eitaa logo
کلبه ی آرامش خدایی ♥️
1.6هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
11هزار ویدیو
169 فایل
کلبه ی آرامش ...همان جایی ست که ترا بخدا میرساند♥️ 🍁هرکه منظور خود از غیر خدا میطلبد 🍁چون گدایی است که حاجت ز گدا میطلبد! 🍀معرفی زندگی با نشاط 🍀پاسخ به سوالات 🍀بیان مطالب ناب 🍀مهمترین هدف تبلیغ امام زمان ارواحنافداه میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تربیت کردن صحیح.... هنر میخواهد....👌🌹 ─┅─🌸ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
یک مگس اگر بداند چه می‌خواهد می‌تواند گاوی را از پای دراندازد.😳 شجاعت مسئله‌ای است که به روح بستگی دارد نه جسم...!👌🌹 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکاره حتما چند بار ببینید👌👌🌹🌹 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🍓https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پزشک نه....❌️🤔 انسان هایی که بوی خدا میدن ..✅️👌👏🌹 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
ضامن لبخند مهـدے (عج) چـادر مشکےِ🖤 توستـــ چهره‌اتـ با مثل گل شــد!👌🌹☺️ 🌹https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت1⃣ ♥️ بانو حكيمه رو به من مى كند و مى گويد: "فكر مى كنم بهتر است خاطره آخرين عروس را براى شما بگويم". مى دانم تو هم دوست دارى اين خاطره را بشنوى. خاطره آخرين عروس! همسفرم! من و تو آماده ايم تا اين خاطره را بشنويم. گويا بانو حكيمه از ما مى خواهد به سفرى برويم. سفرى دور و دراز! بايد به اروپا برويم، به سرزمين "روم"، قصر امپراتورى. ما در آنجا با دخترى به نام مليكا آشنا مى شويم... مادر! به من چند روزى فرصت بده! براى چه؟ مى خواهم در مورد همسر آينده ام فكر كنم و تصميم بگيرم. اين كار فكر كردن نمى خواهد. آخر چه كسى بهتر از پسر عمويت براى تو پيدا مى شود؟ مادر نزديك مى آيد و روى مليكا را مى بوسد. او آرزو دارد دخترش هر چه زودتر ازدواج كند. اگر اين ازدواج صورت بگيرد به زودى مليكا، ملكه 👑 كشور روم خواهد شد. همه دختران روم آرزو دارند كه جاى مليكا باشند; امّا چرا مليكا روى خوشى به اين ازدواج نشان نمى دهد؟ آيا او دلباخته مرد ديگرى شده است؟ آيا او عشقِ ديگرى در دل دارد؟ مادرِ مليكا از اتاق بيرون مى رود. مليكا از جا برمى خيزد و به سمت پنجره مى رود. *هيچ كس از رازِ دل او خبر ندارد.* درست است كه ملیکا در قصر زندگى مى كند; امّا اين قصر براى او زندان است. اين زندگىِ پر زرق و برق برايش هيچ جلوه اى ندارد. همه روىِ زرد مليكا را مى بينند و نمى دانند در درون او چه شورى برپاست. مادر خيال مى كند كه او گرفتار عشق ديگرى شده است. امّا مليكا گرفتار شك شده است. او از كودكى به خدا و مسيح اعتقاد داشت و به كليسا مى رفت و مانند همه مردم به سخنان كشيش هاى مسيحى گوش مى داد. کشيش ها كه همان روحانيّون_مسيحى بودند مردم را به تَرك دنيا دعوت كرده و از آنها مى خواستند تا به فكر آخرت خود باشند و از جمع كردن مالِ دنيا دورى كنند. آن روزها چهره كشيش ها براى مليكا چهره اى آسمانى بود، كشيش ها كسانى بودند كه مى توانستند گناهان مردم را ببخشند. مليكا مى ديد آنها چنان از آتش جهنّم و عذاب خدا سخن مى گويند كه همه دچار ترس مى شوند. مردم براى اعتراف به نزد آنها مى رفتند تا خدا گناه آنها را ببخشد. او كه بزرگ تر شد چيزهايى را ديد كه به دينِ آنها شك كرد. او مى ديد كشيش ها كه از تَرك دنيا سخن مى گويند، وقتى به اين قصر مى آيند چگونه براى گرفتن سكّه هاى طلا، هجوم مى آورند! مليكا چيزهاى زيادى را در اين قصرديده بود. ادامه_دارد... پیگیر باشید.... 🌤‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤 ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا