eitaa logo
خانه ایثار نجف آباد
1.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
⭕️نجف آباد، قدس غربی. ⭕️ شروع فعالیت از شهریور1399. با حمایت «شهرداری نجف آباد » و استفاده از منابع مختلف از جمله آرشیو «کنگره شهدای نجف آباد» ⭕️ شرعی و قانونی اجازه دارید حتی بدون ذکر منبع، از مطالب این کانال استفاده کنید. @njf_sakha ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️واگذاری اسکله به مسئول محور لشکر به دنبال اختلافات پیش‌‌آمده بین فرمانده و مجید کبیر‌زاده مسئول محور لشکر8 در عملیات قادر، مجید که بسیاری او را یکی از ستون‌های اصلی لشکر می‌دانستند به عنوان مسئول اسکله در عملیات والفجر8 معرفی شد. مدیریت یک اسکله آن‌قدر سخت و مهم نبود که کسی چون کبیرزاده را قانع کند؛ او عملاً چیزی را قبول نکرده و بعضاً با نشستن روی کشتی غرق شده، خود را به کارهایی مانند گوش کردن به رادیو مشغول می‌کرد. (محمد‌رضا شفیعی، نیروی تخریب) به دلیل امکان گیرافتادن خودروهای سبک در زمین باتلاقی نزدیک اسکله، یک بیل‌مکانیکی در این محدوده مستقر شد تا در صورت نیاز با بلند کردن «دست» مشکل را حل کند. مجید‌کبیر‌زاده یک‌بار که حوصله‌اش حسابی سر رفته بود، سراغ بیل می‌رود. مهدی رحیمی روایت می‌کند: «دیدم مشغول وَر رفتن با Leverهای دستگاهه؛ به شوخی گفتم ’کی گفته بشینی پشت بیل؟!‘. جواب داد ’حالا که همه ما را رد کردند، تو هم رد کن!‘» (مهدی رحیمی، نیروی زرهی) ما را در ایتا دنبال کنید: https://eitaa.com/n8najaf http://www.8najaf.ir
⭕️سرِکار گذاشتن افسر ارتشی نیروهای اطلاعات در زمان حضور در خرمشهر( تابستان۶۳ و قبل از عملیات بدر)، وقت آزاد نسبتاً زیادی داشتند و پیش از ظهر‌ها در نهر عرایض شنا می‌کردند. در این نقطه، نیروهای لشکر77 خراسان از ارتش هم حضور داشتند که طبق توصیۀ فرماندهان، نباید اطلاعات زیادی از جزئیات فعالیت نیروها در اختیارشان قرار می‌گرفت. نیروها خود را بچه‌های جهاد معرفی می‌کنند که تلاش دارند در منطقه جاده‌ای احداث کنند. حسن حیدری طی مواجه با افسر ارتشی که اهلِ شمال بود برای باور‌پذیر کردن این ادعا، نمایشی را شروع می‌کند که تا حدود یک‌ماه بعد نیز طول می‌کشد. او موقع شلیک خمپاره، مثل نیرویی تازه‌کار و ناشی خود را چنان به زمین می‌اندازد که نیروی ارتشی تصمیم می‌گیرد، برای نیروهای جهاد دوره‌ای آموزشی تدارک ببیند. این آموزش‌ها که از روز بعد به صورت روزانه و منظم به میزبانی یکی از سنگر‌های ارتش کلید می‌خورد، از آشنایی با انواع سلاح‌سبک و مهمات آن شروع شده و تا کار عملی با قبضۀ106 پیش می‌رود. محسن رضایی بخش دیگری از این آموزش‌ها را این‌گونه روایت می‌کند: «نوبت آموزش پرتاب نارنجک شد. افسر ارتشی نحوۀ پرتاب و دراز‌کشیدن را به خوبی تشریح کرد و از حسن حیدری خواست که امتحان کند. حسن همین که پرتاب کرد، دراز نکشید و افسر ارتشی را بغل کرد. شروع کرد به داد و بی‌داد و یا ابالفضل گفتن. این هم بخش دیگری از نمایش ما برای اثبات دروغِ اولمان بود.» چندی بعد افسر ارتشی نیروها را در حال اعزام به شناسایی در شرایطی می‌بیند که شمایل آن‌ها هیچ شباهتی به نیروهای تازه‌کار نداشت. بچه‌ها سلاح، دوربین و قطب‌نما همراه داشتند و این تجهیزات چیزی نبود که به نیروهای معمولی جهاد واگذار کنند. این درجه‌دار ارتشی حسابی عصبانی شده و ضمن گفتن ضرب‌المثلی، می‌گوید: «یک‌ماهه که مَنو مسخره کرده‌اید؟!» البته حسین ستوده هم با ضرب‌المثلی جواب برادر ارتشی را می‌دهد. یک‌بار هم موقع شنا، افسر ارتشی از جواد رحیمیان نیروی اطلاعات سراغِ استان محل تولدش را می‌گیرد. رحیمیان جواب می‌دهد: «اندون». طَرَف هر قدر فکر می‌کند، چنین استانی را پیدا نمی‌کند. شوخی‌های نیروهای اطلاعات‌عملیات لشکر8 با نیروهای ارتش در روزها و شرایط دیگر نیز همچنان ادامه دارد. یک‌بار که محسن رضایی و حسین ستوده سوار بر تویوتا از پُل‌نو گذشته و در مسیر جادۀ آسفالت به سمت خرمشهر ادامه مسیر می‌دادند، با لاشۀ یک مار در وسط جاده مواجه می‌شوند. ستوده، مار را عقب ماشین انداخته و می‌گوید: «کارِش داریم». کمی جلوتر، دو‌ افسر ارتشی دست می‌گیرند تا سوار شوند. ستوده سرعتش را کم کرده و می‌گوید: «جاده را می‌زنند. نمی‌تونم بایستم، همین‌طور در حال حرکت بِپَرید بالا!» نیروهای ارتش هم برای اثبات چالاکی و آمادگی جسمانی‌شان، سریع می‌پرند بالا ولی همین که پایشان به کفِ تویوتا می‌رسد، با وحشت دوباره پایین می‌پَرَند. (این متن از خاطرات بیان شده توسط آقای محسن رضایی از نیروهای باسابقه اطلاعات عملیات لشکر۸ نجف اشرف گرفته شده است.) 🎯👈ما را در ایتا دنبال کنید: 🆔https://eitaa.com/n8najaf 🆔http://www.8najaf.ir
⭕️به ترتیب از راست به چپ:حسین رفاهی(یزد)، احمد سلیمانی(نجف آباد) و محسن رضایی (خمینی شهر). هر سه نفر از نیروهای سابقه واحد اطلاعات عملیات لشکر۸ هستند. https://eitaa.com/n8najaf
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰نماهنگ| ارتش؛ نور چشم ملت 🔺بیانات رهبرانقلاب و امام خمینی(ره) درباره گرامیداشت #روز_ارتش ☑️ @Khamenei_ir
⭕️بازگشت مجروحی که شهید شد مهدی فتاح‌المنان از جمله نیروهای اطلاعات‌عملیات است که همراه با محسن رضایی یکی از گردان‌ها را به پد مدرسه می‌رسانند ولی با تیری که به کتفِ مهدی اصابت می‌کند، رضایی او را به اجبار راهی عقب می‌کند. نحوۀ بازگشت فتاح‌‌المنان به معرکۀ درگیری عملیات بدر را احمد سلیمانی یکی از همرزمانش روایت می‌کند: حا‌ج‌احمد در بدر خواسته بود که نیروهای اطلاعات بعد از راهنمایی گردان‌ها، برگردند عقب تا برای استفاده در ادامۀ عملیات سالم بمانند. همین که در پد ابالفضل از قایق پیاده شدم، فتاح‌المنان را دیدم که لبِ اسکله ایستاده. خیلی با انرژی باهاش دست دادم و دستش را هم مقداری تکان دادم. چیزی نگفت و فقط احساس کردم چهره‌اش «رنگ به رنگ» شد. رفتم پیش «محمودی» نیرویی اصفهانی که همراه با احمد‌نجات بخش مسئول جدید واحد101 به لشکر8 آمده بود. منشی واحد بود و آمار مجروحان و شهدای اطلاعات تا آن ساعت را داشت. در لیستی که تنظیم کرده بود، نام مهدی فتاح‌المنان در ستون مجروحان ثبت شده بود. وقتی نحوۀ مجروحیتش را فهمیدم، ماندم که پس چرا داره بر می‌گرده خط؟! سریع اومدم بیرون تا جلوی رفتنش را بگیرم ولی همان لحظه مهدی سوار یکی از قایق‌ها شد و رفت سمتِ اسکلۀ رحمت.کُلی داد و بیداد کردم تا قایقران را متوجه کنم ولی صدام را نشنید. یک ژ3 پیدا کردم و چند تایی تیر هوایی زدم که این هم فایده‌ای نکرد. سوار بر قایق، افتادم دنبالشون. از دور مجید کبیر‌زاده را روی اسکلۀ رحمت دیدم. داد زدم :«بِپا فتاح نره جلو!» به مجید که رسیدم، کار از کار گذشته بود و فتاح‌المنان با تعداد دیگری از نیروها راهی منطقۀ درگیری شده بود. - من به تو میگم فتاح نَرِه! - خوب حالا که رفت. چند روز بعد و همزمان با عقب‌نشینی نیروهای لشکر8 از ساحل غربی هورالهویزه، عراق آتش سنگینی را روی ایرانی‌ها تدارک می‌بیند. مهدی فتاح‌المنان یکی از شهدای لشکر و واحد اطلاعات‌عملیات طی همین حملات در پد مدرسه است. محمد‌علی مشتاقیان، لحظۀ شهادت فتاح‌المنان را از فاصلۀ نزدیک روایت می‌کند: مهدی در سن کم وارد واحد اطلاعات‌عملیات شد و به تدریج به یکی از بهترین و ماهر‌ترین نیروهای واحد تبدیل شد به طوری‌که در شناسایی‌های بدر، مسئول یکی از تیم‌ها بود. چند دقیقه قبل از آخرین دیدارم با مهدی، برادر بزرگش اصغر در حالی راهی عقبه شد که اصابت ترکش، یکی از پاهایش را از بالای زانو قطع کرده بود. البته پا به پوستی مانده بود و اصغر همین‌طور که پایش را به دست گرفته بود، با کمک دو‌نفر دیگر به ما نزدیک شد. دردِ وحشتناک قطع پا را قبلاً تجربه کرده بودم ولی اصغر خیلی آرام و با روحیه، حتی شوخی هم می‌کرد. اصغر، معاون گردان قمر بنی‌هاشم بود. هنوز از رفتن اصغر چیزی نگذشته بود که مهدی با دستی مجروح رسید. خیلی محکم خواستم که برگردد عقب ولی اصرار داشت بماند تا هر کاری از دستش بر می‌آید، انجام دهد. در حال صحبت بودیم که سر و کلۀ هواپیمای ملخی عراق پیدا شد. با تیربارش، شروع کرد به زدن و همه را خواباند روی زمین. با مهدی کنار هم زمین‌گیر شده بودیم. آتش‌بازی هواپیما، گرد و خاک زیادی به پا کرده بود و چند دقیقه‌ای طول کشید تا اطرافمان را ببینیم. اصابت گلوله‌ به گردن فتاح‌المنان، در دم شهیدش کرده بود. 22اسفند شصت و سه، به عنوان تاریخ شهادت مهدی ثبت شده است. اکبر بزرگترین پسر خانوادۀ فتاح‌المنان، در اولین روز سال شصت و یک در عملیات فتح‌المبین شهید شد و رسول چهارمین برادر نیز که کوچک‌تر از اصغر و مهدی محسوب می‌شود، سال64 در فاو طی عملیات والفجر8 اسیر شد. این خانواده علاوه بر این چهار رزمنده، دو پسر و پنج‌دختر دیگر نیز دارد. پدر شهیدان فتاح‌المنان، سال نود و پنج فوت کرد. اصغر و رسول فتاح‌المنان، بازنشستۀ سپاه هستند. 🎯👈ما را در ایتا دنبال کنید: 🆔https://eitaa.com/n8najaf 🆔http://www.8najaf.ir
⭕️مهدی فتاح المنان، ایستاده نفر اول از سمت راست. دو روز قبل از شهادت. https://eitaa.com/n8najaf