هدایت شده از تجربیات خانوم خونه
1.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜️پنجره ای به سوی نظم 🪟🪄⚜️
🔹سفری ایمن و شیک
🔻خانه ای مدرن و منظم
🔹مـطابـق با مــد روز
♻️ با محصولات #پارس_کالا_۸۸
_ ارسال رایگان به کل کشور 💯_
✅تنوع طرح و رنگ ✅کیفیت مطلوب
✅ در عین سادگی زیبا
💢و از همه مهمتر محصول ایرانی🇮🇷
•••••••••••••🧳👝••••~~~~~
https://eitaa.com/joinchat/3814588704Cfa8d8e4d12
••••••••••••🧳👝••••~~~~~
بی واسطه خرید کن= ارزان بخر 🏕️
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهنگ آموزش عذرخواهي ✅️
✔شعر کودکانه _تقویت حافظه_سرگرمی کودک
برای تقویت حافظه و روخوانی کوچولوهاتون ذخیره ش کن🥰🥰
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
#تربیت_دینی
🔻 انتقال #تفکر_توحیدی به فرزند،
با یک #بازی آسان!
معمولا بچه های دبستانی علاقه زیادی به بازی #اسم-فامیل دارند.😉
⏪ می توان هر شب قبل از #خواب ، مامان و بابا دو گروه بشن هر کدام یک دفترچه یادداشت داشته باشند. 📝
فرزند اگر با سواد است می تواند #مستقل بازی کند و دفترچه جدایی داشته باشد، می تواند هم به دلخواه در گروه پدر یا مادر باشد.
فرزند کوچکتر هم به دلخواه در گروه مامان یا بابا قرار می گیرد . ☺️
بعد مثلا دو دقیقه زمان می گیرند و ساعت را کوک می کنند . ⏳
🔸هر گروه باید فکر کنند 🤔
خدای مهربون اون روز چه نعمتهایی بهشون داده و چه خطرهایی را دور کرده
و تند تند می نویسند.
مثل اسم فامیل!! 😎
بعد که زنگ به صدا در آمد استپ میدن و
هر گروهی که
نعمتهای بیشتری نوشته برنده است.🏆
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
4.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد_تراشیون
تربیت دخترانه..👧🏻
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
#نقاشی
آموزش نقاشی گاو
دیگه نگو چطوری نقاشی گاو بکشم 😁
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
🏴 مادرانه 👩👧👦 کودکانه 🏴
#قصه_ننه_علی #پارت19 فصل سوم : شمشیر ذوالفقار آخر شب دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم. پاهایم ورم کر
#قصه_ننه_علی
#پارت20
فصل چهارم : تولد یک پروانه
مقداری طلا و سکه داشتم که از فامیل هدیه گرفته بودم، همه را دادم به رجب تا خرج ساخت خانه کند. خودش هم کمی پول پسانداز کرده بود؛ اما همچنان برای تکمیل خانه کافی نبود. بالاخره با قرض و قوله کار را پیش برد و دو اتاق کنار هم ساخت؛ یکی دوازده متری و یکی هم نُه متری. مثل همهی خانهها یک حوض کوچک وسط حیاط ساختیم؛ کمی آن طرفتر هم آشپزخانه.
دیوار اتاقها را گچ و خاک کردیم و وسایل را چیدیم. پول کافی برای خرید پنجره نداشتیم؛ با نایلون و پتو پنجره طرف خیابان را پوشاندم. هر بار که طوفان میآمد، تمام زندگی را گرد و خاک برمیداشت. فرشها را بهسختی میبردم داخل خیاط و خاکشان را میتکاندم. نایلون را دوباره با میخ به دیوار میزدم و تا قبل از آمدن رجب همهچیز را مرتب میکردم.
بزرگترین حُسن وصفنارد ، این بود که آب لولهکشی داشت و احتیاج به آبانبار نداشتیم. با اینکه محلهی فقیر نشینی بود، اما دولت تمام خانهها را لولهکشی کرده بود. دوری از مادرم مثل گذشته برایم سخت نبود. به تنهایی عادت کرده بودم. رجب شیفت کاریاش تغییر کرد؛ غروب میرفت سر کار و هفت و هشت صبح برمیگشت خانه. از خستگی غش میکرد؛ من هم باید امیر را آرام میکردم تا مزاحم خواب او نشود.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
کلمه وصفنارد 👈 نام روستای کوچکی در حاشیه تهران، به علت داشتن انارهای مرغوب ،
وصف ناپذیر وصف نار بوده که به مرور زمان به وصفنارد تبدیل شده.
ولی امروزه جزئی از تهران بزرگ است
#قصه_ننه_علی
#پارت21
فصل چهارم : تولد یک پروانه
تازهعروسی شهرستانی دیوار به دیوار خانه ما زندگی میکرد؛ از من هم بیزبانتر بود. حسابی از شوهرش میترسید. مریم، همدم تنهایی من شده بود. شوهرهایمان را راهی سر کار میکردیم و تا شب کنار هم بودیم. روز اولی که پیش مریم رفتم، به هم ریختگی و شلوغی خانهاش کلافهام کرد. روغن، برنج، ظرف و ظروف، همه روی طاقچه ردیف کنار هم چیده شده بود. پیش خودم گفتم: «دخترای روستایی با سلیقه و اهل زندگیان. چرا خونه و زندگی مریم این شکلیه؟!» مریم اصلا حوصلهی کار خانه را نداشت. کمکش کردم راه و رسم خانهداری را یاد گرفت. مرتب کردن خانهاش یک روز بیشتر طول نکشید؛ اما تا آداب زندگی را یاد بگیرد چند ماهی طول کشید. هرچه از مادرم یاد گرفته بودم به مریم هم میگفتم. با سروسامان گرفتن زندگیاش، دل آقای ترابی همسرش نرم شد و کمتر اذیتش میکرد.
وقتی که برای شام میهمان داشت، مواد اولیهی غذا را به من میرساند تا برایش خورشت درست کنم. تا او برنج را دَم میگذاشت، من هم خورشت را آماده کرده بودم. از نردبان بالا میرفتم، مریم را صدا میزدم و از بالای دیوار، قابلمه را به دستش میدادم. دستپخت بدی نداشت؛ اما دلش میخواست جلوی خانواده شوهر سربلند و عزیز شود. شوهر مریم برعکس رجب، آدم دست و دلبازی بود. تنها مشکلش اجاق کوری زنش بود. مریم بچهدار نمیشد و فامیل شوهرش با متلکهایشان او را آزار میدادند. مدام نذر و نیاز میکرد که خدا با دادن بچهای چراغ زندگیاش را روشن نگه دارد؛ اما بیفایده بود.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»