eitaa logo
کتاب ریحان
60 دنبال‌کننده
106 عکس
72 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📚معرفی کتاب یادت باشد زندگی داستانی و عاشقانه به روایت همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی حمید از پاسداران تیپ 82 سپاه حضرت صاحب الامر (عج) بود که در حین انجام ماموریت مستشاری در پاییز 1394 به شهادت رسید. این کتاب گلچینی از مجموعه خاطرات همسر این شهید سرافراز از زمان خواستگاری تا شهادت و دوران غربت است. در وصیتنامه اش سفارش کرده بود به عموم جامعه خصوصا بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت که « هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست. » از صفات بارز او می توان توجه به نماز اول وقت، خرید تولید داخلی، دستگیری و کمک به فقرا اشاره کرد. رسول ملاحسنی سادگی های قشنگ زندگی یک شهید مدافع حرم را به رشته تحریر درآورده است. «یادت باشد» عبارتی است متفاوت با درون مایه ای از جنگ و عشق https://eitaa.com/ktab_reyhan
اسـم تـو مصـطفی سـت✨ روایتی از بانوی مصطفی:) مصطفی صدرزاده ای که رهبر او را الگو برای جوانان خطاب کرد🪐 مصطفی ای که گوشه گوشه‌ی زندگی اش درس است و ما چندی کوتاهـــ🤏🏼ـمهمانِ زندگی او در کاغذ های کاهی میشویم زندگی ای که از قاب عشق نوشته شده و کلمات آن روایتی عاشقانه از سوی همسر و همسفره آقا مصطفی است؛😇 https://eitaa.com/ktab_reyhan
🌿یا من یعطی من لم یسئله ایـران زمـین،سـرزمـیـن زنـانِ غـیوری ایسـت کـه مراحـل زنـدگی را چـونـان ایسـتاده پشـت سـر گـذاشـته انـد کـه میـشـود گـفت مـردانـه زنـدگـی اداره مـی‌کـردنـد. و چـه مـادر‌ــان و هـمـسـرانی که نـقـش بـسیـار پـررنـگی در دفـاع مـقـدس داشـتـند چـه پشـت جبـهـه و چـه در حفـظ حریـم خانـواده📻 چه مادرـانی که با دستـان خود فـرزنـدان را راهـی مکتـب انقـلاب کـردند و چـه همسـرانی که از مـرد زندگی شان گذشتند و آن را راهی مکتب پر عـشـق روـح اللـه کردنـد و چـه سالـها که چـشم انتـظـار بر راه نشـستند تا تکـه استـخوانـی از فـدایی اسـلام به دسـتشـان بـرسـد:)🙂 این کتـاب روایـتِ هـمین داسـتان اسـت روایـتی از عـشق مـادرانه آقـا محـمد و تـو مدتـی کوتـاه مهـمـان داسـتان زنـدگی اشـرف سـادات خانـم میـشـوی🤍 آری«تـنـها گـریـه کـن» گذری بر روایت مادرانه شهید محمد معماریان است✨ برگ برگ این کتاب که همچون گلی تقدیم به محضر ارباب شهدا می‌باشد حس حال و قلم این کتاب را جلا میبخشد؛ https://eitaa.com/ktab_reyhan
19.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم رزق امروز ما🥺😍 ینی وقتی یکی تون میره بهشت یاد همه مون هست❤️ https://eitaa.com/ktab_reyhan
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📕کتابچه شهید پژمان «نیم نگاهی به زندگی شهید سیدمجتبی پژمان» 📖برشی از کتاب: بیائید ایثار داشته باشید. هر یک از اعمال شما اگر غلط باشد به اسم اسلام تمام خواهد شد. شما اگر صالح نباشید اسلام را بدنام می‌کنید و این خواست برادر شهیدتان است. او از شما می‌خواهد بیشتر به اسلام فکر کنید. ببینید در اطراف شما چه می‌گذرد. اینقدر بی‌تفاوت نباشید. https://eitaa.com/ktab_reyhan
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📕کتابچه پلیس مهربانم «نیم نگاهی به زندگی شهید مدافع وطن سجاد فراهانی» 📖برشی از کتاب: گلزار شهدا پاتوق همیشگی‌اش بود. خیلی وقت‌ها گردش شبانه‌ی ما به مزار شهدا ختم می‌شد‌. پنج شنبه ها اگر سرکار نبود می‌گفت: «بریم یه سر به شهدا بزنیم.» شب آخری که در مأموریت بود و با هم صحبت می کردیم، گفت: «دلم برای گلزار شهدا تنگ شده اومدم اول بریم دیدن شهدا...» https://eitaa.com/ktab_reyhan
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📕کتابچه بابای ریحانه «نیم نگاهی به زندگی شهید مدافع حرم تکاور پاسدار محمد زهره‌وند.» 📖برشی از کتاب: ریحانه جان! دختر شیرین عسل بابا! با تمام وجود دوستت دارم و همیشه به یادت هستم و از تو نور چشمم می‌خواهم همیشه حرف مادرت را خوب گوش کنی و مثل مادرت با حجاب و با معرفت و فهم و کمالات باشی و در تمام مراحل زندگی گوش به فرمان مادرت باشی و مبادا مادرت از تو ناراضی باشد. https://eitaa.com/ktab_reyhan
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📕کتابچه خستگی‌ناپذیر «نیم نگاهی به زندگی شهید مدافع حرم سردار سعید مجیدی.» 📖برشی از کتاب: خستگی ناپذیر و بلندهمت بود. اهل برنامه ریزی بود و وقت تلف شده ای در زندگی نداشت، هیچ وقت ندیدم که بیکار باشد. از مأموریت هم که برمی‌گشت سعی در جبران نبودن هایش را داشت. انگار اصلاً خسته نبود و پرانرژی با بچه ها بازی می‌کرد و ما را به گردش می‌برد. https://eitaa.com/ktab_reyhan
داستان داستانِ روایــ😇ت هاست» |دستش را که گرفتم یخ کرده بود،پاهایش می‌لرزید، گفت:عزیز نمی تونم راه برم،منو بغل میکنی؟ یک دستی فاطمه را بغل کردم و با دست دیگرم دوچرخه اش را گرفتم و راه افتادم، فاصله زیادی تا خانه نبود ولی آن چند دقیقه خیلی سخت گذشت، فاطمه محکم دستانش را دور گردن من انداخته بود و آرام اشک می ریخت. می دانستم آغوش پدرش را میخواهد،حال خودم هم تعریفی نداشت، غربت خودم و دختر شهید را حس می کردم و روز های سختی که قرار است بعد از این داشته باشیم. https://eitaa.com/ktab_reyhan