این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی
پایانِ سبز قصه دنیا، نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ
ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی
کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش
ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی
افسرده دل به دامن تفتیده کویر
ای روح آسمانی دریا، نیامدی
ای حسّ پاکِ گم شده روح روزگار
زیباترین بهانه دنیا نیامدی
ای از تبار آینه ها، ای حضورسبز
ای آخرین ذخیره طاها نیامدی
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند
این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
#استقبال_از_محرم
دَلیلِ خِلقَتِ ما خوردنِ غَمِ عِشق اَست
مُخـالـفِ غَـمِ مـاهِ مُحَـرَّم از مـا نیسـت
✍شاعر: رضا رسول زاده
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
•┈••✾❀🕊♥︎حُ س ی ن♥︎🕊❀✾••┈••
هر کسی دیوانۀ عشقت نشد عاقل نشد
غیرِ نوکرهایت آقا، «کُلُّهُم لا یَعقِلون»
#عشقفقطیککلام
#حسینعلیهالسلام
•┈••❀🕊♥️🕊❀••┈••
@koocheyEhsas
•┈••❀🕊♥️🕊❀••┈••
نگرانم نکند خواب بمانم!
نکند بغض من از شدت غم
نه ببارد
نه بکاهد
ابدالدهر بماند؟
نکند!
اشک نریزم
نکند کرب و بلا را ندهی
حضرت ارباب
نکند باز بمانم؟
نکند باز نخوانم که:
اهل حرم میر و علمدار نیامد
نکند!
پای پیاده حرمت باز بماند
به دلم حسرت و آهش...
نگرانم
نگرانم نکند دیر شود
جای بمانم...
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
📲#استوری
#شب_دوم_محرم
🎙محمود کریمی
از آسمان آید ندا اهلا و سهلا
حسین رسید به کربلا اهلا و سهلا
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
#مولاےمهربانغزلهاےمنسلام
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
═══🌸🌿🌿🌸═══
@koocheyEhsas
#هرروز_یک_آیه_از_قرآن ❤️🍃
💠 عصمت انبیاء💠
◻️ هدایت انبیاء توسط خداوند
🌷بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم🌷
🌸🍃 أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَىٰ لِلْعَالَمِينَ✨
*🌺🍃 ﺁﻧﺎﻥ [ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻳﺎﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﺷﺪ] ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﺪﺍﻳﺘﺸﺎﻥ ﻛﺮﺩ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻛﻦ ، [ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮم ﺧﻮﺩ ] ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺭﺳﺎﻟﺘﻢ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﺍﻳﻦ [ ﻗﺮﺁﻥ ] ﺟﺰ ﺗﺬﻛّﺮ ﻭ ﭘﻨﺪﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ .(٩٠) ✨*
📚 سوره مبارکه انعام آیه (۹۰)
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
ڪوچہ احساس
🌸﷽🌸 #رمانآنلاین_خوشهیماه🌙 ✍🏻بہ قلم #زهراصادقے_هیام #خوشهی_189 سکوت دل خودش هم باورش نمیشد.
🌸﷽🌸
#رمانآنلاین_خوشهیماه🌙
✍🏻بہ قلم #زهراصادقے_هیام
#خوشهی_190
حسین آرام پلک زد.
زینب در حالی که نگاهش به چشم های حسین بود پرسید: فقط یه چشمش و عمل کردید؟
هیوا با دقت حسین را نگاه کرد. با سوال زینب سرش را بالا گرفت و با کنجکاوی منتظر جواب دکتر مشیر شد.
دکتر که مشغول بررسی چشم های حسین بود، حین حرف زدن یک نگاه به مخاطبش میکرد و یک نگاه به بانداژ و چشم های بیمار
_بله یه چشمش هست. ما همزمان دو چشم رو عمل نمیکنیم. حداقل فاصله ی بینشون باید سه روز باشه. بخصوص باتوجه به وضع عمومی بیمار
هیوا با نگرانی پرسید:خب یعنی با یک چشم میبینه؟
دکتر سرش را بالا گرفت و گفت: اگر خدا بخواد بله چرا که نه.
دکتر کیان هم متوجه این همه نگرانی های هیوا نسبت به حسین شده بود.
چه چیزی در وجود این دختر بود که این قدر نسبت به یک غریبه حس نوع دوستی داشت و محبتش را بی دریغ نثار او میکرد.
حسام الدین دوست داشت تمام اجزاء شخصیت هیوا را بشکافد و او را تحلیل کند. با خودش فکر کرد:" این دختر یک گنج مادرزاد دارد. گنجی که با آن فریاد میزند و می گوید: حتی اگر تنها شوم، حتی اگر تمام دنیا علیه من شوند، طوفان و زلزله مرا تهدید کنند. هرگز از آن نیروی آرام باطنی که مرا به وجدانی آرام و مطمئن برای کمک به هم نوع خود رهنمون می کند، دست برنخواهم داشت.
دکترسراجی در ادامه ی حرف رفیقش گفت: عمل که خیلی خوب بود. بقیه اش به حسین ربط داره
حسام الدین کنار دکتر مشیر ایستاد.
کیان به حسین گفت: آهسته پلک بزن.
حسین آهسته آهسته پلک زد.
_چی می بینی حسین؟
حسین چندبار پلک هایش را باز و بسته کرد، سپس گفت: می بینم ... دارم می بینم.
هیوا آن قدر هیجان زده بود که با دیدن چشم های حسین ناخودآگاه اشک هایش سرازیر شد. نتوانست حسین را نگاه کند، رویش را برگرداند به طرف پنجره .
زینب بازوهایش را فشرد. هیوا دلش برای پسر بیچاره سوخت. این همه مدت می توانست ببیند اما از نعمت بینایی بی نصیب بود.
بغضی سنگین میان گلویش نشسته بود. دلش می خواست زار بزند. به خاطر تمام بد عهدی های روزگار. با خودش فکر کرد چند نفر شبیه حسین هستند و با یک درمان می توانند درست زندگی کنند؟ یکی چشم هایش، یکی پاهایش ، یکی کلیه هایش و ...
صدای حسین و ناپدریش، خنده های دکتر سراجی هیچ کدام نتوانست او را به طرف حسین برگرداند.
حسام الدین دست به سر حسین کشید و گفت: منو می بینی حسین؟ من عمو حسامم.
هیوا نمی خواست این صحنه را از دست بدهد.
دکتر مشیر گفت: البته تار میبینه اوایل، تا چند هفته .بعد رفته رفته درست میشه.
حسین این بار گریه اش گرفته بود. دکتر سراجی فورا گفت: گریه نکنی حسین. برای چشمات اصلا خوب نیست.
هیوا حالا برگشته بود به طرف حسین. اشک هایش را پاک کرد و لبش را به دندان گرفت. با این کار مانع ادامه ی گریه اش میشد.
ناپدری با ظاهری پشیمان دست به سر حسین کشید و گفت: منو میبینی حسین؟
حسین دست ناپدری را آرام گرفت و گفت: بله بابا
بابا! چه واژه ی سنگین و سختی بود برای حسین و آن مرد. ناپدری که کیومرث نام داشت، فضا برایش سنگین شده بود. ترجیح داد از اتاق بیرون برود. حسام الدین هم پشت سرش راه افتاد.
او را در پیچ راهرو کلینیک گرفت و به گوشه ی کشاند.
ناپدری در حالی که چشم هایش را پاک میکرد به حسام الدین گفت: چیه؟ هرچی بگی حق داری. من در حق اون بچه ظلم کردم. خیلی هم ظلم کردم. چی کار کنم؟ کاری از دستم برنمیومد.
حسام الدین با اخم های درهم دست کیومرث را رها کرد.
در حالی که دندان هایش روی هم فشرده میشد پرسید: چرا بدنش و کبود کردی؟ این همه جای سوختگی از چیه؟ آخه نامرد اون بچه مگه چندسال داره که این همه بلا سرش آوردی؟
کیومرث کنار دیوار سُر خورد و نشست.
_غلط کردم، بخدا اشتباه کردم. حالم که بد میشه دست خودم نیست.
حسام الدین هنوز جوابش را نگرفته بود. دلش می خواست یک دل سیر ناپدری حسین را کتک بزند بلکه آرام شود.
_چرا ازش سوء استفاده کردی؟ چرا نذاشتی عمل بشه؟ چطوری دلت اومد با اون طفل معصوم این کارو کنی؟
↩️ #ادامہ_دارد....
#ایناثرفقطمتعلقبهکانالکوچهاحساسمیباشد.⛔️
#هرگونهکپیوارسالدردیگرکانالهاشرعاحراماست❌
لینک کانال در ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
کانال ما در تلگرام
https://t.me/joinchat/AAAAAFgnAN-CaLqc81VX8A
✨﷽✨
✅فضیلت زیارت عاشورا
✍مرحوم شهید دستغیب (ره) در ڪتاب “داستانهای شگفت” حڪایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آوردهاند که خلاصه آن چنین است:
یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش،در خواب حضرت عزراییل را میبیند. پس از سلام میپرسد: از کجا میآیی؟ملک الموت میفرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ میپرسد: روح او در چه حالیست؟عرزاییل میفرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.
آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است فرمود:نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت وبیان احکام! فرمود: نه گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا
💥نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمیتوانست بخواند، نایب میگرفت.
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
▪️گفتند تو دِینت را ادا كردهای، اينجا چه میكنی
گفت تا وقتی زندهام نسبت به وطنم مسئولم
دكتر هاشم زمانزاده، ۷ سال و نيم از عمرش را اسير بعثیها بود، اما غيرتش اجازه نداد با وجود بازنشستگی، خط مقدم مبارزه با كرونا را رها و اين سنگر خدمت به مردمش را ترک كند
#جهاد_ادامه_دارد
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•