eitaa logo
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
101.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
19 فایل
کپی مطالب فقط برای مربیان مهد و والدین مجاز است. 📚 کتابفروشی ما: @child_book 🔴 رزرو تبلیغات: @t_madaranee ⬅️ ادمین ارسالی اعضاء: @Admin_koodakemaa
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۶ اسما خانم و حسنا خانم به همراه دختر خاله هاشون زهرا خانم و فاطمه خانم ☺️ جشن انقلاب اسلامی ایران ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ 😍 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✌️ 🇮🇷 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
این عکسها آخرین ارسالی دیشب بود که بعد از بستن کلیپ به دستمون رسید.👆
قصه گویی ✅ با کمک هم یک قصه بگویید. یکی از فعالیتها برای پرورش ذهن خلاق و افزایش تفکر منطقی در کودکان این هست که شما قصه ای را شروع کنید. سپس در یک جای حساس آن را قطع کرده و از کودک بخواهید تا آن را ادامه دهد. سپس او در جایی که دوست دارد، داستان را قطع می کند و شما باید بقیه داستان را بسازید. بد نیست که بعد از پایان یافتن داستانتان ، با کمک یکدیگر آن را در دفتر یادداشتی بنویسید تا یادگاری خوبی از این داستان برای روزهای بزرگسالی اش باشد. 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرزوی مورچه کوچک توی حیاط یک خانه قدیمی، دو تا درخت بزرگ بود. یکی این طرف حیاط و یکی آن طرف حیاط. چند تا مورچه نزدیک درخت این طرف حیاط، توی باغچه زندگی می کردند. یک روز مورچه کوچک به مادرش گفت: ای کاش می شد به باغچه آن طرف حیاط می رفتم تا از درخت بزرگش بالا بروم. به نظر من دنیا از آن طرف حیاط خیلی قشنگ تر است! مادر مورچه کوچک آهی کشید و گفت: خیلی فکر خوبی است، اما تا وقتی که این مرغ و خروس ها توی حیاط هستند نمی توانی از آن عبور کنی. همین چند روز پیش که من از لانه کمی دور شده بودم، چیزی نمانده بود که غذای آقا خروسه بشوم. مورچه کوچک که ناامید شده بود، با ناراحتی مشغول پیدا کردن غذا شد. تا این که یک روز اتفاق جالبی افتاد. آن روز زن صاحبخانه با یک طناب بلند و یک سبد لباس به آنجا آمد. یک سر طناب را به درخت این طرف حیاط بست و سر دیگر طناب را به درخت آن طرف حیاط. لباس ها را هم یکی یکی روی طناب پهن کرد و رفت. مورچه کوچک که از لای برگ ها نگاه می کرد، با خودش گفت: به به چه راه خوبی! حالا می توانم خودم را به درخت آن طرف حیاط برسانم. مورچه کوچک خودش را به طناب رساند و از روی آن شروع به حرکت کرد. باد آرام وزید و طناب و لباس ها را تکان داد. مورچه کوچک کمی جلوتر رفت. باد تندتر شد و طناب و لباس ها را شدیدتر تکان می داد. مورچه کوچک کمی ترسیده بود اما او که هدفش رسیدن به آن درخت بود، محکم تر به لباس ها چسبید تا باد آرام شود. کمی جلوتر که رفت، راه تمام شد و مورچه کوچک به آرزویش رسید. حالا چند روز است که مورچه ها پشت سر هم از بالای سر مرغ و خروس ها راه می روند. دنیا از بالای درخت آن طرف حیاط، واقعا جالب و دیدنی بود! 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓ميخوای بدونی در هر موقعيتی بهتره چه رفتاری با داشته باشی؟ ❓ خودت و بچه هات برات مهمه؟ ❓چکار کنيم بچه هامون توسری خور و ظلم پذير نشن؟! ✅ جواب خيلی از رو ميتونی اينجا پيدا کنی.👇👇 http://eitaa.com/joinchat/368640000C926aa9c60f 👆👆👆👆👆 هر و اومده اینجا دست خالی برنگشته👌