⭕️ شهید غلامرضا حاجصادقیان فرزند حسن. 31 تیر 61 در 27 سالگی طی عملیات رمضان در شرق بصره به شهادت رسید و در قطعه دو، ردیف پنج گلزار شهدای نجفآباد به خاک سپرده شد. @ksn2500
خانه ایثار نجف آباد
⭕️ شهید غلامرضا حاجصادقیان فرزند حسن. 31 تیر 61 در 27 سالگی طی عملیات رمضان در شرق بصره به شهادت رس
⭕️ بخشی از وصیت نامه شهید غلامرضا حاج صادقیان فرزند حسن (نفر اول از راست): «وصی قانونی و شرعی خود پدر بزرگوارم حاج حسن حاج صادقیان قرار دادم که وجوهی که در بانک در دفترچه موجود می باشد دریافت کنید و برای دوسال نماز وروزه که ممکن است درایام صغارت و کوچکی فوت شده باشد بدهید و چنانچه باقی مانده جنابعالی طبق میل و اراده خود عمل نمائید و تعلق به شما دارد. درثانی از پدر گرامی استدعا دارم رضایت والده ام را نسبت به من فراهم سازد. در پایان چنانچه مشمول ارثیه شدم با میل خود مخارج مسجد و یاحمام ویا مدرسه یا حسینیه نمائید.» @ksn2500
خانه ایثار نجف آباد
⭕️ بخشی از وصیت نامه شهید غلامرضا حاج صادقیان فرزند حسن (نفر اول از راست): «وصی قانونی و شرعی خود پد
⭕️ «پروانه حمل شهید»، برگه ای که در مقاطعی از دوران دفاع مقدس، جهت انتقال پیکر شهدا از جبهه به زادگاهشان صادر می شد. @ksn2500
⭕️ تصویری از شهیدان مهدی زین الدین (نشسته) و احمد کاظمی در کنار صادق آهنگران مداح شناخته شده دوران دفاع مقدس. @ksn2500
⭕️ آزاده و رزمنده شهید مسعود معمار فرزند غلامحسین. نفر وسط در ردیف ایستاده ها. 5 آذر 80 در 43 سالگی بر اثر شدت عوامل جانبازی به شهادت رسید و در گلزار شهدای یزدانشهر به خاک سپرده شد. شهید معمار، متولد شهر آغاجاری خوزستان بود و در زمان انجام خدمت نظام وظیفه در ارتش طی دوران دفاعمقدس، به اسارت نیروهای بعثی درآمده بود. شهید معمار در زمان شهادت دانشجوی رشته خاکشناسی دانشگاه خمینیشهر و نیروی آموزش و پرورش نجفآباد محسوب میشد. @ksn2500
خانه ایثار نجف آباد
⭕️ آزاده و رزمنده شهید مسعود معمار فرزند غلامحسین. نفر وسط در ردیف ایستاده ها. 5 آذر 80 در 43 سالگی
⭕️ آزاده و جانباز شهید مسعود معمار در دوران خدمت سربازی در ارتش. نفر اول از راست. @ksn2500
خانه ایثار نجف آباد
⭕️ آزاده و جانباز شهید مسعود معمار در دوران خدمت سربازی در ارتش. نفر اول از راست. @ksn2500
⭕️ دو تصویر جدیدتر از جانباز و آزاده شهید مسعود معمار فرزند غلامحسین. @ksn2500
⭕️ از صبح دومین روز،گرسنگی رویِ درد را کم کرد. رفتم سراغ مرق های کنار آب. علفهایی شبیه سیخ «سیخور» که بعید میدانم حیوانی از آن میخورد. چند تایی را به دندان گرفتم ولی تلاشم ثمر نداد. مرق ها با کاهش آب، به سرعت خشک می شدند.
هدف بعدی، علف های نرمتر کنارۀ جوی بودند. چنگ زدم و ده بیست نخ کندم. در آب تکان دادم تا گِلشان تمیز شود. مزۀ بسیار تلخش پشیمانم کرد. تُف کردم و چندباری دهانم را با آب شست وشو دادم. یکبار دیگه به علفها فرصت خورده شدن دادم که اینبار هم نتیجه نگرفتم. دوباره به خوردن گِل رسیدم که این انتخاب نیز من را به جایی نرساند.
در گِل و لای کنارۀ آب مقداری جست وجو کردم، چیزِ خوردنی نبود. صید ماهی های داخل آب، «فِرزی» نیاز داشت که نداشتم. خطر خفگی و گیرافتادن در گل و لای، اجازۀ امتحان نمی داد. برگِ درختی پیدا نمیشد، فقط مقداری برگ بید دیدم که باد از دسترسم خارج کرده بود.
گنجشک و پرنده اطرافم زیاد بودند ولی با آن شرایط جسمی توانی برای حرکت نداشتم؛ چه برسد به شکار پرنده و چرنده! از حشرات، قورباغه، مارمولک و امثال آن چیزی ندیدم تا برای خوردنش وسوسه شوم. چاره ای نبود، هر آب خوردن نیتی خاص داشت. یکبار برای تشنگی و دفعۀ دیگر جهت گرسنگی. حالت دوم، آداب خودش را داشت؛ چشمها را بسته و «بسم الله» میگفتم.
تا سه شب اول، به پیدا شدن امیدوار بودم. کسی نیامد و «مُردن» شد تنها امیدم. از نرسیدن بچه ها خیلی ناراحت بودم و خیلی سوالات ذهنم را درگیر کرده بود. احتمال میدادم، مشکل من عملیات را عقب انداخته یا گوینده اسیر شده و حرفی از من نزده باشد. بارها وسوسه شدم، یِه طوری عراقیها را خبر کنم تا از این وضع خارج شوم. تیرِ خلاص دشمن، گزینۀ مطلوبی بود. اسارت اما پایان خوبی نبود؛ احتمال داشت حرفهایی از جزئیات عملیات زده و تمام زحمات بچه ها مثل شناسایی سورکوه بر باد رود.
امیدم همچنان به مرگ بود. عراقیها به خوبی پیدا بودند، میدان مین شان را تقویت کرده، سیم خاردار جدید کشیده یا مین اضافه میکردند. صدای تردد موتور سیکلت و چکش زدنشان خیلی زلال به گوش می رسید. میشد دادی بزنم، دستی تکان داده یا تکهای لباس سرِ چوب کنم.
اشهدی در کار نبود و هر لحظه چشم به راه مرگ بودم. صبحها امید بیشتری برای مردن داشتم؛ «دَهَنَم قُفل میشه و خفه میشم.»
📌 بخش هایی از خاطرات رزمنده جانباز اکبر کاظمی در کتاب «معجزه شیلر»؛ کاری از انتشارات مهر زهرا(س)
🆔@ksn2500
🆔 aparat.com/ksn2500
خانه ایثار نجف آباد
⭕️ از صبح دومین روز،گرسنگی رویِ درد را کم کرد. رفتم سراغ مرق های کنار آب. علفهایی شبیه سیخ «سیخور» ک
⭕️ تخریب چی لشکر8 نجف اشرف که به واحد اطلاعات عملیات مامور شده پس از رفتن روی مین، نزدیک به 15شبانه روز با بدنی مجروح و تنها با خوردن آب بین مرگ و زندگی تردد می کند تا معجزه وار در اولین صبح عملیات والفجر4 موقتا از خطر مرگ نجات داده شود.
این البته پایان ماجرا نیست و «اکبر کاظمی» که سال ها بعد بابک حمیدیان در فیلم منتسب به او بازی می کند، دوبار دیگر تا آستانه کشته شدن توسط ایرانی ها پیش می رود. @ksn2500
⭕️ پاسدار شهید مدافع حرم موسی جمشیدیان، نیروی لشکر8نجف اشرف، 14 آبان94 در 32 سالگی در جنوب حلب به شهادت رسید و در گلزار شهدای قلعه سفید به خاک سپرده شد. @ksn2500
خانه ایثار نجف آباد
⭕️ پاسدار شهید مدافع حرم موسی جمشیدیان، نیروی لشکر8نجف اشرف، 14 آبان94 در 32 سالگی در جنوب حلب به ش
⭕️ پاسدار شهید مدافع حرم موسی جمشیدیان در کنار پاسدار شهید مدافع حرم روح الله کافی زاده اولین شهید مدافع حرم استان اصفهان. @ksn2500