eitaa logo
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
102.7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
18 فایل
کپی مطالب فقط برای مربیان مهد و والدین مجاز است. 📚 کتابفروشی ما: @child_book 🔴 رزرو تبلیغات: @t_madaranee ⬅️ ادمین ارسالی اعضاء: @Admin_koodakemaa
مشاهده در ایتا
دانلود
تصویری از فیلم بالا 👆 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
ایده درست کردن کاردستی قورباغه با چوب بستنی 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 بر دخت حسین 💚 رقیه جان صلوات 🖤 بر سه ساله 💚 عمه ی شهیدان صلوات 🖤 بر او که مثل عمویش 💚 باب الحوائج است صلوات 🖤الّلهُمَّ✨ 🖤صَلِّ✨ 🖤علی✨ 🖤مُحَمّدٍ✨ 🖤وَ آل ✨ 🖤مُحَمّد✨ 🖤وَ عَجِّل✨ 🖤فَرَجَهُم✨ شهادن دخت سه ساله امام حسین علیه السلام، سلام الله علیها تسلیت باد. 🏴 @koodakemaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آموزش ضرب اعداد با سرگرمی ✔️ مناسب ۸ تا ۱۰ سال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
درد دل (ع) به صورت شعر با زبون کودکانه با کوچولوهامون: آی قصه قصه قصه، ای بچه های قشنگ برای قصه گفتن، دلم شده خیلی تنگ من حضرت رقیه، یه دختر سه ساله م همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م گل های دامن من، سرخ و سفید و زردن همیشه پروانه ها، دور سرم میگردن از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی میان به دیدن من، تو گریه و تو شادی هر کسی مشکل داره، میزنه زیر گریه مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه خلاصه ای بچه ها، اسم بابام حسینه به یادتون میمونه؟ بابام امام حسینه پدربزرگ خوبم، امیر مؤمنینه اون اولین امامه، ماه روی زمینه تو دخترای بابام، از همشون ریزترم خیلی منو دوست داره، از همه عزیزترم مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم گردنبند ستاره به گردنم می بستم یه روزی از مدینه، سواره و پیاده راه افتادیم و رفتیم همراه خانواده به سوی مکه رفتیم، تو روز و تو تاریکی تا خونه ی خدا رو ببینینم از نزدیکی چند روزی توی مکه، موندیم و بعد از اونجا راه افتادیم و رفتیم به صحرای کربلا به کربلا رسیدیم، اونجا که دریا داره اونجا که آسمونش پر شده از ستاره تو کربلا بچه ها! سن و سالی نداشتم بچه کبوتر بودم، پر و بالی نداشتم همیشه عمه زینب میگفت دورت بگردم به حرفای قشنگش همیشه گوش میکردم تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدیدم با اینکه تنها شدیم ولی نمیترسیدیم تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من سبد سبد گل سرخ ریخت روی دامن من بزرگا که جنگیدند با غولای بد و زشت ما توی خیمه موندیم، بزرگا رفتن بهشت گلهای دامن من، از تشنگی میسوختن به گریه کردن من چشماشونو میدوختن تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته مخصوصاً اونجایی که خشکه و بی درخته دامنم آتیش گرفت، مثل گلای تشنه به سوی عمه زینب، دویدم پا برهنه خواستم که صورتم رو با چادرم بپوشم خوردم زمین در اومد گوشواره از تو گوشم غولا منو گرفتن، دست و پاهامو بستن خیلی اذیت شدم، قلب منو شکستن خلاصه ای بچه ها تو صحرای کربلا وقت غروب خورشید، شدیم اسیر غولا پیاده و پیاده همراه عمه زینب راه افتادیم و رفتیم، از صبح زود تا به شب تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه از کربلا تا اونجا راه خیلی دوریه توی خرابه شام ما رو زندونی کردن با ما که بچه بودیم نامهربونی کردن فریاد زدم: «آی مردم، عموی من عباسه بابام امام حسینه، کیه اونو نشناسه؟» سر غولا داد زدیم، اونا رو رسوا کردیم تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم بابام یه شب به خوابم اومد توی خرابه گفت که: بابا حسینت میخواد پیشت بخوابه دست انداختم گردنش، تو بغلش خوابیدم خیلی شب خوبی بود، خوابای رنگی دیدم صبح که بلند شدم من، دیدم که یک فرشته م مثل داداش اصغرم، منم توی بهشتم 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
تصویر کاردستی فیلم بالا 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه ساله ی امام حسین عليه السلام 💔دختربچه ی کوچک را در خانه دیده ای؟ بگو به او که خواهیم برویم گردش بیرون 💔به جنب وجوش می آید دل کوچکش زیاد میخندد و گوید کی با ما میخاد بیاد؟ 💔 بار سفر میبندد و عروسک جمع میکند برای خویش تا برود تفریح و گردش دور از دیار خویش 💔گاه دست پدر گیرد و گاه دست مادرش ببرد سر وسایل جمع شده برای این سفرش 💔 از دوست و همبازی میکند خداحافظی این بار گوید که من میروم شما بازی کنید ناچار 💔حال دختری 3 ساله کنون شد پدرش حاکم حاضر شدند به کوفه روند وایستند در مقابل ظالم 💔 به دوستان کوچکش گفت که ای دوستان با وفا روم کوفه و خواهم رفت در خانه ای با صفا 💔 3 ساله چه میدانست که این سفرش بدون بازگشت است و بود زیاد خطرش 💔 بود قبل از ورود به کربلا همه چیز عالی بعداز ظهر عاشورا سرزمین خالی 💔نگاه میکرد و همی دید نیزه و سپر و شمشیر نمیدانست کجا رود و فرار کند از تیر 💔حرامیان حمله میکردند به خیمه ی آنها کودکان فرار میکردند با پای برهنه هرجا 💔 چرا کوفیان نیامدند استقبال پدر؟ چرا با نیزه آمده اند در رکاب پدر؟ 💔 چرا عمه جان بر سر و سینه میزند؟ چرا مردم کوفه حرف از کینه میزنند؟ 💔چرا در پی آنها از دار الحکومه نیامدند؟ مگر برای حاکمیت کوفه نیامدند؟ 💔 چرا ذغال برافروخته بر عمو زدند؟ چرا حرامیان کف و دست و سوت میزنند؟ 💔 چرا بر دست و پای کودکان زنجیر بسته اند؟ نکند از وجود ما در این شهر خسته اند 💔 چرا گوشواره ام را چرا میکشید؟؟ آیا گوش مرا آن موقع او ندید؟ 💔 خون فراوان ز کف پایم آمده پدرم کو پدر کجاست چرا او نیامده؟ 💔 چرا زینت آلات همه را، عمه داد به دشمنان؟ چرا عمه قبول نمیکند، از مردم شهر قرصی نان 💔 گفتند کاروان اسیران میرود به شام اما پدر کجاست من پدر میخواهم 💔 در تمام منازل عمه مرا در بغل گرفت نزن حرامی عمه ام درد کمر گرفت 💔 بابا بیا دلم برایت ذره ای شده بابا تشنه ام آب در کاروان قطره ای شده 💔 رویم نمی شود که بگویم آب آب نمیتوانم بخوابم از این وضعیت خراب 💔 پدرم کجاست عمه جان بگو بیاد دل کوچک من حال پدر میخواهد 💔 درد دل فراوان دارم من از غصه های راه کوفه و شام دارم من 💔 لحظه ای کودک به خواب رفت در خرابه ی شام بیدار شد و گفت أین ابی الحسین من پدر میخواهم 💔 این بگفت و گریه امانش نداد او تا که طبقی بیاوردند و نهادند پیش او 💔 رقیه گفت الان پدرم را دیدم در خواب غذا نمیخورم و قطره ای نخورم آب 💔 غذا نمیخواهم ودلم تنگ پدر شده نمیدانم کجاست چرا گریه ام بی اثر شده 💔 گفت پارچه مستور شده را کنار زن تا ببینی که غذا نیست هست سری بی تن 💔 کودک کوچک کنار زد پارچه را و نگریست ناگاه از ته دل فریاد زد و از عمق دل گریست😭 💔 بابا چرا رگ های گلویت بریده اند بابا چرا موی سرت را کشیده اند 💔 بابا چرا صورتت پر از خاک گشته است؟ بابای من چرا چشمان قشنگت بسته است؟ 💔 بابا چرا داد زدم جای خیمه نیامدی بابا چرا عمه را زدند نیامدی 💔 بابا بریده شد گوش من از دست حرامی نابکار بابا نمیتوانستم از دست دشمن کنم فرار 💔 نوحه بخواند و گریه کرد و غصه خورد کم کم تا جان شریفش آسوده شد از غم 💔 بار الاها برسان تو مهدی صاحب را فرزند علی بن ابیطالب را ✍ به قلم رفیعی پور، يکی از اعضای خوب کانال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
چند تصویر از فیلم بالا
ایده تزیین حاشیه دفتر مشق 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
ایده تزيين کلاس درس بچه ها 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
ایده تزيين کلاس درس بچه ها 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰