eitaa logo
کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
14.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
47 فایل
به استقبال دومین کنگره ملی شهدای استان فارس آبان ماه ۱۴۰۳ با ندای: "فارس، درقله افتخار و شهادت" ادمین : @S_morteza_aleali انعکاس خبر : @Vahid_3101
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹شیرکوه_لرزید ولی انشایی نلرزید... 💠منطقه شیاکوه ارتفاعاتی در منطقه مرزی ایران و عراق است که تسلط بر آن برای دو طرف درگیر در جنگ حائز اهمیت بود و شهید عبدالحمید انشایی هم دیده‌بان آن... شهید گرای دشمن را به توپخانه ارسال می‌کرد و با بی‌سیم موقعیت دشمن را اطلاع می‌داد و توپخانه نیز انجام وظیفه می‌کرد.. ولی دشمن حساسیت این منطقه را میداند و کوتاه نمی آید.. حلقه محاصره دشمن تنگ‌تر می‌شد، گرای ستون‌ های دشمن در حال ارسال بود، دستور رسید که عبدالحمید به عقب بازگردد، اما او ماند. او زخمی شده بود، اما هنوز جان داشت؛ او بر روی شیاکوه ایستاد؛ گرای دشمن همچنان ارسال می‌شد، همرزم او می‌گوید: «فهمیدم که گرایی که می‌دهد همان جایی است که خودش ایستاده. پرسیدم، این محل دیدبانی خودت است، پاسخ داد دیگر نیست دشمن به آن رسیده، بزنید.» در لحظات آخر ناگهان بی‌سیم به صدا در می‌آمد، صدای عبدالحمید بود، بی سیم‌چی صدا زد حمید جان به گوشم. صدای غرش توپ و سوت خمپاره‌ها با صدای عبدالحمید در آمیخته بود: «از قول من به امام و مادرم بگویید شیاکوه لرزید، ولی انشایی نلرزید.» عبدالحمید انشایی 🌱🌷🍃 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷روایت عشق🌷 💠💠💠بعد از شهادت آقا کمال بود، یکی از دوستانش از جبهه به دیدار ما آمد( ظاهراً شهید محمد باصری). می گفت شب قبل از عملیات کربلای 5 بود که در خیمه ای که داشتیم توسلی به حضرت صاحب الزمان(عج) گرفتیم. دیدم حال آقا کمال دگرگون شد و از خیمه بیرون رفت. بعد از مدتی برگشت. به من گفت مطلبی را به شما می گویم، تا زنده ام به کسی نگو، بعد از شهادت به خانواده ام برسان! آقا کمال گفت بیرون که رفتم آقایی نورانی به من نزدیک شد و گفت: در عملیات پیش رو پیروز می شوید! گفتم شما که هستید؟ گفتند همان که صدایش می زدید! فهمیدم آقایم صاحب الزمان است. گفتم: آقا سرانجام من چه می شود؟ فرمودند: تو و برادرانت مهدی و جمال و سید محمد کدخدا شهید می شوید... تا آمدم سوال دیگری بپرسم از نظرم غائب شده بودند... کمال ظل انوار 🌱🌷🌱🌷 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷روایت عشق🌷 من از بهنام بزرگتر بودم، اما بهنام کسی بود که پای من را به مسجد و پایگاه بسیج باز کرد. شب ها با هم در خیابان های اطراف مسجد النبی (ص) گشت میزدیم. بهنام با عشق و علاقه پای همه دوستانش، به خصوص دوستان هم بازی اش را به مسجد باز کرد. حتی در کوچه و خیابان هم که شده به آنها نماز و احکام آموزش می داد. آن زمان ها من در مغازه ای کار میکردم، بهنام با چند تا از دوستان آنجا جمع می شدند، بهنام رساله امام دست می گرفت به ما احکام یاد می داد.. بهنام اسدی 🌱🌷🍃🌱🌷🍃 🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷روایت عشق 🌷 پیش_بینےشهید.... گفت: «شمشاد به نظرت، اگه گلوله به قلب آدم بخورد زودتر شهید می شود، یا توی سر!» با خنده نگاهش کردم و گفتم: «والله هنوز نه گلوله به قلبم خورده، نه به سرم که بدانم کدامش بهتره!» خیلی جدی دست به پیشانی اش گذاشت و گفت: «من که دوست دارم یه تیر بخورم، اون هم اینجام!» وقتی رفتیم بنیاد جنازه اش را ببینیم . دست کردم زیر سرش دستم شد پر از خون، ( بعد از یک هفته از شهادت هنوز خون تازه در بدنش بود) دیدم یک تیر نشسته به پیشانی اش، محل سجده اش. حتی از لبش که سیم خاردار ها آن را بریده بود، خون تازه می چکید. 🔰در وصیت نامه صوتی اش گفته بود: ... و از خدا می خواهم که مرگ من را شهادت در راه خود قرار بدهد، یک عمر از خدا خواسته ام که " اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیلک تحت رأیه نبیک" این پرچم لااله الا الله و محمد رسول الله روی دوشم باشد و در راه تو شهید شوم و خدایا از تو می خواهم در لحظه مرگم حب ائمه مخصوصاً حب حسین بن علی و حب امام زمان در دلم باشد و اعتقادم این است که اگر در راه او شهید شوم لحظه مرگ، سرمان به دامان آقا اباعبدالله است. 🌷🍃🌹🍃🌷 امان الله عباسی 🔹🔹🔹🔹🔹 🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷 روایت عشق 🌷 مناجات نامه سردار شهید اسکندری : ( ماه رجب )گذشت و من از خود نگذشتم خدایا چرا غافل هستیم؟ چرا خواب رفتیم؟ چرا ظلمات تنمان و قلبمان را گرفته؟ چرا نور تو ، ولایت تو محبت تو در وجودمان کم رنگ شده؟ حاج عبدالله اسکندری 🌱🌷🍃 🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷روایت عشق 🌷 💠براي تشييع پيكر يكي از دوستان سيد محمد به دارالرحمه رفته بوديم. تا به حال اين قدر سيد محمد را بي‌تاب نديده بودم. بي وقفه اشک مي ريخت و هق هق مي کرد. پرسيدم: پسرم چي شده؟ چرا اين قدر گريه مي‌كني؟ گفت: «مي‌خواهم يك خواهشي از شما بكنم، به خاطر خدا نه نگو! مادر تو را به جدت... تو را به بي‌بي فاطمه(س) قسم، اين قدر برايم دعا نكن و آيت‌الكرسي نخوان. به خدا خمپاره كنارم زمين مي‌خورد، اطرافيانم شهيد مي‌شوند اما من حتي يك خراش هم بر نمي‌دارم.» به ردیف قبور شهدا اشاره کرد و ادامه داد« نگاه كن... همه رفيق هام اينجا هستن و من ماندم... مي‌دانم كه جواز شهادت من، با رضايت شما امضاء مي‌شه. مادر خواهش مي‌كنم رضايت بده.» تاب ديدن اشك هاي پسر دردانه ام را نداشتم. برايم سخت بود اما ديگر براي سلامتي اش آيت‌الكرسي نخواندم... و آن اعزام، آن شد که می خواست... سید محمد کدخدا 🌹🍃🌹🍃 🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷 روایت عشق 🌷 🌹عملیات کربلای 5 بود. برای دیدنم آمد، وقت نماز شد، به نماز ایستاد. آتش عراق شروع شد. روی زمین خوابیدم. از شدت انفجارهازمین می لرزید اما هاشم نه. انگار نه انگار زیر باران ترکش است،تمام قامت ایستاده وقنوت نماز میخواند. بعد نماز وصیت کرد:نماز دفنم را فلانی یا فلانی یا فلانی بخواند.(نام سه روحانی شیراز که باهم اختلاف نظر داشتند را گفت) دوست داشت شهادتش عامل وحدت باشد،نه اختلاف! با من خداحافظی کرد و رفت. همان شب شهید شد. هاشم اعتمادی 🍃🌷🍃🌷 🇮🇷 کنگره‌ ملی پانزده هزار شهید استان فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷روایت عشق 🌷 ◀️آرزوی زیبای شهیدی که محقق شد...🌹 💠علاقه شدیدی به امام حسین علیه السلام داشت و همیشه می گفت: دلم می خواد روز محشر مثل اربابم بی سر باشم. در آخر وصیتش هم نوشته بود این شعر را روی قبرم حک کنید: عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است تن بی سر عجب نیست، رود گر در خاک سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است در عملیات کربلای ۴ شهید شد ، وقتی بعد از دو سه هفته، در عملیات کربلای ۵ پیکرش تفحص شد و برگشت، پیکرش همان طور که آرزو کرده بود، بی سر بود و این شعر زینت بخش سنگ قبر شد. 🌹 مجید لردان 🔶🔹🔶🔶🔹 🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷روایت عشق 🌷 💠شهید هاشم پور به نماز شب، مناجات سحر، تلاوت قرآن و زیارت عاشورا اهتمام جدی داشت. شب‌ها آن طور که دوستانش متوجّه نشوند، برمی‌خواست و گوشه‌ای را برای عبادت برمی‌گزید و با خدایش مناجات می‌کرد. 💠کسالت در جذب کودکان، نوجوانان و جوانان در او معنایی نداشت. به صله‌ی رحم، زیارت اهل قبور و شهدا اهمّیت زیادی می‌‌داد و گاه که از حوزه‌ی علمیه ی مقدّسه‌ی قم به شیراز می‌‌آمد در مدّت کوتاهی به اقوام و خویشان و دوستان سر زده و نیز به زیارت شهدا و هم‌چنین گذشتگان خاک می‌‌رفت و به بزرگترها، پدر و مادر احترام زیادی می‌‌گذاشت. 💠در نماز جماعات و مجالس دعا و مدّاحی اهل بیت عصمت و طهارت: شرکت مداوم داشت. نسبت به استفاده از وجوهات شرعیه حسّاس بود. محمد کاظم هاشم پور 🍃🌷🍃🌷🍃 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ⚫️همسر شهید برونسی درگذشت⚫️ روح مطهره حاجیه خانم «معصومه سبک خیز» همسر سردار شهید «عبدالحسن برونسی» پس از تحمل یک دوره بیماری به همسر شهیدش پیوست. مرحومه سبک خیز در سال ۱۳۴۷ با شهید برونسی ازدواج می‌کند که حاصل آن ۸ فرزند بود. شهید عبدالحسین برونسی از شهدای بزرگ دوران دفاع مقدس بود که در عملیات‌های متعددی چون عاشورا، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر ۳و ... حضور فعال داشت و سرانجام در حالی که فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع) را بر عهده داشت، به شهادت رسید. مقام معظم رهبری درباره شهید برونسی فرمودند: «به نظر من شهید برونسی و امثال او را باید نماد یک چنین حقیقتی به حساب آورد؛ حقیقت پرورش انسان‌های بزرگ با معیارهای الهی و اسلامی، نه با معیارهای ظاهری و معمولی. به هر حال هر چه از این بزرگوار و از این بزرگوارها تجلیل بکنید، زیاد نیست و بجاست». «خاک‌های نرم کوشک» کتابی نوشتهٔ سعید عاکف در حوزهٔ جنگ ایران و عراق است و پیرامون زندگی عبدالحسین برونسی است. برونسی 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷 روایت عشق 🌷 ✍به روایت شهید ناظم پور: در منطقه پنوجین عراق مستقر بودیم. نیمه شب شنیدم، صدایی شبیه عبور یک کاراوان از پشت خاکریز می آید...📣 بچه های خمپاره انداز ارتشی کنار ما مستقر بودند. پیش فرمانده آنها رفتم و خواهش کردم تا یک خمپاره منوری بزند، تا منطقه روشن شود و علت صدا را مشاهده کنم. خمپاره انداز خواب آلود بود، به جای خمپاره منوری، خمپاره جنگی انداخت.💥☄ گفتم، من خمپاره منوری می خواهم دوباره بزن. باز خمپاره انداخت و باز هم جنگی!🧐 بار سوم که خمپاره جنگی انداخت بی خیال شدم، سر و صدا هم قطع شده بود...🔥💥 صبح وقتی هوا روشن شد با دوربین منطقه را کنترل کردم، از چیزی که می دیدم مو به تنم سیخ شد.😱😳 خمپاره های جنگی بدون گرا، دقیق روی ستون نظامی قافله دشمن که مشغول حمل انواع سلاح ها بودنداصابت کرده و همه بعثیون به درک واصل شده بودند...😳 عبدالعلی ناظم پور # فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی (عج) 🌷🍃🌷🍃 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷 روایت عشق 🌷 سیره_شهدا 🔹عبدالکریم خادم‌ الشهدایی بود که هیچ‌گاه در بند عکس و دوربین نبود. به واسطه شغل خود، بسیار به ماموریت می‌رفت و طی همین ماموریت‌ها برخی از دوستان و همکاران او به شهادت می‌رسیدند؛ شهدایی همچون شهید «خلیل عسکری»، شهید «مهدی مولانیا» و شهید «علی نظری». عبدالکریم تمام تلاش خود را می‌کرد تا برای زنده نگه‌داشتن یاد آن‌ها یادواره برگزار کند. طی مراسم نیز با لباس شخصی حاضر می‌شد و لباس نظامی خود را نمی‌پوشید. او می‌گفت، «من فقط برای خدا کار می‌کنم. دوست ندارم کسی اعمالم را ببیند.» 🔹به حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) خیلی ارادت داشت. نام حضرت زهرا (س) که می‌آمد بند بند جوارح عبدالکریم گسسته و چشمانش بارانی می‌شد. عبدالکریم پرهیزگار 🍃🌷🍃🌷 🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس