11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ ترفند #جستجو_در_گوگل
✔️ مدرس
▫️حجتالاسلام جلال چاکرالحسینی
#واحد_پژوهش_مدرسه_علمیه_فاطمیه_اشکذر
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💟هدف از این طرح آن بود که ایران و عربستان به عنوان دوستون حافظ منافع آمریکا در خاورمیانه باشند.
🃏نیکسون بعد از روی کار آمدن در کتاب اش🗞 اینگونه مینویسد:
ولخرجی شاه در خرید تجهیزات نظامی به حدی بود که گاهی هزینههای💰 پرداختی بیشتر از قیمت تجهیزات در آن زمان بوده آمریکاییها که متوجه ولع خرید شاه درخرید اسلحه بودند سعی
می کردند قیمت های اسلحه ها را افزایش دهند چون از خرید شاه مطمئن بودند.
📝آنچه بیان شد نشانگر این است:
شاه 👑می خواست خود را فردی قدرتمند نشان دهد در حقیقت باید حافظ منافع غرب در منطقه بود.
از لحاظ عملکرد، کشوری وابسته به کشورها به ویژه آمریکا کرده بوددرواقع آنها بودند که نقش اصلی را در مدیریت کشور ایفا میکردند.
#اما
با ورود #انقلاب_اسلامی ایران🇮🇷 به
قدرت مند ترین کشور ها در منطقه تبدیل شد تا حدی که از تنوع گسترده @موشک های کروز دریایی به نام های قادر، ظفر، کوثر، نور، قدیر، نصر، نصر بصیر و #موشک کروز زمینی طومار برخوردار است.
🍃برگرفته از
📓کتاب #صعود_۴۰_ساله_انقلاب
#ایام_الله_دهه_فجر_مبارک
#پایگاه_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#امور_فرهنگی_مدرسه_علمیه_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیها_اردکان
🏅بهتر از همه عالَم
🔻امام خمینی: شغل تربیت فرزند، از همه شغلها بالاتر است. یک فرزند خوب شما اگر به جامعه تحویل بدهید، برای شما بهتر است از همه عالَم. اگر یک انسان شما تربیت کنید، برای شما به قدری شرافت دارد که من نمی توانم بیان کنم.
مربی انسانها زن است. سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است. زن با تربیت صحیح خودش انسان درست میکند؛ و با تربیت صحیح خودش کشور را آباد میکند. مبدأ همه سعادتها از دامن زن بلند میشود.
#قدرتوشکوهزن
#خمینیکبیر
@behesht_e_khane
#مدرسه_علمیه_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیه_اردکان
شهیدی که بعداز۱۷سال زنده شد
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد.
🌷 شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم🔹
👈🌺شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..🌺
وسط بازار ازحال رفتم.
🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🌀 التماس دعا
🌷موسسه آموزش عالی حوزوی حضرت زهرا سلام الله علیها میبد🌷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج طلاب یحیی زاده میبد🇮🇷🇮🇷🇮🇷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایام_الله_دهه_فجر_مبارک
#خاطره_گویی
🌹بیان خاطره از حجت الاسلام میرزازاده🌹
#پایگاه_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#امور_فرهنگی_مدرسه_علمیه_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیها_اردکان