May 11
دست در #دست_یار👫
در ڪَذر از کوچه ے احســاسـ...
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
دلم درگیر و گرمِ همہ چیزشد
اما.....
دست اخر دیدمـ:
نیست آن چیز که من خواسته بودم.....
ثابتم شد که همہ علتیو باعث و بانے ،
بهر عالـم ز ازل تا بہ ابــــــــــــــــــــد
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
🌹بشناسیم:
شهید سید مصطفی موسوے
جوانترین شهید ایرانی مدافع حرم که در سن 20 سالگی، به عنوان بسیجی تکاور به سوریه اعزام شد و در روز بیست و یکم آبان سال 1394، در شهر حلب سوریه به شهادت رسید.
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
لبخند خدا یعنی همین باز شدن پلک های هر روزت…
دوباره امروز متولد شدی “آدم”
پس خجسته باد هر روزت…
( #صبحتون بخیر دوستان)
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
درمسیر هر گناه که میروی #خدا دستهایت را محکم تر گرفته است!
باورش سخت است؟؟
تو اما یک کودک بازیگوشی..دستت را محکم میکشی ومیدوی..اختیار هم که داری!
#خدا اما همانجا منتظرت میماند.
دیر نکن.. !
#خدا همیشه همانجاست!
تو اما هیچگاه همان کودک نخواهی ماند.
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
#معرفی_شهیدمظلوم_وناشناخته
#امیر_حاج_امینی1
خیلی عکس قشنگیه. لحظه عروج یه عاشق، لحظه کندن از دنیا و وصل به بالا، قطره خون رو لبش یه دنیا حرف داره، یعنی کی بوده؟! و چی کرده؟! که عکسش شده مرهم دل اون مادرای شهیدی که حتی از پسرشون عکسی هم ندارن .... اصلاً این عکس یه جور نماد شهید و شهادت شده، تا حالا خیلی ها با دیدن این عکس منقلب شدن، فقط خود خدا می دونه که دل پاک امیر حاجی امینی (مسئول واحد مخابرات گردان انصار الرسول) یا هنر خدایی احسان رجبی، خالق این عکس باعث جاودانگی این صحنه شده... توفیق شد قافله شهداء به منزلگه این شهید بزرگوار برسه و قدری در محضرش تامل کنیم و درس دلدادگی بیاموزیم.
این پست تقدیم به همه شهدای گمنام ومادران آنها
ادامه دارد....
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
یک روز #صبح دستت را میگیرم
میبرم یکجا
که دست هیچ کس به خلوتمان نرسد.
آن وقت من میمانمُ
غزلِ لبهایِ تو
و یک دنیا سکوت
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
کفش هایم پر آب
و لباسم خیس و تنم آبچکان
خبر تازه ای در دشت شقایق هاست
توده ای آمده از سوی جنوب
پر موسیقی باران
کوله بارش پر سوغات بهار
شرح خشکیدن گل، پی بی مهری ابر، شعر غمگینی بود
نکند ابرها فهمیدند، حزن اشعار مرا
یا که آهویی آهی کرد، در بیشه خشک
یا گل لاله ای، ناله ای سر داد در دامن دشت
که چنین ترکیده، بغض یکماهه ابر
امروز، حرکت شیره خام، در تن گندم خوشه به غلاف
و فوران اشک از شاخ هرس کرده تاک، جوششی دیگر دارد.
آهوان شادند و دوان
و گل و بوته صحرا ز طراوت خندان
نفس پاک گیاه، پر اکسیژن
همه سیرابند
همه مدهوشند از بوی بهار
#علی_محمدمحمدی
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
📚 #رمان
❂○° #مدافع_عشق °○❂
به قلم خانم محیا سادات هاشمی
قسمت #یک
❣هوالعــــــــــشق❣
یڪےازچشمانم رامیبندم وباچشم دیگر در چهار چوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسےام دقیق میشوم. هاله لبخند لبهایم را میپوشاند؛ سوژه ام راپیدا ڪردم
پسری با پیرهن شونیز سرمه ای ڪه یڪ چفیه مشڪےنیمےازبخش یقه وشانه اش راپوشانده.
شلوارپارچه ای مشڪےویڪ ڪتاب قطور وبه ظاهرسنگین ڪه در دست داشت، حتم داشتم مورد مناسبـےبرای صفحه اول نشریه مان باموضوع "تاثیرطلاب و دانشجو در جامعه" خواهدبود
صدامیزنم: ببخشید آقا یڪ لحظه☺️
عڪس العملـےنشان نمیدهےوهمانطورسربه زیربه جلوپیش میروی. باچندقدم بلند وسریع دنبالت مےآیم ودوباره صدامیزنم: ببخشیییید... ببخشید باشمام. باتردید مڪث میڪنے،مےایستےوسمت من سرمےگردانے. اماهنوزنگاهت به زیراست
آهسته میگویی:
_ بله؟؟..بفرمایید
دوربین📷 رادر دستم تنظیم میڪنم..
_ یڪ لحظه به اینجا نگاه ڪنید(وبه لنز اشاره میڪنم)
نگاهت هنوز زمین رامیڪاود
_ ولـے....برای چه ڪاری؟
_ برای ڪارفرهنگے، عڪس شماروی نشریه مامیاد.
_ خب چرا ازجمع بچه ها نمیندازید..؟چرا انفرادی؟
با رندی جواب میدهم:
_ بین جمع، شما،طلبه جذاب تری بودید😍
چشمهای به زیرت گرد وچهره ات درهم میشود.
زیرلب آهسته چیزی میگویی ڪه دربین آن جملات"لاالله الا الله"رابخوبـےمیشنوم.
سرمیگردانـےوبه سرعت دور میشوی👤، من مات تا به خود بجنبم تو وارد ساختمان حوزه میشوی..
سوژه_عکاسی_ام_فرارکرد😕
باحرص شالم رامرتب وزیرلب زمزمه میڪنم:
چقدر بـےادب بود
یڪ برخورد ڪوتاه وتنهاچیزی ڪه در ذهنم ازتو طلبه بی ادب ماند، یڪ چهره جدی، مو و محاسن تیره بود.
↩️ #ادامہ_دارد...
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯