eitaa logo
کوله بار خادم الشهدای شهرستان خداآفرین
112 دنبال‌کننده
379 عکس
98 ویدیو
14 فایل
خدایــــا توفیق هدایـت در راه ومنـش شهـداء را عطــــــا فرمـا و مـارا جـزء ادامــه دهندگـان راه شهـادت و ولایـت قـرار بـده.. ارتباط با ادمین: @koolebar_shohada @koolebar_khodaafarin #طرح_ثامن #ناحیه_خداآفرین #حوزه_سیدالشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
پیرمردی تصمیم گرفت تا با پسر و عروس و نوهٔ چهارساله خود زندگی کند. دستان پیر مرد می‌لرزید و چشمانش خوب‌ نمی‌دید و به سختی می‌توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند، باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می‌ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد. هر وقت هم خانواده او را سرزنش می‌کردند پدربزرگ فقط اشک می‌ریخت و هیچ نمی‌گفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می‌کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می‌کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه‌های چوبی درست می‌کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! ✅ یادمان بماند که زمین گرد است! ✍زهرا ساجد
💢 ستوان یکم پاسدار شهروز علیزاده: با تأسف تاثردرگذشت مادر بزرگوارتان، که داغ شهیدی بر دل داشت،ما را داغدار کرد. مصیبت وارده رابه شما و خانواده محترم آن عزیز سفر کرده،صمیمانه تسلیت می گوییم و از درگاه خداوند متعال برای شما صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت داریم. ─┅━━━━━━━━━┅─ ✍ خبرنگار: زهرا ساجد
|📑🌱| یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت. یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت، رسید به چراغ قرمز ، ترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد: الله اکبر و الله اکــبر … نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب! اشهد ان لا اله الا الله … هرکی آقا مجید و نمی‌شناخت‌، غش غش می‌خندید و متلک می‌نداخت و هرکیم می‌شناخت، مات و مبهوت نگاهش می‌کرد که این مجید چش شده؟! قاطی کرده چرا؟! خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی‌حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن. من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره! همین! ✍زهرا ساجد
نقاشی: اعتیاد به فضای مجازی، معایب و آسیب های ان کاری از: دانش آموز زهرا ساجد، یازدهم انسانی دبیرستان زینبیه بسطاملو 1401/1402
بعد‌از‌شهادٺ‌آقامحسن، دیدم‌‌عݪےهمش‌میوفته‌میخواستم‌برم دڪتر؛ شب‌‌محسن‌اومدتو‌خوابم‌بهم‌گفت: -خانم،عݪےچیزیش‌نیست، منومیبینہ‌میخوادبغلم‌ڪنه‌نمیتونه 🌿
🍃 ✍ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ، ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ! ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...! ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...! ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ"ﻧﺒﺎﯾﺪ جز خدا ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..." ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ 🔸اَلَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه🔸 📚ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ۳۶ 💐سلامتی و تعجیل در (عج) صلوات💐 •┈┈••✾❀🍀🌺🍀❀✾••┈┈• ✍زهراساجد
روزی حضرت داوود از یك آبادی میگذشت. پیرزنی را دید بر سر قبری زجه زنان. نالان و گریان. پرسید: مادر چرا گریه می كنی؟ پیرزن گفت: فرزندم در این سن كم از دنیا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پیرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش. پیرزن گفت: چرا؟ پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا می آیند كه بیش از صد سال عمر نمیكنند. پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید: آنها برای خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست كردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت كم با هم در خانه سازی رقابت میكنند. پیرزن تعجب كرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا میپرداختم. برچرخ فلک مناز که کمر شکن است بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است مغرور مشو که زندگی چند روز است در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ✍زهرا ساجد دبیرستان زینبیه بسطاملو یازدهم انسانی ‎‌‌‌‎‌‌‌
خداآفرین حضرت علی اکبر(ع)شهرک 📌پویش یلدای فاطمی با توزیع بسته های شب یلدا توسط گروه جهادی پایگاه مقاومت بسیج حضرت علی اکبر(ع)شهرک برگزار گردید. ✅ در این پویش بسته هایی به ارزش ریالی هر بسته ۳ میلیون ریال در آستانه شب یلدا و ایام شهادت مادر مهربانی ها ،حضرت فاطمه زهرا «س» و با حضور جهادگران بسیجی پایگاه حضرت علی اکبر(ع) بسته بندی و در بین نیازمندان توزیع گردید. ┅━━━━━━━━━━━┅─ ✍خبرنگار:میرمهدی حسینی ♨️ @basijnewsir_azsh31
مشق مرا خط بزن در زمانی که به تدریس مشغول بودم این احساس را پیدا کردم که بچه ها آدم های بزرگی هستند در اندازه های کوچک که باید آنها را کشف کرد. روزی از تعاونی مدرسه که خود درست کرده بودم دفتری کم آمده بود ونمی دانستم چه شده ، بعد از حضور وغیاب دخترک کوچکی به نام فاطمه غایب بود ، هنوز داشتم با بچه ها صحبت می کردم که فاطمه دوان دوان آمد وقبل از اینکه حرفی بزنم گفت : آقا دیروز دفتر مشقم تمام شد ، پول نداشتم در صندوق بریزم بدون پول دفتری برداشتم ، أما شب پدرم از صحرا برنگشت که پول بیاورم ، آنقدر ماندم تا مرغمان تخم گذارد و آن را به جای پول دفتر آوردم . دستش را دراز کرد وتخم مرغ را در دستم گذاشت .هنوز داغ بود .بغض کرده بودم که دفترش را گشود وگفت آقا مشق مرا خط نمی زنید ؟ معلم امانت داری است که انسان امانت اوست " ومن همیشه در این اندیشه بوده ام که مبادا در پیچ و خم راهی ناهموار این کاسه مملو ولرزان را بریزم وشرمنده حضرت دوست شوم وترسم از این است که روزی که بر دهانها مهر زنند در خیل شرمساران قرار گیرم " الیوم نختم علی افواههم وتکلمنا ایدیهم وتشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون. برگرفته از خاطرات اقای وحید امینایی ✍زهرا ساجد
💢 مراسم استقبال از شهدای گمنام در بخش گرمادوز. مکان: ورودی روستای شرفه زمان: دوم دیماه سال ۱۴۰۱ ساعت: ۱۴ ظهر همراه با مداحی و نوحه خوانی و عزاداری . ─┅━━━━━━━━━━━━━┅─ ✍خـــــبـرنـگـار:آدمی ♨️@basijnewsir_azsh31
🌷 درس‌هایی ناب از زندگینامه شهید دکتر مصطفی چمران ▫️آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند ... ▫️آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند ... ▫️ آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر وتحمل آموختند ... ▫️آنان که به من خوبی کردند ، به من مهر و وفا ودوستی آموختند ... ▪️پس خدایا : به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند ، خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما.