#سلاااااااام
🌸صبحتون به قشنگی آسمان پر نـور
💖و لبخندتون به زیبایی گلهای شکفته
🌸از آفرینش هستی
💖روز خـوبی بـراتون آرزو میکنم
🌸 #صبحتون_به_زیبایی_قلب_مهربونتون
💞 #صًُبًُحًُتًُوًُنًُ_بًُهًُ_عًُشًُق ًُ💞
─━━━━⊱💝⊰━━━━─
#مهدے_جان
ای لحظه به لحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
از تو خبری نیامد و پــیر شـــدیم
ای بـاخبر از بــی خبری های همه
سلام روزتون مهدوی
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
33.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان_صوتی { روز آخر }
♦️ فصل اول ( خامس )
( قسمت هفتم )
♦️ خلاصه داستان: دو قاره از پنج قاره ی کره ی زمین در جنگی ویرانگر نابود شد! دو سوم از جمعیت جهان در این جنگ خونبار کشته شدند! تمدن صنعتی که هزاران سال بشر برای رسیدن به آن تلاش نموده بود از بین رفته! فردی که خود را حضرت مسیح می نامد لشگری را برای جنگ آخر در مقابل ارتش قدرتمند دشمن نسل بشر یعنی دجال(ابلیس) آماده می کند،اما در میان لشگریان او اختلاف و شک پدید می آید! تا اینکه...
♦️ نویسندگان : علیرضا عبدی و مهدیه عبدی
♦️ کارگردان: علیرضا عبدی
♦️ کاری از گروه رسانه ای رادیو میقات
♦️ پخش: هر هفته روزهای شنبه، دوشنبه و چهار شنبه از کانال رادیو میقات
♦️ صداپیشگان: علی زکریایی ، محسن احمدی فر ، علی حاجی پور ، مسعود صفری ، علیرضا عبدی ، اکبر مومنی نژاد ، علی گرگین ، مسعود عباسی ، سجاد بلوکات ، مریم میرزایی ، امیر مهدی اقبال ، احسان شادمانی ، امیر حسن مومنی نژاد
https://t.me/joinchat/O-UQvmn-7mTDacch
🔴خاطره دلنشین فرزند حاج قاسم از آخرین دیدارش با سردار حجازی
✍توئیت زینب سلیمانی:آخرین باری که رفتم خدمت سردار حجازی، بین صحبتشون گفتن خیلی سخته برامون باور کنیم حاج قاسم نیست اما همیشه دستش رو روی شونههام حس میکنم و هنوز جبهه رو فرماندهی میکنن.
امشب غم دلم برای شما،حال روزهای پر از غربت حاج قاسم رو داره سلام قلب خسته مارا به حاج قاسم عزیزتراز جانمان برسانید.
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
ڪوچہ احساس
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 #اختر #قسمت45 صداهای آشنایی میشنیدم ،صداهایی ک
💜☘💜☘💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜
☘💜☘💜
💜☘💜
☘💜
💜
#اختر
#قسمت46
صدای باز و بسته شدن در چوبی اندرونی خبر از بیرون رفتن اسماعیل خان از اندرونی میداد نگاهی به اطرافم انداختم و در یک لحظه دریافتم که در اندرونی اسماعیل خان و روی تشک پنبه ای او خوابیده ام.
از شرم صورتم گلگون شده بودو باخوشنودی از این رفتار این مرد، با خود فکر کردم من در تمام این مدت در اتاق اسماعیل خان بوده ام .
به سختی از روی زمین برخاستم و یکی دو قدم به سمت در اندرونی حرکت کردم اما چشمانم سیاهی رفت و اتاق دور سرم شروع به چرخیدن کرد دستم را به دیوار تکیه داده بودم تا از سقوطم جلوگیری کرده باشم.
چند لحظه بعد صدای پای مردانه ی اسماعیل خان به گوش رسید که به من نزدیک شد و با گفتن اینکه چرا از جایت بلند شدی کتف من را در دست گرفت و دوباره روی تشک نشاند و با لحن گله مندی گفت :به مطبخ رفته بودم تا برایت شربت بیاورم اما به نظر میرسد که برای رفتن و دور شدن از من عجله داری ولی باید به تو اطمینان بدهم که آن زن تا زمانی که من زنده هستم و در خانه ی من هستی هرگز توان بیرون کردن تو از این عمارت و آسیب رساندن به تو را نخواهد داشت بنابر این امیدوارم اتفاق امروز را فراموش کنی
با به یاد آوردن حرفهای بی شرمانه و نا عادلانه ی قمر سلطان داغ دلم تازه شد ولی با خوبی هایی که اسماعیل خان در حق من کرد بود هیچ حقی برای اعلام نارضایتی از این بی عدالتی قمر سلطان نداشتم .
تنها سکوت من و اشکهایی که سرازیر شده بود بیانگر حرفهای زیادی بود که از غم و اندوه درونم نشات میگرفت .
اسماعیل خان که پی به عمق غم و ناراحتی من برده بود روبروی من ایستاد و قد بلند و رشیدش از همیشه بلند تر به نظر میرسید .
چشمان عسلی و خوش رنگ او که همیشه از خیره شدن به من گریزان بود در چشمانم قفل شده بود و من بی اراده محو تماشای این مرد قدرتمند و با صلابت شده بودم و صدای مردانه اش با گفتن حرفهایی که میشنیدم من را مسخ کرد ه بود
_ شانه های من به قدر کافی پهن هستند تا بتوانی به آن تکیه کنی ،تا زمانی که در این عمارت و در کنار من باشی ، از همه کس و ناکسی و از همه چیزی محفوظ هستی ، بنابر این فکر رفتن از این عمارت را کامل فراموش کن .
به شرافتم قسم که تا زمانی که کنار من باشی از تو محافظت میکنم و هرگز اجازه نمیدهم که اتفاقی مثل امروز خاطرت را مکدر کند .
اسماعیل خان بعد از گفتن این حرف ها و تاکید زیاد در مورد اینکه این خانه را ترک نکنم ، از اندرونی خارج شد و من را با یک دنیا فکر و خیال تنها گذاشت.
لحن کلام ، تکیه گاه بودنش و صدای مردانه اش و نگاه نافذش که تا عمق وجودم رخنه کرده بود و بارها و بارها در تصوراتم منعکس میشدند و باور نمیکردم که در این دنیا ی بزرگ فرد نمونه ای مثل او تکیه گاه من ناچیز شده باشد .
تا به حال هیچ کس از من نخواسته بود که به او تکیه کنم و شنیدن این درخواست از زبان این مرد، از شیرین ترین سمغ های جهان نیز شیرین تر و گرما بخش تر بود
مدتی گذشت اما خبری از اسماعیل خان نشد و من حدس میزدم که او به دلیل آشفتگی زیادی که داشت ،برای جمع و جور کردن افکارش از خانه خارج شده بنابراین چند جرعه از پیاله ی شربتی که اسماعیل خان برایم آورده بود نوشیدم و احساس کردم کمی از کرختی بدنم کم شده است .
به سختی از جایم برخاستم و قدم به ایوان گذاشتم حدسم درست بود و من در خانه تنها مانده بودم ، خودم را به اندرونی ام رساندم و در همین حین متوجه ی لباس گل گلی که پورانم به من داده بود شدم لباس آغشته به خون شده بود دستی به سرم کشیدم و درد تمام وجودم را فرا گرفت ولی بیشتر از اینکه به خاطر زخمی شدنم ناراحت باشم ،بر اقبال نحسم لعنت میفرستادم .
اقبال سیاه با هیچ چیزی سفید نمیشود ، این هم از روز اولی که مثلا شوهرم از من رو نمایی کرده و چهره ام را دیده بود امروز به جای اینکه با بزک و ساز و دهل از من رونمایی شود ، با زخم سر و فوش و بد دهانی قمر سلطان از من رونمایی شد .
آه بلندی کشیدم و به سقف آسمان نگاه کردم و با صدایی که بلند بود و به راحتی به گوش میرسید گفتم :خدایا به جای اینکه روی پیشانی من خوش اقبالی بنویسی ، پیشانی ام را با خاکستر سیاه کردی ؟
بعد هم از گفته ی خود احساس ندامت کردم و بر شیطان لعنت فرستادم و با صدای بلند خدا را شکرکردم و طبق عقیده ای که از طفولیت داشتم گفتم : نا شکری نمیکنم خدا که حتما مصلحتی توی کار تو هست
همیشه از ننه رباب شنیده بودم که خدا بنده ها را با سختی ها و نا ملایمات امتحان میکند و باید در همه حال خدا را شکر گذار بود و این از کودکی آویزه ی گوش من شده بود ومن در تمام لحظه های سخت همیشه شکر گذار بودم .
خودم را به آینه ی روی تاقچه رساندم و با دیدن موهای پریشان و ر نگ پریده ام اشک در چشمانم حلقه بست نه به خاطر مظلومیتم و نه به خاطر سر آسیب دیده ام ، بلکه به خاطر اینکه احساس میکردم
دیگر جلوی اسماعیل خان هیچ آبرویی ندارم چون فکر میکردم که او به جای دیدن من با چهره ای زیبا و بزک شده در همین روز اول من را با این قیافه ی در هم و آشفته دیده است .
#ادامه_دارد
☘💜 #کپی_رمان_حرام_است
💜
☘💜
💜☘💜
☘💜☘💜
💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜☘💜
☘💜☘💜☘💜☘💜
💜☘💜☘💜☘💜☘💜
636602542738629298.mp3
28.68M
✨ختم قرآن✨
🔸ویژه ماه مبارڪ رمضان
🎶فایل صوتے قرائت
2⃣1⃣جزء دوازدهم
🗣قارے احمددباغ
#رمضان_بهار_قرآن🍃📖
التماس دعا😇
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
غیبت میکـنی و میگی :
دیدم که میگم!!
رفیق من ..
اگه ندیده بودی که "تهـمت" بود
مثل خدا ستّار العیوب باش
اگه چیزی هم میدونی
نگو...!👌
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
31.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام پخش مجدد قست 4 داستان روز آخر برای اون دسته از عزیزانی که به خاطر مشکل فنی نتوانستند دانلود کنند🙏