eitaa logo
یکی بود یکی نبود(پایه اول تا سوم)
1.9هزار دنبال‌کننده
215 عکس
360 ویدیو
7 فایل
💠 همراه ماباشید درکانال ویژه کودکان 💠 ♦️بنیاد فرهنگی المهدی علیه السلام نخستین تشکل مردمی حامی کانونهای فرهنگی مساجد ♦️ ⭕️سایت Bonyadealmahdi.ir ⭕️روابط عمومی eitaa.com/Bonyad0 ⭕️کانال اصلی بنیاد https://eitaa.com/BonyadeAlmahdi ۰۳۱۳۴۴۷۷۸۱۸
مشاهده در ایتا
دانلود
امام دوباره به یارانشون گفتن هر کس میخواد بره، چون اگر بمونه فردا کشته میشه💐 اونشب تعدادی از همراهان امام وقتی هوا تاریک بود فرار کردن و رفتن😔 امام ماندن و خانواده و ۷۲ نفر یار💐. اونشب قاسم خیلی به سوال عموش فکر کرد🌹 . عموش در رابطه با مرگ ازش پرسیده بود قاسم فکر کرد آیا جواب خوبی به سوال امام داده یا نه🌹 همون موقع چشماش روی هم گذاشت تا بخوابه که احساس کرد کلی پروانه نورانی🦋🦋 دورش دارن پرواز میکنن چشماش رو باز کرد ولی هیچی ندید🌿 دوباره چشماش رو بست و دوباره همه جا پر از پروانه های نورانی شد 🦋. اونشب هر بار که قاسم چشماش رو روی هم می گذاشت پروانه ها رو میدید🦋 و بمحض اینکه چشماش رو باز میکرد پروانه ها ناپدید میشدن🌿
17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پویانمایی «نسل حسینی» ▪️با نوای محمدحسین پویانفر @koodakanehb
16.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شب هفتم : دانه تسبیح 🏴🏴🏴 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام http://eitaa.com/koodakanehb
داستان شب هفتم *دانه های تسبیح* سلام به شما دخترها و پسرهای عزیزم امیدوارم حالتون خوبِ خوب باشه🤲🏼 بچه های خوبم یادتونه دیشب در مورد چه کسی حرف زدم؟🤔 آفرین🌹 در مورد آقا قاسم🌹 یادتونه گفتم آقا قاسم با وجود سن کمی که داشتن🌹 خیلی شجاع و قوی بودن😍 خیلی مهربون و باادب و دانا بودن🌹 و توی جنگ خیلی از سربازهای دشمن رو کشتن👌🏻 امشب میخوام درباره پسرعموی ایشون صحبت کنم🌺 آقا قاسم ما یک پسر عمویی داشتن به اسم آقا علی اکبر بریم و بشنویم داستان امشب😍
امام حسین علیه السلام سه تا پسر داشتن 💐یکی از اونها آقا علی اکبر علیه السلام🌺بودن آقا علی اکبر قصه ما بسیار زیبا و نورانی بودن😍 با پیشانی پهن و زیبا😍 آقا علی اکبر شباهت زیادی به پدربزرگشون حضرت محمد صلوات الله علیه و آله😍 داشتن اخلاقشون و نحوه صحبت کردنشون و خلاصه تمام رفتارشون 💐شبیه به حضرت محمد صلوات الله علیه و آله بود🌺 آقا علی اکبر ما خیلی مهربان و مودب بودن🌺 هیچ وقت به کسی بی احترامی نمی کردن👌🏻 و همیشه در حال کمک کردن بودن😍 به فقیرها کمک میکردن☺️ مهمان نواز بودن😊 و به خوبی از مهمان هاشون پذیرایی میکردن🌺 ایشون خیلی آدم مومنی بودن و همیشه با خدا راز و نیاز میکردن🤲🏼
آقا علی اکبر همیشه نمازشون رو اول وقت میخوندن😊 و خیلی عاشق خدای مهربان بودن🌺 شجاعت بینظیری داشتن👏🏻 و اجازه نمی دادن کسی به آدم های فقیر و ضعیف ظلم کنه😇 بخاطر همین پدرشون آقا امام حسین علیه السلام خیلی ایشون رو دوست داشتن🌹 و میگفتن من هر وقت دلم برای حضرت رسول صل الله علیه و آله تنگ میشه به چهره علی اکبر نگاه میکنم😍
بچه های عزیزم💐 در سفری که امام حسین علیه السلام به کوفه داشتن🌺 آقا علی اکبر شجاع ما هم بودن🌺 وقتی همه یاران امام حسین علیه السلام وارد میدان میشن و با دشمن میجنگن آقا علی اکبر هم اجازه میخوان تا ایشان هم به میدان برن 💐 آقا امام حسین علیه السلام هم اجازه میدن که آقا علی اکبر وارد میدان بشن🥀 سربازهای دشمن با دیدن آقا علی اکبر خیلی میترسن و وحشت میکنن و میخوان فرار کنن🏃🏻‍♂️ حاکم قلدر 😡بلند فریاد میزنه اینجا چه خبره😡 هرکس بتونه علی اکبر رو بکشه کلی طلا و سکه💰 پیش من جایزه داره😔 همون موقع تعداد زیادی از سربازهای دشمن 😱بخاطر همون طلا و سکه ها💰 به سرعت به سمت حضرت علی اکبر علیه السلام حمله میکنن😱 ولی ایشون خیلی شجاع بودن و با قدرت با همه اونها میجنگن🌺 دوباره کلی سرباز دیگه وارد میدان میشن😔 آقا علی اکبر ما اونقدر شجاع بودن🌺 که ۲۰۰ سرباز دشمن رو میکشن وقتی آقا علی اکبر مشغول جنگیدن و دفاع از امام حسین علیه السلام بودن🌹 یکی از سربازهای دشمن یواشکی و نامردانه به او حمله میکنه😱 آقا علی اکبر رو زخمی میکنه😭 ایشون از روی اسب به زمین میفتن😭
آقا علی اکبر پدرشون رو صدا میزنن😭 آقا امام حسین علیه السلام ایشون رو بغل میکنن و شروع به گریه میکنن😭 اقا علی اکبر میگن پدر جان خیلی تشنه هستم 💦امام به زخم های آقا علی اکبر دست میکشن😔 و میگن پسرم به زودی در بهشت از دست پدربزرگت حضرت رسول صل الله علیه و آله آب مینوشی و سیراب میشی🌺 بچه ها آقا علی اکبر دوباره به میدان برمیگردن😔 و با شجاعت و قدرت زیاد با دشمن ها میجنگن🌹. ولی آقا علی اکبر یک نفر بود و تعداد سربازهای دشمن خیلی زیاد بود😱. بخاطر همین دشمن زخم های زیادی به ایشون میزنه😭 و باعث میشه آقا علی اکبر هم به شهادت برسن😭 امام حسین علیه السلام و خانوادشون از دست دشمن خیلی ناراحت بودن😭 امام حسین علیه السلام به سپاه دشمن نگاه میکنن و میگن خدا به شما رحم نکنه که اینچنین به ما ستم میکنید😔 http://eitaa.com/koodakanehb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*هدیه ای برای خدا* داستان شب هشتم روزی روزگاری🌺 در بیابانی به اسم ثعلبیه‌🏕️خانواده ای سه نفره🥰 زندگی میکردن. داخل این خانواده یک مادری 🧕🏻بود به اسم قمر خانم. این قمر خانم یک پسر داشت به اسم آقا وهب🌹که تازه ازدواج کرده بود😍 اسم همسرشون هانیه بود🌹 آقا وهب و هانیه خانم هرروز صبح🌞 میرفتن دامداری و شب ها 🌛برمیگشتن . زمانی که کاروان امام حسین علیه السلام🌹 در راه کوفه بودن بااین خانواده روبرو میشوند🌺 امام با اونها احوال پرسی میکنن و میپرسن آیا شما اینجا مشکلی دارید؟🌹 قمر خانم که امام رو نمیشناختن میرن پیش ایشون و میگن من با پسر و عروسم اینجا زندگی میکنم🥰 اما اونها اینجا نیستن و برای دامداری رفتن🙏🏻 بزرگترین مشکل ما کم آبی هست💦