eitaa logo
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
3.3هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
به بهترین کانال کودکانه مذهبی خوش اومدی 😍🌴 #تبلیغ_داریم ارتباط با مدیر کانال و #تبلیغات: @SarbazeEemam لینک کانال مادرانه 👩‍👧‍👦کودکانه https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ هر مادری باید اینارو درباره بچش بدونه کودکتون وزنش کمه ؟ کشک در بین لبنیات از قوی ترین وزن دهنده هاست؛ اشتها اوره و سیستم ایمنی کودک رو تقویت می کنه ! قد کودکتون کوتاهه ؟ به فرزندتون تاکید کنید تا 15 سالگی روزی 20 تا 30 بار بپرد ! پریدن باعث میشه صفحات رشد زیر زانو ضربه بخوره و رشد قدی کودک بهتر بشه و در کنارش از نور افتاب و مکمل های روی و کلسیم البته با تجویز پزشک غافل نشید ! کودکتون قدرت یادگیریش کمه ؟ اجیل ها و مغزیجات مقدار زیادی ویتامین E و امگا 3 دارند و برای افزایش هوش کودک مفید هستند ! کودکتون وسواس داره ؟ اجازه بدین با ماست بازی کنه و به صورت و لباسش بزنه.... بزارید خاک بازی و گل بازی کنه تا کم کم وسواسش از بین بره ! کودکتون دندون هاش ضعیفه ؟ پس یادتون باشه خوردن بیش از اندازه لواشک مینای دندون هاش ور از بین میبره .... مادر کردن یک تخصص است نه اصلا یک فوق تخصص است باید عشق را بشناسی ابراز عشق را بلد باشی بخشش را آموخته باشی و باید سواد مادری کردن را آموخته باشی... عجب کار سخت اما شیرینی است کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
#قصه_ننه_علی #پارت33 فصل پنجم : خداحافظ مادر هروقت مینی‌بوس جلوی در خانه خاموش می‌کرد، دلم آشوب می
فصل پنجم : خداحافظ مادر یک روز بعدازظهر مریم با یک جعبه شیرینی به دیدنم آمد و خبر باردار شدنش را به من داد. خوش‌حال شدم. چراغ خانه‌اش بالاخره روشن شد و به آرزویش رسید. یک ساعت مرا بغل کرده بود و گریه می‌کرد. کلی گفتیم و خندیدم. قرار گذاشتیم پسرانمان برادر هم باشند. مریم گفت حتما اسم پسرش را حسین می‌گذارد که مثل دوقلوها جفت باشند. مریم رفت و من مثل خانه‌خراب‌ها افتادم گوشه‌ای و زار زدم، که حالا من با این بچه‌ای که قرار بود مریم بزرگ کند چه کنم؟! شرایط زندگی برایمان خیلی سخت بود. با رجب تصمیم گرفتیم تا قبل از اینکه بچه‌ در شکمم جان بگیرد سقطش کنیم. می‌رفتم بالای نردبان و می‌پریدم پایین. هر وسیله‌ی سنگینی را می‌دیدم بلند می‌کردم و چند متری راه می‌رفتم. کلی دارو و گیاه خطرناک خوردم. هر راهی که جلوی پایم می‌گذاشتند انجام می‌دادم که از دست این میهمان ناخوانده خلاص شوم. دلم به این کار رضا نبود؛ اما چاره‌ای نداشتم. وقتی خانه و زندگی‌ام را می‌دیدم، اخلاق تند شوهرم را می‌دیدم، کارم را توجیه می‌کردم؛ اما باز ته دلم آشوب بود. آن‌قدر به در و دیوار زدم برای سقط بچه که حالم بد شد و مرگ را به چشم دیدم. افتادم گوشه‌ی رختخواب. رنگ و رویم زرد شد. مادرم به دیدنم آمد. نمی‌دانم ماجرا را از کجا فهمیده بود؛ خیلی سرزنشم کرد. از دستم عصبانی بود. هرچه از بزرگی خدا و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) یادم رفته بود را دوباره به یادم آورد. به غلط کردن افتادم و دست به دامن امام رضا (علیه‌السلام) شدم. بچه‌ام را نذر او کردم. ترسیدم بلایی سرش آمده باشد. بعد از چند روز رفتم دکتر. خبر سلامتی حسین بی‌نوا را که شنیدم، نفس راحتی کشیدم و به خانه برگشتم. برایش لباس نوزادی دوختم و وسایل زایمانم را آماده کردم. به‌خاطر اشتباه بزرگی که نزدیک بود مرتکب شوم، مدام استغفار می‌کردم و شرمنده‌ی خدا بودم. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4 «»
فصل پنجم : خداحافظ مادر بی‌بی خانم برای وجیه‌الله آستین بالا زد و دامادش کرد. جهیزیه عروس را آوردند در همان اتاق پشتی ما چیدند و همه برای عروسی رفتند شهرستان. من پا‌به‌ماه بودم و نمی‌توانستم مدت طولانی داخل ماشین بنشینم؛ همراه امیر و علی تهران ماندم. رجب بعد از یک هفته برگشت. شب رسید خانه. وقت زایمانم رسیده بود، رفت یکی از همسایه‌ها را خبر کرد و مرا رساندند بیمارستان. بچه‌ها تنها بودند، رجب ماند پیش آن‌ها. بعد از چند ساعت درد، نیمه‌های شب سه‌شنبه، پنجم اسفند سال 48 حسین به دنیا آمد. وقتی پرستار او را گذاشت در بغلم، تا چند دقیقه مثل دیوانه‌ها به چیزی که مقابلم بود نگاه می‌کردم. حسین کمی از کف دستم بزرگ‌تر بود! هیچ لباسی اندازه‌اش نمی‌شد. او را داخل تکه‌پارچه‌ای پیچیده بودند. کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4 «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ادامه داستان شهید قاسم سلیمانی👇👇👇 .
امنیت ایران.mp3
10.84M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای نجات جان پاسدار هایی که توسط اشرار دزدیده شده بودند 🔴 سال ۱۳۷۶ بود که رهبر ما، حاج قاسم سلیمانی رو به عنوان فرمانده سپاه قدس پاسداران انتخاب کردند کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و رحمت عزیزان دل 🌷 مصلحت الهی اینطور رقم زد که این روزام رو زیاد طبیعی نگذرونم 😞 عزیزترین کس م به لطف خدا از بزرگترین نجات پیدا کرده اما بدلیل حال نامساعدش در بستر به سر میبره 😔❤️‍🩹 به همین دلیل این روزا زیاد روحیه ی فعالیت و کار با گوشی رو ندارم ممنون که صبورین و کنارم میمونین 🙏 اما ارسال داستان شبانه ننه علی و حاج قاسم سرجاشه خیالتون راحت 🌹 ممنون میشم برای سلامتی نزدیکترین و عزیزترررررین آدم زندگیم قرائت کنید ممنونم ❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
#قصه_ننه_علی #پارت35 فصل پنجم : خداحافظ مادر بی‌بی خانم برای وجیه‌الله آستین بالا زد و دامادش کرد
فصل پنجم : خداحافظ مادر فردا ظهرش مرخص شدم. ملاقاتی نداشتم و کسی هم دنبالم نیامده بود. من و یک زن دیگر که او هم همراه نداشت با همان لباس‌های بیمارستان سوار بر آمبولانس برگشتم خانه! ماشین راه افتاد و چند دقیقه بعد تصادف کردیم. حسین از دستم افتاد و قِل خورد رفت زیر صندلی! راننده آمبولانس فوری آمد حسین را برداشت و دست من داد. نمی‌دانستم بخندم یا گریه کنم. شکر خدا سالم بود. به خدا گفتم: «من این طفل معصوم رو چطور بزرگ کنم؟!» زائویی که کنارم نشسته بود، پرسید: «خانوم! بچه‌ت دختره؟! چرا هیچ حسی بهش نداری؟! چرا خوش‌حال نیستی؟ بچه زیاد داری؟» پر از درد و غصه بودم. چطور حسم را به بچه‌ای نشان می‌دادم که کسی دنبالش نیامده و مثل مادرش تنهاست؟! وقتی رسیدیم، مادرم داشت داخل حیاط راه می‌رفت و غر می‌زد: «خدایا! دیدی یه گُل داشتم با دست خودم کردمش تو گِل! شوهرش ول کرده رفته سر کار. معلوم نیست بچه‌م آواره‌ی کدوم بیمارستان شده! کاش می‌مردم و...» خجالت کشیدم مرا با آن حال ببیند. حواسش که پرت بچه‌ها شد، بی‌سروصدا رفتم داخل اتاق. راننده آمبولانس جلوی در داد زد: «لباسای زائو رو بدید ببرم.» مادرم متوجه آمدنم شد. با عجله آمد داخل اتاق و قربان‌صدقه‌ام رفت. امیر و علی دور رختخواب می‌چرخیدند و منتظر دیدن برادر جدیدشان بودند. مادرم پارچه سفید دور حسین را باز کرد و با تعجب گفت: «اِه! پسره؟! زهرا جان! پسر که داشتی، دختر میاوردی!» خندیدم و گفتم: «ان‌شاءالله دفعه بعد مامان.» به روی مادرم می‌خندیدم که کمتر غصه‌ی مرا بخورد؛ همین سه پسر برای هفت پشت من بس بود. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4 «»
فصل پنجم : خداحافظ مادر ماه مهر نزدیک بود و امیر باید می‌رفت کلاس اول. نزدیک خانه‌مان، مدرسه ابتدایی بود؛ همان جا اسمش را نوشتم. روپوش و کیف برایش خریدم و آماده رفتن به مدرسه شد. نق و نوق می‌کرد و از درس خواندن خوشش نمی‌آمد. چند هفته‌ای طول کشید تا به محیط مدرسه و هم‌کلاسی‌هایش عادت کند. چند کلاس اکابری که رفته بودم، اینجا به کمکم آمد و می‌توانستم در درس‌های امیر کم‌وبیش کمکش کنم. با همان سن کم ادای مردهای بزرگ را درمی‌آورد. هروقت آخر هفته می‌خواستم خانه دایی محمد یا مادرم بروم، مرا همراهی می‌کرد تا تنها نباشم. جلوی در می‌نشست و نمی‌آمد داخل خانه. می‌گفت: «مامان جان! اینا بی‌حجابن؛ اصلا محرم و نامحرم حالی‌شون نیست؛ من نمیام خونه‌شون. می‌خوای چشم پسرت به گناه بیفته؟! تا هروقت دوست داری بمون، بعد بیا تا بریم. من همین جا می‌شینم.» واقعا غیرتی بود؛ ادا درنمی‌آورد. قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، خیلی از احکام را یادش دادم. هفته‌هایی که مدرسه‌اش شیفت ظهر بود، اول می‌رفت مسجد جامع امام جعفر صادق (علیه‌السلام) که نزدیک خانه‌مان بود، نمازش را می‌خواند و بعد می‌رفت مدرسه. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4 «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ادامه داستان شهید قاسم سلیمانی👇👇👇 .
حاج قاسم و حزب الله.mp3
14.04M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای سفر حاج قاسم به لبنان برای شرکت در جنگ با اسرائيل💪 🔴 حاج قاسم به سید حسن نصرالله گفت: من هم باید بیام به لبنان تا کنار شما با اسرائیلی های جنایتکار بنجگم کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام عزیزان دل🌷 ممنونم از دلداریاتون ، احوال پرسیاتون خیلییییی مهربونین🥺 مثل میمونین برام 🫂 بنده واقعا روحیه مطلب گذاشتن ندارم این چندوقت کانال رو میسپارم به ادمین کانال تا لطف کنن و زحمت این چند وقت رو بکشن مطلب بفرستن تا شما عزیزان استفاده کنید ممنون از صبوریتون ممنون از حضور ارزشمندتون❤️ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕 "گاهی بچه‌ها با رفتارهایی کوچک به ما می‌گن که نیاز به توجه بیشتری دارن. اگه این سه نشونه رو در فرزندتون می‌بینید، وقتشه که باهاش بیشتر ارتباط عاطفی برقرار کنید. محبت و توجه شما دنیای اون‌ها رو می‌سازه! ❤️کانال مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
974_54727740972119.mp3
975.9K
😊😊😊😊 به به چه روز خوبی گل و گلاب بیارید امام حسین چه شاده امام حسنم شاده چون خدای مهربون به اونا خواهر داده زیباتر از هر چیزی شبیه ماه و خورشید تو آسمون آبی ببین چه می‌درخشید زینب کبری اسمش دختر پاک زهراست عطر تنش بهشتی عشق خدای اعلاست بابا بزرگ اون هست پیامبر مهربون اسم باباشم هستش امام علی جونمون این دختر کوچولو خنده روی لباشه همه اونو دوست دارن بس که خانمو ماهه کانال مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
کاربرگ روز پرستار👆 ❤️کانال مادرانه👩‍👧‍👦 کودکانه https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4