eitaa logo
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
3.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
به بهترین کانال کودکانه مذهبی خوش اومدی 😍🌴 #تبلیغ_داریم ارتباط با مدیر کانال و #تبلیغات: @SarbazeEemam لینک کانال مادرانه 👩‍👧‍👦کودکانه https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هم زینبم بغلمه هم بیکار ننشستم👇 کتاب رو مجدد از اول دارم مطالعه میکنم بسسسس که شیرین بود این کتاب😋 بیکار نباشیم ❌ خدا یه عالمه نعمت بهمون داده تا ازشون استفاده درست بکنیم 🙃 ✅ با چشمت کتاب بخون ، نگاه به خط به خط قرآن کن ، به چهره پدر و مادرت نگاه کن و.. ✅ با گوشت اصوات مفید گوش بده به علم ت اضافه کن ✅ با زبانت بگو قرآن بخون از کلمات محبت آمیز استفاده کن و دل دیگران رو شاد کن.. ✅ با دستانت به خدمت کن کودکت رو نوازش کن به خلق خدا یاری برسون و.... 🌷خلاصه بیکار نباشیم جز وقتایی که خوابیم البته همونم اگه قبلش وضو بگیریم و بخوابیم یا سه تا سوره توحید بخونیم یا اعمال قبل از خواب رو انجام بدیم خوابمون هم نوشته میشه و اثرات عجیبی رخ میده😍 خلاصه از نعمات خدا برای رشدت استفاده کن نه تنزل و تضعیف انسانیت و معنویتت دمت گرم💚
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
#مادرانه هم زینبم بغلمه هم بیکار ننشستم👇 کتاب #سررشته رو مجدد از اول دارم مطالعه میکنم بسسسس که
. امام زمان منتظرت هستناااااا زود آمده شو سجاده تو پهن کن عطر بزن و خودت رو خوشبو کن زودی به آقا اقتدا کن 🥺 یکی از فواید نماز اول وقت 👇 پشت سر امام زمانمون نماز خوندنه قبول حق رفقا💚 .
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
✍ جاری شدن ثروت در زندگی ✨ تا حالا برات پیش اومده نیاز به پول داشته باشی اما تو اون لحظه ته جیب خود
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈 دلت گرفته ؟؟🥺 اگه به هردلیلی دلت می‌خواد به خدا نزدیک بشی و حالِ دلت‌رو بهبود ببخشی، https://eitaa.com/joinchat/2510880961C17af21c6e7 متنایِ اینجا روحت‌رو جَلا میده🫂✌️😍 🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤩 دیروز مادر همسرم (مامانجون زی زی گولوها)😁 بهم این پیام رو دادن👆 خیلیییی خوبه هااااا جدی کانالمون یه داستان بر پایه (مادرانه) کم داره🥲 دمشون گرم 👏🏻 خودشون هزار ماشاءالله اهل هستن هوای منو شمارو هم داااارن😎 درسته مامانیم اماااا درسته از مطالعه بیافتیم 🙃 رهبرمون تاکید موکد کردن به استمرار بر مطالعه بعد ما.... آخه درسته واقعاااااااا 😰❓@SarbazeEemam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚📚📚📚📚 برای ایشون و اموات شون فراوان دعا کنین🙏 چون قراره... از امشب قبل از خواب براتون بذارم.....😃 همیشه که نمیشه شبا برای بچه ها داستان گذاشت خودمون چی پ ؟؟؟😂 و حالا نوبت معرفی داستانمون هست 👇😍 داستان زیبا با یه عالمه درس زندگی بنام: 💞💞💞💞💞💞 خیلی وووووقت بود دنبال این کتاب بودم تعریفشو از خیلیااااا شنیدم اما بالاخره امشب به برکت مادرشوهر عزیزم پیداش کردم 😍 📚📚📚📚📚
در کتاب قصه ننه علی 📕 داستان زندگی دخترکی کم سن و سال را که برای کمک به معیشت خانواده پا به پای مادرش کار کرد و رشد یافت را می‌خوانیم. این دختر در سن پایین به خانه‌ٔ بخت رفت.👰🏻‍♀ ازدواج زهرا برایش زندگی راحتی به ارمغان نیاورد.😔 همسر زهرا مردی بود که هر حرف و رفتار زهرا را که به مذاقش خوش نمی‌آمد با کتک جواب می‌داد.😱 سال‌ها گذشت و زهرا مادر چند فرزند بود‌. 👦🏻🧒🏻👧🏻👶🏻 دوتا از فرزندان پسر زهرا، به نام‌های علی و امیر قصد حضور در جبهه را داشتند و برای کسب رضایت پدر دست به دامان مادر شدند. زهرا برای اجابت خواسته‌ٔ فرزندانش با ترفندهای زنانه و قربان صدقه رفتن پا پیش می‌گذاشت و با کتک جواب می‌گرفت؛ اما با اصرار زیاد و تحمل سختی‌های این مسیر بالاخره موفق شد تا 👇 مجوز بهشت را برای فرزندانش بگیرد؛ 😭 و حالا او مادر دو شهید و مورد احترام یک ملت است و بسیاری از مردم او را ستایش می‌کنند...👌 کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل اول : خداحافظ بهار! به طرفم حمله کرد، تعادلم را از دست دادم و از پله های طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج می رفت. حسین از پله ها پایین آمد؛ اشاره کردم، برگردد. می دانست هروقت من و پدرش دعوا می کنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه ی امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد؛ گفتم حتما ترسیده و می خواهد دلجویی کند. گوشه ی لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا می زدم، نفسم بالا نمی آمد، کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هُلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده سرم کنم. » زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین می انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: «اینم عاقبت تو زهرا! مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری میکنن؟! » یکی دو ساعتی کنار پیاده رو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمیشد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه می رفتم تا دست و پایم خشک نشود. ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد. 🥀 روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4 «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا