🔮 #پندانه
👌 #داستان_کوتاه_پند_آموز
📝 « شایعه »
💞✨زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند.
💞✨حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
💞✨فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی چهار تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.
♦️مواظب باشیم آبی که ریختیم دیگر جمع نمی شود. 🔵
🌴 پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله) فرمودند:
✨در شب معراج، مردمى را دیدم که چهره هاى خود را با ناخن هایشان مى خراشند. پرسیدم: اى جبرئیل، اینها کیستند؟
گفت: اینها کسانى هستند که از مردم غیبت مىکنند و آبرویشان را مىبرند.
📙 تنبيه الخواطر/ ج ۱، ص ۱۱۵.
#داستان_اخلاقی
💠 @farizatolhoseyn
💠 #پنــــدانــــه
🔰حڪایتۍ ڪوتاه و خواندنی👌🏻
🔸⇦•فردے نشسته بود و "يا ربّ" ميگفت. شيطان بر او ظاهر مےشود و مےگويد: تا به حال اين همه يا ربّ گفتهاے فايده داشته است؟
🔹⇦•مرد دلش شڪست و از دعا ڪردن منصرف شد و خوابيد. شب ڪسے به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "يا ربّ" نمی گويے !؟ جواب داد :
🔸⇦•چون جوابی نمےشنوم و مےترسم از درگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بڪنم!؟ گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين "يا ربّ" گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست!
🔹⇦•يعنے اگر خداوند نخواهد صداۍ ما به درگاهش بلندشود اصلا نميگذارد "يا ربّ" بگوييم!
___________________________
🚩 @farizatolhoseyn
.
✅🔆 #پندانه
⚪️ تخته سنگ
🔸در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد.
🔹بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت.
🔸نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد.
♦️ پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
__________________________
@farizatolhoseyn
✨﷽✨
💠🌱 #پندانه
⚜ #گران_بهاترین و #قیمتی_ترین عمل :
🔸 یکی از بزرگان را گفتند: فلان کس بر روی آب میرود.
🔹 شیخ گفت: «سهل است، وزغ و صعوه نیز بر روی آب میروند.»
🔸 شیخ را گفتند: فلان کس در هوا می پرد.
🔹 شیخ گفت: «مگس نیز در هوا میپرد.»
🔸 او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری میرود.
🔹 شیخ گفت: « شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میرود.»
سپس گفت: « این چنین چیزها را بس قیمتی نیست.
💎 بلکه مرد آن بُوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد ؛ اما یک لحظه هم از خدا غافل نباشد.»
┄┅┅❅•✧•❁•✧•❅┅┅┅┄
#یک_لحظه_هم_از_خدا_غافل_نباشد
@farizatolhoseyn
.
💠 #پنــــدانــــه
🔴 « اعتقاد زبانی» ❗️
🗻 کوهنوردی میخواست به قلهای بلندی صعود کند. پس از سالها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد.
🔸به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.
🔹کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد.
🔸سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد.
🔹 داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد.
🔸در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن.
🔹ندایی از درونش پاسخ داد آیا به واقعا به خدا ایمان داری؟
🔸 آری. همیشه به خدا ایمان داشتهام.
🔹پس آن طناب دور کمرت را پاره کن!
🔸کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بیتردید از فراز کیلومترها ارتفاع.
🔸 خدایا نمیتوانم.
🔹 مگر نگفتی که به خدا ایمان داری؟
🔸کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمیتوانم، نمیتوانم.
🔺روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها نیم متر با زمین فاصله داشت.
___________________________
@farizatolhoseyn
.
💠 #پنــــدانــــه
♦️ مرد عابد و جوان گنه کار
🤦🏻♂ همان جا ایستاد و گفت:
خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام.
اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم
عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. 🤲
📿 مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا!
🤲 مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن.
✨ در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
✅ ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم،
👈 چرا که او به دلیل #توبه و #پشیمانی اهل #بهشت است
👈 و تو به دلیل #غرور و #خودبینی، اهل #دوزخ!
🌺 @farizatolhoseyn
💠 #پندانه
🔴 فرمول ترک گناه
✨ جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد:
🙎🏻♂من جوان هستم اما نميتوانم خود را
از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟ 👀
عالم كوزهاي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد. 🥛
به يكي از طلبههايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همهي مردم او را كتك بزند.🤕
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت. ✅
وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟🤔
جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.😇
😊 عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد. 🌸
🍃 @farizatolhoseyn