم.. و شما؟ تکتم با اشتیاق دستش را فشرد. - تکتم سماوات.. - خوشبختم همکار! روی صندلی نشست و کنجکاوانه اطرافش را نگاه کرد. "نظرت چیه بیشتر با هم آشنا بشیم همکارجون! " تکتم سری تکان داد. - بد نیس!..تو شروع می‌کنی یا من؟! گلرخ خندید. چال زیبایی روی لپش افتاد و صورتش را بامزه‌تر کرد. شوخ طبعی‌اش را از همان ب بسم‌الله به رخ کشید. - میگم تکتم بانو!.. اوه.. اسمت سخته‌ها!.. ولی قشنگه.. مامانت گذاشته این اسم‌و روت یا بابات؟ البته به من ربطی نداره‌ها.. ولی از اونجایی که من از شدت فوضولی شب خوابم نمی‌بره، جواب بدی بهتره.. ثواب می‌کنی! تکتم به چشمان او که با خط سیاهرنگی که داخلشان کشیده بود، سیاه‌تر جلوه می‌کرد، نگاه کرد و لبخند زد. ابروهای باریکش را داده بود بالا و چین ریزی به پیشانی‌اش افتاده بود. - اسم تو ولی خیلی قشنگه..با فامیلیت هم مَچه..گلرخ محمدی!.. برازندتم هس. - ممنون.. چشمی پیچاند." همه میگن بهم.." و خندید. تکتم آه کوتاهی کشید. - خب این اسم‌و مامانم برام انتخاب کرد. اون به امام رضا خیلی علاقه داشت. وقتی منو باردار میشه نذر می‌کنه اگه پسر بشم اسمم‌و بذاره رضا و اگه دختر تکتم.. تکتم اسم مادر امام رضاست.. - آهان.. باریکلا مامان.. خدا حفظشون کنه.. رنگ صدای تکتم غم‌آلود شد." من خیلی ساله از دستش دادم.." گلرخ جا خورد و چهره درهم کشید. - اِ..آخی..خدا رحمتشون کنه! و دیگر حرفی نزد. با شنیدن صدای فخارزاده هر دو از جا پریدند. گلرخ نفسش را با یک فوت بیرون فرستاد. دوباره لحن شوخش را به کار گرفت. - آخ‌آخ..بدو که این مسئول واحدی که گیرِمون افتاده.. از شدت جدیّت کم مونده اون خط اتوی مقنعه‌ی نوک کلاغیش از وسط جر بخوره..والا.. خدا بهمون رحم کنه! تکتم با دیدن فخارزاده لبخندش را به زور جمع کرد. فخارزاده که شق‌ورق ایستاده بود نگاهی به هر دو کرد. - برای امروز یه سری به بخش‌های دیگه بزنید و با محیط اینجا آشنا بشید. با بخش‌های دیگه بخصوص قلب و مغزواعصاب خیلی سروکار داریم.. لیستی به دستشان داد. - این لیست دستگاه‌های هر بخشه. می‌خوام هر کدوم‌و چک کنین و یه گزارش بهم بدین .. انگشتش را در هوا تکان داد. - کامل و دقیق.. گلرخ تا آمد حرفی بزند فخارزاده چنان تیز نگاهش کرد که او سرش را پایین انداخت. - هر سوال و یا صحبتی دارین یادداشت می‌کنین بین وقت استراحت می‌پرسین..فعلا کاری رو که خواستم انجام بدین. وقتی رفت هر دو نفس حبس‌شده‌شان را بیرون دادند. گلرخ دستی به پبشانی‌اش کشید و گفت:" اِی بسوزی اقبال.. هر جا میرم باید زور بالا سرم باشه.. خدا به فریاد برسه با ای.." تکتم دستش را کشید. " غر نزن.. بیا بریم.." " الهی به امید تو.." ... این‌اثر فقط‌ متعلق‌ به‌ کانال‌ می‌باشد.⛔️ ❌ لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4