eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️الهی تـا جهان بـاشد 💛بـه شـادی درجـهان بـاشید ♥️الـهی از هـمه غـم‌ ها 💛بـه دور و در امـان باشید ♥️ســــلام عـزیـزان ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
💐🍃الهی امروز برایتان همان روزی باشد که می‌خواهید👌 همان‌هایی را ببینید که دوست‌شان دارید همان حرف‌هایی را بشنوید که دلتان می‌خواهد😍 و همه چیز همان جوری پیش برود که آرزویش را دارید👌 سهم امروزتان از زندگى خوشبختى به سبکِ خودتان😘 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
خانه ات آباد ای دل ، بَس خرابم کرده ای چون طبیب حاذقی ، اکنون جوابم کرده ای من که عمری پا به پایت آمدم تا کوی یار از چه رو اکنون چنین، در غصه خوابم کرده ای 🍃 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
✍آیت الله بهجت(ره): یک روحانی بود که منبرش خیلی گرفته بود. روضه را خوب می خواند و هر وقت احتمال می داد کسی دارد روی دستش بلند می شود ، یک منبر رو کم کنی می رفت ؛ یک بار به خودش آمد و قلبش تکان خورد . عهد بست که هر وقت بالای منبر از این فکرها کرد، جریمه اش این باشد که چهل روز منبر نرود و واقعا نمی رفت . کم‌کم دلش صاف شد ، آن قدر که همان اول مجلس جواب " اَلسلام عَلَیکَ یا ابا عَبدِالله " را می شنید. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
❣محبت ❣ را بی محاسبه پخش کن. دروازه های قلب❤️ت را به روی همه بگشا... و باور داشته باش او که در این نزدیکی ست، بهترینها را برایت رقم زده است....😍💚 ✍ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
آیت الله بهاءالدینی : (( اگر می خواهید برکاتی نصیبتان شود ، نماز اول وقت شما ترک نشود. )) ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
*در مسیر کربلا بودم که... * _موضوع داستان: مذهبی_ علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که این همه آمادگی علمی دارد؟! در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند؟ ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست» پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدّتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم... پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم. 📚 عبقری الحسان، ج۲، ص۶۱ 📚 منتخب الأثر، ج۲، ص۵۵۴ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
صورتش که سرد بود رو به صورتم نزدیک کرد و همچنان چشم به چشمم دوخت. صدای تپش قلبم رو می شنیدم. دستم رو از دستش بیرون کشیدم و انار رو بین صورتمون قرار دادم. امید لبخندی زد و انار رو از دستم گرفت. با فشاری انار نصف شد و آبش به صورت و چشم هر دومون پاشیده شد. هر دو خندیدیم. روی تخت نشستم و امید هم کنارم نشیت. انار رو تو دستاش دون کرد و به دستم داد و من دونه دونه سرگرم خوردن انارها بودم که متوجه نگاه گرمش شدم که بدون پلک زدنی به من نگاه می کرد. دستم رو سمتش گرفتم و گفتم: - چرا خودت نمی خوری؟ با همون نگاه گرم و خندانش گفت: - تو که می خوری انگار منم دارم می خورم. انارهایی که دون کرد براش نگه داشتم و تو دستش گذاشتم تا بخوره. کف دستاش سرخ سرخ بود. با هیجان گفتم: - وای دستاتو ببین. انگشتش که قطره های انار خیسش کرده بود به نوک بینی م زد و گفت: - کف دستای خودتو ببین دستهای منم سرخ سرخ بود. امید انارهای توی دستش رو جلوم گرفت و هر دومون دونه دونه برداشتیم و خوردیم. انارها که تموم شد انگشتشو روی لبم گذاشت و گفت: - لبهامونم مثل دستامون سرخ شده. عشق یعنی همین یکی شدن. خجالت کشیدم و خواستم سرم رو پایین بندازم که گفت: - عشق یعنی همین حیای قشنگ. http://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb
ڪوچہ‌ احساس
صورتش که سرد بود رو به صورتم نزدیک کرد و همچنان چشم به چشمم دوخت. صدای تپش قلبم رو می شنیدم. دستم
رمان انلاین ،جدیده جدید😍 با پارتگداری روزانه عاشقانه آموزنده هیجانی ❤️🍂
همين الان اگر غرق در گذشته هستيم يادمون باشه ذهن ما مثل يه اره برقی می مونه كه اگر روش تسلط نداشته باشيم خيلی خطرناكه! پس كنترلش را به عهده بگيريم و به خودمون بگيم: گذشته فقط برای كسب تجربه هست و اگر بی جهت در اون فرو رفته ايم در حال از دست دادن لحظات زندگيمان هستيم. ‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
اگر از شما بپرسم «از زندگی چه می‌خواهید؟» و شما جواب بدهید «می‌خواهم خوشبخت باشم و خانواده‌ی خوبی داشته باشم و یک شغل عالی»، جواب شما آن‌قدر کلیشه‌ای و پیش‌پاافتاده است که در واقع هیچ معنایی ندارد. همه‌ی آدم‌ها از چیزی که حس خوبی می‌دهد لذت می‌برند. همه یک زندگی مرفه و با فراغِ بال می‌خواهند، اینکه عاشق بشوند و رابطه‌ی زناشویی معرکه‌ای داشته باشند. خوش‌تیپ و محبوب و پولدار باشند. آن‌قدر مورد احترام و جذاب باشند که وقتی وارد اتاقی می‌شوند آدم‌ها مثل رود نیل شکافته شوند. معلوم است، همه این را می‌خواهند. خواستنش آسان است. اما پرسش مهمتر، پرسشی که کمتر کسی در زندگی به آن توجه می‌کند، این است که «چه رنجی را در زندگی می‌خواهید؟ مایل‌اید در زندگی با چه چیزی دست‌وپنجه نرم کنید؟» زیرا به نظر می‌رسد این عاملی مهم و تعیین‌کننده‌تر است برای اینکه زندگی ما در نهایت چه چیزی از کار درآید. . آنچه شما را تعیین می‌کند این پرسش نیست که «می‌خواهید از چه چیزی لذت ببرید؟» بلکه پرسش درست این است که «می خواهید چه رنجی را تحمل کنید؟» راه شادکامی راهی پر از مشقت و سرافکندگی و ناکامی است. باید چیزی را انتخاب کنید. نمی‌توانید یک زندگی بدون رنج داشته باشید. نمی‌شود دائماً همه چیز گل و بلبل باشد. پرسشِ لذت، آسان است، و تقریباً پاسخ همه‌ی ما یکسان است. پرسش مهم‌تر، پرسش رنج است. دوست دارید چه رنجی را تحمل کنید؟ این پرسش‌های سخت هستند که ارزشمندند و شما را به جایی می‌رسانند. هنر ظریف بی خیالی نویسنده مارک منسن ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
📸 یه تصویر به یادموندنی از قالیبافی زنان کاشان در سال ۱۳۶۸ روزتون بخیر🌸👌 عکس از محمد اسلامی‌راد ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─