سلام امام زمانم
السلام علیک یا صاحب الزمان(ع)
خوشا آنان که در دامت اسيرند
به رخسار دل آرايت بصيرند
مکن از بين ما گلچين که گفتند:
کريمان،خوب و بد با هم پذيرند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
چشمان تو دید هرچه این شهر ندید
شاگرد حسین، دانشآموز شهید
ای شهدِ لب تو از عسل شیریتتر
برخیز ببین که قاسم از راه رسید
احلیمنالعسل 🥀
#شاهچراغ
#برای_آرمین
#آرمان_علی_وردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی رسول رفته دانشگاه به دانشجوها میگه: سالها آمدیم اینجا مداحی کردیم با هم سینه زدیم، حالا آمدم کمی گفتگو کنیم...
سلبریتی، مذهبی یا ورزشکار، فرقی ندارد چه جایگاهی داشته باشید
مهم است مثل مهدی رسولی خودتان را هزینه کنید، نه اینکه به این فتنه دامن بزنید ، پست بفرستید و به آتش بکشید...
#ایران
#شاهچراغ
#برای_آرتین
#آرمان_علی_وردی
💠مَعرِفَتي بِسَعَةِ رَحمَتِكَ وَ یُسرِعُني اِلَي التَّوَبِ عَلي مَحارِمِكَ
ببخش
آن بنده ای را که فهمید تو دلت نمی آید عذابش کنی و بی حیا شد!
#حرف_های_در_گوشی_با_خدا 💚
#ایران
#شاهچراغ
#برای_آرتین
#آرمان_علی_وردی
رسم بازاریان قدیم بر این بود که اول صبح وقتی دکان را باز می کردند،
کرسی کوچکی را بیرون مغازه می گذاشتند اولین مشتری که می آمد جنس به او می فروخت وبلافاصله کرسی را به داخل مغازه می آورد (یعنی دشت نمودم )،
مشتری دوم که می آمد و جنسی می خواست حتی اگر خودش آن جنسی را داشت نگاه به بیرون می کرد که ببیند کدام مغازه هنوز کرسی اش بیرون است و دشت نکرده است آن وقت اشاره می کرد که برو آن دکان (که کرسی اش بیرون است) جنس دارد و از او بخر که او هم دشت اول را کرده باشد.
و بدین شکل هوای هم دیگر را داشتند...
و اینگونه جوانمردی و انصاف می چرخید و
می چرخید ...
وسط زندگی ها
سفره ها...
💠نماز شب همسرم زندگی مرا نجات داد👌
🔸️دوماه از ازدواج من و همسرم نگذشته بود که اختلافات ما شروع شد ، کم کم فهمیدیم که سلایق ما با هم خیلی تفاوت دارد ، زندگی ما روز به روز بدتر و بدتر می شد تا جائیکه دیگر در هیچ جا با هم نبودیم، با هم برای یک جای مشترک تفاهم نداشتیم ، من دیگر از زندگی با او دلزده شده بودم، مدتی گذشت و همسرم حامله شد ، حاملگی او تأثیری در روابطمان نداشت حتی زمانیکه بچه بدنیا آمد.
🔹️کم کم بچه دوم نیز به دنیا آمد و ما هنوز همان بودیم که بودیم دیگر اصلا هر چیزی که او می گفت من چیز دیگری می گفتم با هم همیشه دعواهای بی حساب داشتیم فقط همدیگر را به خاطر بچه ها تحمل می کردیم ، از میان همه کارهایش تنها نماز خواندنش بود که به آن ایراد نمی گرفتم به همین شیوه زندگی نامطلوب خود را ادامه دادیم تا پانزده سال از زندگیمان گذشت.
🔸️دوستی در محل کارم داشتم که از روابط من و همسرم با خبر بود و دختری را به من پیشنهاد داد و از من خواست با او حرف بزنم ، و من نیز مدتی بود با او تلفنی حرف می زدم ، منتظر هر چیزی بودم که زنم را طلاق دهم و با او ازدواج کنم دعواهایمان شدید تر شد روزگار را به کامش تلخ کرده بودم و حتی بچه ها را کتک می زدم.
🔹️تا اینکه چند شبی بود که برای نماز شب بیدار می شد و نماز می خواند یک شب صدای او را شنیدم که بعد از نمازش برای اصلاح من و زندگیمان دعا می کرد و می گریست.
🔸️یک لحظه به خود آمدم وخیلی متأثر شدم که من با خودم و زندگی ام و همسرم چه کرده ام ، از خودم خجالت کشیدم ، متوجه شدم که در طول این چند سال هرگز حتی یک بار جایی را که او بخواهد نرفته ام و هیچ چیزی را مطابق میل او انجام نداده ام. نشستم ، چشمانم پر از اشک شد ، چقدر با او بد بودم.
❤سپس از جایم برخاستم و کنارش رفتم پیشانی او را بوسیدم و از او معذرت خواهی کردم از آن موقع به بعد زندگی خوب ما شروع شد ، هر جا که می گفت می رفتم و او هم همینطور، از هیچ یک ازحرفهای او سر باز نمی زدم و او نیز برای من چنین بود.
🌷او دیگر فرشته زندگی من شد و بچه هایم بعد از چندها سال لذت آرامش در کنار پدر و مادر را درک کردند و همه اینها را مدیون نماز شب همسرم هستم.