eitaa logo
حوزه علمیه کوثر
394 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
366 فایل
☎️تلفن : ۳۶۲۵۰۶۶۰_۰۲۱ معاونت آموزش : @m_zafar معاونت فرهنگی : @zahra0451 معاونت پژوهش : @kosar_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 💚 🍃🌸روز ظهور تو،چه سرافکنده می‌شوند 🌸🍃آنان که در دعای فرج کم گذاشتند.. 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
🏴 انا لله و انا الیه راجعون 🏴 روح ملکوتی حضرت آیت الله ناصری به ملکوت اعلی پیوست ◼️ آیت الله ناصری عالمی ربانی و استاد اخلاقی الهی بود که عمری در راه تبلیغ و ترویج امام زمان، پرورش سربازان حضرتش و خدمت به دین و یاری ولایت فقیه کوشید. این عالم مخلص دقایقی پیش به ملکوت اعلی پیوست. ◼️ ضایعه مصیبت‌بار فقدان این مرد متخلق الهی را به امام زمان ارواحنا فداه، رهبر معظم انقلاب دام ظله، مراجع معظم تقلید و همه مؤمنین تسلیت عرض می‌کنیم.
پيش خانم خراساني. حالم خيلي منقلب بود. برايش تعريف کردم که ديشب چه شد و اين‌که مصطفي امروز ديگر شهيد مي‌شود. او عصباني شد، گفت: «چرا اين حرف‌ها را مي‌زني؟ مصطفي هر روز در جبهه است. چرا اين‌طور مي‌گويي؟ چرا مدام مي‌گويي مصطفي بود، بود؟ مصطفي هست!» مي‌گفتم: «اما امروز ظهر ديگر تمام مي‌شود.» هنوز خانه‌اش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم: «برو بردار که مي‌خواهند بگويند مصطفي تمام شد.» او گفت: «حالا مي‌بيني اين‌طور نيست، تو داري تخيل مي‌کني.» گوشي را برداشت و من نزديکش بودم، با همه‌ وجودم گوش مي‌دادم که چه مي‌گويد و او فقط مي‌گفت: «نه! نه!» بعد بچّه‌ها آمدند که ما را ببرند بيمارستان. گفتند: «دکتر زخمي شده.» بيمارستان را مي‌شناختم، آن‌جا کار مي‌کردم. وارد حياط که شديم دور زدم سمت سردخانه. مي‌دانستم مصطفي شهيد شده و در سردخانه است، زخمي نيست... رفتم سردخانه … جسدش را ديدم، گفتم: «اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان!» آن لحظه ديگر همه چيز براي من تمام شد؛… او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به خون مصطفي که رحمتش را از اين ملّت نگيرد. ✍️منبع: سفر آگاهان شهید؛ صفحات ۸۶ تا ۹۰ایستگاه صلواتی شهدا ی دفاع مقدس
♦️ *شب آخرِ مصطفی* روایت همسر شهید چمران از شب آخر وی. *🔹بسیار زیباست،توصیه می کنم بخوانید.* غاده همسرِ شهيد دکتر مصطفي چمران از آخرين شبِ همراهي‌اش با شهيد چنين مي‌گويد: تا شبي که از من خواست به شهادتش راضي باشم. آن شب قرار بود مصطفي تهران بماند. گفته بود روز بعد برمي‌گردد. عصر بود و در ستاد نشسته بودم… ناگهان در اتاق باز شد، من ترسيدم، که مصطفي وارد شد. قرار نبود برگردد. مرا نگاه کرد، گفت: «مثل اين که خوش‌حال نشدي ديدي من برگشته‌ام؟ امشب براي شما برگشتم.» گفتم: «نه مصطفي! تو هيچ‌وقت به خاطر من برنگشتي! براي کارِت آمدي.» مصطفي با همان مهرباني گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما. از احمد سعيدي بپرس. امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپيماي خصوصي آمدم که اين‌جا باشم.» خيلي حالم منقلب بود. گفتم: «مصطفي من عصر که داشتم کنار کارون قدم مي‌زدم احساس کردم اين‌قدر دلم پُر است که مي‌خواهم فرياد بزنم. خيلي گرفته بودم...» گفتم: «آن‌قدر در وجودم عشق بود که حتّي اگر تو مي‌آمدي نمي‌توانستي مرا تسلّي بدهي.» او خنديد، گفت: «تو به عشقِ بزرگ‌تر از من نياز داري و آن عشق خداست. بايد به اين مرحله از تکامل برسي که تو را جز خدا و عشق خدا هيچ چيز راضي نکند. حالا من با اطمينان خاطر مي‌توانم بروم.» در آن لحظه متوجّه اين کلامش نشدم. شب رفتم بالا. وارد اتاق که شدم ديدم مصطفي روي تخت دراز کشيده، فکر کردم خواب است. آمدم جلو و او را بوسيدم. مصطفي روي بعضي چيزها حسّاسيت داشت. يک روز که آمدم دمپايي‌هايش را بگذارم جلو پايش، خيلي ناراحت شد، دويد، دوزانو شد و دست مرا بوسيد، گفت: «تو براي من دمپايي مي‌آوري؟» آن شب تعجّب کردم که حتي وقتي پايش را بوسيدم تکان نخورد. احساس کردم او بيدار است، امّا چيزي نمي‌گويد، چشم‌هايش را بسته و همين‌طور بود. مصطفي گفت: «من فردا شهيد مي‌شوم.» خيال کردم شوخي مي‌کند. گفتم: «مگر شهادت دست شما است؟» گفت: «نه، من از خدا خواستم و مي‌دانم به خواست من جواب مي‌دهد. ولي مي‌خواهم شما رضايت بدهيد. اگر رضايت ندهيد، شهيد نمي‌شوم.» خيلي اين حرف براي من تعجّب بود. گفتم: «مصطفي، من رضايت نمي‌دهم و اين دست شما نيست. خُب هر وقت خداوند اراده‌اش تعلّق بگيرد، من راضي‌ام به رضاي خدا و منتظر اين روزم، ولي چرا فردا؟» و او اصرار مي‌کرد که: «من فردا از اين‌جا مي‌روم، مي‌خواهم با رضايت کاملِ تو باشد.» و آخر رضايتم گرفت. نمي‌دانستم چرا راضي شدم. نامه‌اي داد که وصيتش بود و گفت: «تا فردا باز نکنيد.» بعد دو سفارش به من کرد، گفت: «اوّل اين که ايران بمانيد.» گفتم: «ايران بمانم چه کار؟ اين‌جا کسي را ندارم.» مصطفي گفت: «نه! تعرّب بعد از هجرت نمي‌شود. ما اين‌جا دولت اسلامي داريم و شما تابعيت ايران داريد. نمي‌توانيد برگرديد به کشوري که حکومتش اسلامي نيست، حتّي اگر آن، کشورِ خودتان باشد.» گفتم: «پس اين‌همه ايراني‌ها که در خارج هستند چه‌کار مي‌کنند؟» گفت: «آن‌ها اشتباه مي‌کنند. شما نبايد به آن آداب و رسوم برگرديد. هيچ‌وقت!» دوم هم اين بود که بعد از او ازدواج کنم. گفتم: «نه مصطفي! زن‌هاي حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) بعد از ايشان ...» که خودش تند دستش را گذاشت روي دهنم. گفت: «اين را نگوييد. اين، بدعت است. من رسول نيستم.» گفتم: «مي‌دانم. مي‌خواهم بگويم مثل رسول کسي نبود و من هم ديگر مثل شما پيدا نمي‌کنم.» شب آخر با مصطفي واقعاً عجيب بود. صبح که مصطفي خواست برود من مثل هميشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش براي تو راه. مصطفي اين‌ها را گرفت و به من گفت: «تو خيلي دختر خوبي هستي.» بعد يک‌دفعه يک عدّه آمدند توي اتاق و مجبور شدم بروم طبقه‌ بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کليد برق را که زدم چراغ اتاق روشن و يک‌دفعه خاموش شد. فکر کردم «يعني امروز ديگر مصطفي خاموش مي‌شود، اين شمع ديگر روشن نمي‌شود، نور نمي‌دهد.» تازه داشتم متوجّه مي‌شدم چرا اين‌قدر اصرار داشت و تأکيد مي‌کرد که امروز ظهر شهيد مي‌شود. مصطفي هرگز شوخي نمي‌کرد. يقين پيدا کردم که مصطفي امروز اگر برود، ديگر برنمي‌گردد. دويدم و کلت کوچکم را برداشتم، آمدم پايين. نيتم اين بود مصطفي را بزنم، بزنم به پايش تا نرود. مصطفي در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. هرچه فرياد مي‌کردم که «مي‌خواهم بروم دنبال مصطفي»، نمي‌گذاشتند. فکر مي‌کردند ديوانه شده‌ام، کلت دستم بود! به هر حال، مصطفي رفته بود و من نمي‌دانستم چه‌کار کنم. در ستاد قدم مي‌زدم، مي‌رفتم بالا، مي‌رفتم پايين و فکر مي‌کردم چرا مصطفي اين حرف‌ها را به من مي‌زد. آيا مي‌توانم تحمّل کنم که او شهيد شود و برنگردد. خيلي گريه مي‌کردم، گريه‌ سخت. خانمي در اهواز بود به نام «خراساني» که دوستم بود. با هم کار مي‌کرديم. يک‌دفعه خدا آرامشي به من داد. فکر کردم «خب، ظهر قرار است جسد مصطفي بيايد، بايد خودم را آماده کنم براي اين صحنه.» رفتم
897.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هشدار عجیب ِآیت الله ناصری: از برخی بزرگان شنیدم به زودی اتفاقاتی می‌افتد، بر خود لازم دانستم بگویم هر اتفاقی افتاد از مقام رهبری جدا نشويد ...
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیعه ی انگلیسی که زنها رو حیوان می دونه
با عرض سلام خدمت طلابی عزیزی که در آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کرده اند دوستان چه افرادی که در مرحله مصاحبه قبول شده اند چه افرادی که قبول نشده اند لطفا به آیدی بنده پیام دهند @NAFMKAR
با عرض سلام و ادب و احترام و آرزوی حسن عاقبت با توجه به اینکه امکان ثبت مرخصی دستی در اطلاعات ترم برداشته شده است لذا هر طلبه ای که درخواست مرخصی برای ترم آینده دارد لازم است در بازه زمانی 1 تا 7 شهریور ماه نسبت به ثبت درخواست در پرتال طلبه اقدام فرماید ◽️◽️◽️◽️◽️ 🗓اطلاعیه تقویم نیمسال اول 1402-1401 🏷فرایند مرخصی 🔖ثبت درخواست🔰 🗓1401/06/01 تا 1401/06/07 ═✿๑؛📚معاونت آموزش کوثر ورامین.
🏴 مراسم سالروز شهادت امُّ البُکاء *🏴 رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ «س»* 🏴«جمعه 11 شهریورماه» 🏴ساعت4:30 الی 6:30 🏴حسینیه ثارالله حرم 🏴شهدای گمنام 🏴 پیروان عترت واحد خواهران 🏴هیأت رزمندگان اسلام ورامین 🏴حوزه علمیه کوثر ورامین