eitaa logo
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
381 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
743 فایل
┄┅═✧☫ کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی ، انگوت، موران ☫✧═┅┄ موسس : #علی_مرادی_کلان تاریخ تأسیس: ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ . شناسایی و جذب ،اطلاع رسانی برنامه ها . 👤ارتباط‌با‌ ادمین : @Alimoradikalan 🕊️ 🕊خــ♥️ـادم الشـَـہـیـد🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
27.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📷 🔺به مناسبت گرامیداشت هفته بسیج، گردهمایی کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی در گلزار شهداء صاحب الزمان عج برگزار شد 🛑 واحد سازماندهی و هدایت خادمین کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی و انگوت ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @koolebar_germi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
📷 🛑 واحد سازماندهی و هدایت خادمین کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی و انگوت ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @koolebar_germi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
📷 #گزارش_تصویری 🔺به مناسبت گرامیداشت هفته بسیج، گردهمایی کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی در گلزار
🔹به گزارش روابط عمومی کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی ، صبح امروز پنجشنبه دوم آذرماه جمعی از خادمین شهداء برادران و خواهران ،بنیاد شهید،فرماندهان نظامی و انتظامی ،روسای ادارات به مناسبت گرامیداشت هفته بسیج در گلزار شهداء صاحب الزمان عج گرد هم آمدند. حجت‌الاسلام والمسلمین حاج آقا قربانی، نماینده ولی فقیه در سپاه ناحیه گرمی ، در آغاز این مراسم ضمن گرامیداشت هفته بسیج درباره این گردهمایی اظهار کرد: دوم آذر ۱۴۰۲ دور هم گرد آمدیم تا یادآور دوران رزم و دفاع مقدس باشیم. دورانی که یادآور صبحگاه های پرشکوهی در سراسر غرب کشور توام با رشادت ها و ایثارگری دلیرمردان و شیرزنان این مرز و بوم است 🔸وی در ادامه افزود: امروز شاهد هستیم که شاخه‌ای از شجره طیبه بسیج، یعنی جریان مقاومت و جریان حماس، با ایستادگی خود، در حال ذلیل کردن استکبار جهانی هستند.غزه عزیز و مظلوم امروز با روحیه جهادی و بسیجی و با اتکای به خدای بزرگ در مقابل همه مستکبران عالم ایستاده است، مقاومت می‌کند، شهید و مجروح می‌دهد. جنایت امروز مستکبران و در رأس آن امریکا کم سابقه است، اما مردم فلسطین ایستاده‌اند. ✅ این مراسم همراه با نماهنگ،سخنرانی ،غبارروبی از مزار شهداء منطقه برگزار شد و شرکت کنندگان بار دیگر با آرمان‌های امام خمینی(ره) و شهدای انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس تجدید پیمان کردند 🛑 واحد سازماندهی و هدایت خادمین کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی و انگوت ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @koolebar_germi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
📌 ماجرای رزمنده‌ای که خدا را غافلگیر کرد و به خط مقدم رفت 🔹️ موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. ◇ اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» ◇ عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!» ◇ وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: «ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. ◇ عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. ◇ همه فکر می‌کردند که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه فرمانده را رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. ◇ اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو. فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟» ◇ عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» ◇ فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» ◇ عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!» ◇ فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. ◇ یک هو فرمانده ترکید و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم خط مقدم» ◇ عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» ◇ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان که همیشه بدهکارش هستیم صلوات!» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @koolebar_germi ╰┅─────────┅╯
چيزی را كه من در ايشان نيافتم،‌ علاقه،‌ توجه و فريفتگی به ماديات و زرق و برق دنيــا بود؛ زندگی بسيار سـاده ای داشت. بارها به من می گفت كه هيچ وقت خمس بدهـكار نمی شود و اصلا مهلت نمی دهد خمسی به گردنش بيفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمی دارد و بقـيـه را در راه خــدا می دهـد.» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @koolebar_germi ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ده روزی می‌شد که حسن گفته بود نیروهای شناسایی، جزیره را شناسایی کنند. اما هنوز این کار انجام نشده بود. علتش هم این بود که جریان آب شدت زیادی داشت و نیروها اذعان می‌کردند که جریان آب تند است و نمی‌شود از آب رد شد. اگر گرداب بشود، همه چیز را توی خودش می‌کشد. این مطلب به گوش حسن رسید و او از نحوه‌ی پیشرفت کار حسابی ناراحت بود. نیروهای شناسایی را خواست و به آن‌ها گفت: آخه این چه وضعشه؟ چرا نمی‌تونین کار رو تموم کنین؟ نیروها مجددا دلایل خود را بیان کردند. حسن خیلی جدی خطاب به آن‌ها گفت: خب! می‌گین چه بکنیم؟ می‌خواین بریم سراغ خدا، بگیم خدایا! آب رو نگه دار، ما رد بشیم؟ شاید خدا روز قیامت جلوتونو گرفت و گفت: تو اومدی؟ اگه می‌اومدی ما هم کمک می‌کردیم؛ اون وقت چی جواب می‌دی؟ آن‌ها گفتند: آخه گرداب که بشه همه رو ... . حسن اجازه‌ی ادامه‌‌ صحبت به آن‌ها نداد و با عصبانیت پرید وسط حرف‌شان و فریاد زد: همه‌اش عقلی بحث می‌کنین! بابا! شما نیروهاتونو بفرستین، شاید خدا کمک کرد که حتما هم کمک می‌کنه. با این حرف حسن، دیگر صدایی از کسی در نیامد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @koolebar_germi ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 و بازهم کودکی که از ترس می‌لرزد‌... چقدر باید زمان بگذرد تا کودکان فلسطینی بتوانند به زندگی عادی خود برگردند؟ 🔹زندگی‌ای به دور از جنگ، به دور از کشتار، به دور از استرس و به دور از جنایات رژیم صهیونیستی… 🔹 @koolebar_germi