eitaa logo
🌍لبیک یا مهدی عج🌏
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
10.7هزار ویدیو
21 فایل
سلام برمهدی موعود‌(عج)،ودرود برشما منتظران ظهور🙏 خوش آمدید 🌹🌹🌹 ارتباط با ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch
مشاهده در ایتا
دانلود
1.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
** ** ** ** *بمناسبت حماسه ۲۲ دی‌ماه ۱۳۹۴* 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷 .
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام فرزند آیت اله مدرسی از مراجع کربلا در مورد کلیپ فوق: عليكم السلام و رحمة الله وبركاته واجوركم اينها جماعت صرخى (حسنى)فرقه کذب احمدالحسن هستند كه اگر يادتان باشد در كربلا مشكلات ايجاد كرد بعد هم فرارى شد واينكه بيشتر افرادشان در مناطق فقير نشين مثل ديوانيه سماوه وناصريه هستند و راجع به خلفا تمجيد ومظلوميت اهل بيت عليهم السلام را زير سؤال ميبرد وضد حشد شعبى وجهاد ضد داعش ومسايل واضح ديگرى و در اينترنت فعاليت چشمگيرى دارند وعلى الظاهر مخابرات اماراتى پشتيبان انها است الان هم فرارى است بدبختها اگر مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها را منكر هستند پس بخاطر چى سينه ميزنند !؟ متاسفانه این گروه، خودشان را شیعه می‌دانند. حمله به کنسولی ایران در کربلا هم از اقدامات ایشان شمرده شده گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺 نشردهنده پست های باشیم🙏 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
*🚨فتنه در عراق* ✍️بلا شک تمامی این تحولات جاری در عراق در جهت توطئه، کنترل و خلع سلاح مقاومت پیش می رود و گویا دست های پشت پرده ای قصد دارند مقاومت را با چندین جبهه و فتنه درگیر کنند: *👈فتنه اشغالگران آمریکایی* *👈فتنه یورش داعش* *👈فتنه ترکان در شمال* *👈فتنه بازگشت حزب بعث به قدرت* *👈و از همه خطرناک تر فتنه روحانیت پرنفوذ شیعه در عراق موسوم به فتنه صدر*
💢 اجتماع ۳۱۳ نفر در یک لحظه به قدرت خدا... ↩️ هر‌ جا باشيد خداوند همه‌ٔ شما را حاضر میكند ‌زيرا او بر هر چيزى تواناست(بقره ۱۴۸) ↩️ امام باقر علیه‌السلام فرمودند : «کسانی که خداوند عزوجل در قرآن فرموده هرجا باشند آن‌ها را یک‌جا جمع میکند یاران قائم عجل الله فرجه هستند که سیصد و اندی نفر مرد میباشند به خدا قسم آنها همان امّت معدوده‌ هستند که در قرآن است و خداوند در یک لحظه آن‌ها را مانند پاره‌های ابر فصل پاییز (که پاره‌ پاره و کوچکند و به هم متّصل میشوند) در یک‌ جا جمع مینماید 📚 منابع : ▪️تفسیر اهل‌ بیت علیهم‌ السلام، ج۱،ص۷۲۴ ▪️تفسير نورالثقلين،ج۱،ص۱۳۹ ▪️تفسير کنز الدقائق،ج۲،ص۱۹۱ ▪️الکافی،ج۸،ص۳۱۳ ▪️بحارالأنوار،ج۵۲،ص۲۸۸
*📜 خوانش قسمت‌هایی از کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم»، زندگی‌نامۀ خودنوشت سردار شهید حاج ‌قاسم سلیمانی* 🌟 ما گاهی قهرمان‌هایمان را زود از دست می‌دهیم. دلیلش بی‌توجهی و بی‌سعادتی ما نیست. دلیلش دو ویژگی مهم است که اکثر قریب‌به‌اتفاق قهرمان‌های ایرانی دارند: اول اینکه بیشترشان آن‌قدر اخلاص دارند و همه‌چیز را درگوشی با خود خدا معامله می‌کنند که ما قدر و اندازۀ درست آن‌ها را در زمان حیاتشان نمی‌شناسیم. دوم اینکه متأسفانه دشمنان ما همۀ تلاششان را می‌کنند که از پشت این اخلاص و فروتنی شایع میان همۀ قهرمانانمان، اهمیت و اثرگذاری زیاد آن‌ها را ببینند و می‌بینند، اما چشم دیدنشان را ندارند! همین است که یا دانشمندان علمی کشورمان را ترور می‌کنند، یا فرماندهان کاربلد و نخبۀ نظامی‌مان را. 🍃 دو مثال معروف تلخش، شهید محسن فخری‌زاده و شهید حاج‌ حسن تهرانی‌مقدم هستند که تازه بعد از شهادتشان، اسمشان به گوش مای بی‌خبر، آشنا شد. ✨ میان این ستاره‌های مخلص، ما یک ابرقهرمان داشتیم. خدا این اقبال را به ما داد که با وجود اخلاص مثال‌زدنی و تواضع بی‌کران این ابرقهرمان، ما او را پیش از شهادتش بشناسیم. ما که نه! دنیا هم او را چندسال پیش از عروجش شناخت. دنیا، «ژنرال» صدایش می‌کرد و ما «حاج ‌قاسم»! همۀ ما در زمان حیات حاج ‌قاسم، می‌دانستیم او یک نخبۀ تمام‌عیار است. 💌 می‌دانستیم وقتی قهرمان ما قول می‌دهد داعش را از صفحۀ روزگار محو کند، حتماً این کار را می‌کند و کرد. خیلی از ما دلمان می‌خواست حتی شده کمی شبیه او باشیم. داشتیم به‌زحمت از ورای اخلاصش تقلا می‌کردیم تا ویژگی‌های مثال‌زدنی‌اش را ببینیم و از روی آن‌ها سرمشق برداریم که موشک‌های شوم آمریکایی کار خودشان را کردند و جسم دنیایی ابرقهرمان ما را از ما گرفتند... https://chat.whatsapp.com/JaqZNbf1OAqJYJbc3fejfc 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
*✨ از چیزی نمی‌ترسیدم* *💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی* *1️⃣ روستازاده قهرمان* 🌱 عاشق فرارسیدن بهار بودم، زمستان ما بسیار سخت بود. و پلاستیکی که به آن «بشور و بپوش» می‌گفتیم و ایران، زنِ کرامت، آن را می‌دوخت، بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقت‌ها از شدت سرما، چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان می‌گرفتیم. ⭐ مادرم با چارقَدِ خودش دور سرم را محکم می‌بست که به تعبیر خودش، باد توی گوش‌هایم نرود. از شدت سرما دائم در حال دندان گریچ* بودیم. مادرم زمستان‌ها مقداری مائده* خشک‌شده که مثل سنگ بود (شلغم پخته‌شده خشک‌شده) به ما می‌داد. جویدن یک شلغم نصف روز طول می‌کشید. مقداری شیشْت (سنجد) و گندم برشته و مغز هم، بعضی وقت‌ها می‌داد و بعضی وقت‌ها نمی‌داد. ❄️ عمدتأ زمستان‌ها من و خواهر و برادرانم سيبو (سیب‌زمینی) زیر آتش چال می‌کردیم، می‌پختیم و می‌خوردیم. به محضی که آسمان باز می‌شد، به سمت آفتاب می‌رفتیم و کنار خانه صمد که برِ آفتابی خوبی داشت، رو به آفتاب، خودمان را گرم می‌کردیم. 😇 کم‌کم که بزرگ شدم، زمستان‌ها بازی ما برف بازی و کاگوبازی* بود. حسین جلالی از زردلو* می‌آمد و با بچه‌ها بازی می‌کرد. با بی‌رحمی، همه را می‌زد! برای فرار از زمستان و سردیِ شديد آن و سختی، ما در آرزوی فرارسیدن فصل بهار بودیم. 🍃 بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جان‌سوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. به محض اینکه نوروز تمام می‌شد، پس از اتمام سیزده که زن‌ها معتقد بودند نحس است، ایل ما کوچ می‌کرد به سمت ارتفاعات تَنگَل*: جنگلی تُنُک* با بادام‌های وحشی که در فصل بهار چادرکَن* می شد و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوه‌ها را داشت. 🌄 دره عمیق و سرسبز و پر از گردوی بُندر* که از شدت درهم‌تنیدگیِ درختان گردو، آفتاب داخل آن نمی‌افتاد و ده‌ها چشمه‌سار آب از دره‌های کوچک آن جاری بود و رودخانه کوچکی را تشکیل می‌داد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سر به فلک کشیده باغ، سایه بسیار بزرگی را درست می‌کرد. 🔺 مادرم پَلاس* را لب جوی آب میزد و جُغ‌ها را می‌کشیدند. صدای شُرشُر و غلتان آب که از وسط چادر سیاه ما عبور می‌کرد، صفایی می داد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمی‌داد. *دندان گریچ: همان دندان قريچو یا دندان قروچه *مائده: خوراکی، در معنای عام آن *کاگوبازی: یا کوگ بازی یا کوگوبازی شاید به‌معنای کَبک‌بازی باشد. در منطقه برفی رابُر، کبک زیاد است. کبک‌ها، گاهی از ترس، سرشان را زیر برف می‌کنند یا در برف قایم می‌شوند. کودکان منطقه هم «قایم باشک بازی» را به این نام می‌خواندند *زرلو: یکی از دهستان‌های بخش هنزا در منطقه بافت *تَنگل: تنگل هونی، در ۶کیلومتری جنوب‌شرقی شهر رابر، منطقه ‌ی است پربرف و پرگیاه که مقصد قشلاق عشيرة آنان بوده است. *تنک: کم‌پشت و نانبوه *چادرکَن: در زبان محلی، چادرکن یعنی پر از گل و شکوفه *بُندر: بندر هنزا در ۳۰ کیلومتری شهر رابر مدنظر است. بندر (بن دره) آغاز و ورودی دره را می‌گویند که جایی است خنک و بی‌آفتاب *پلاس: یا سیاه‌چادر عشایری سرپناه اصلی کوچ‌نشینان است. آن را با موی بز می‌بافند و با یک چوب عمود در وسط و چند چوب و طناب در اطرافش سرپا می‌کنند *جُغ: حصاری بوده که با نی می‌ساختند و دور سیاه چادر (پلاس) می‌کشیدند. *❤️ * https://chat.whatsapp.com/JaqZNbf1OAqJYJbc3fejfc 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
*📔 از چیزی نمی‌ترسیدم* *💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت * 2️⃣ نوجوان پرتلاش 💶 پدرم نهصد تومان بدهکار بود. به همین دلیل، هی به خانه کدخدا رفت‌وآمد می‌کرد که به نوعی حل کند. بدهي پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتاد پدرم، بارها گریه کردم. 📦 بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند. او با گريه مادرم بدرقه شد. رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شده بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من، تازه، وارد چهارده سال شده بودم؛ آن هم یکی بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر را دیده بود. 🙏 اصرار زیاد کردم، با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم، با هم قرار گذاشتیم. راهی شهر شدیم، با اتوبوس مهدی‌پور درحالی که یک لحاف، یک سارُق* نان و پنج تومان پول داشتم. مادرم مرا همراه یکی از اقواممان کرد. به او سفارش مرا خیلی نمود. 🚌 اتوبوس، شب به شهر کرمان رسید. اولین بار ماشین‌هایی به آن کوچکی می‌دیدم (فولکس و پیکان). محو تماشای آن‌ها بودم که اتوبوس روی میدان باغ ایستاد. همه پیاده شده بودند، جز ما سه نفر. با هم پیاده شدیم روی میدان، با همان لحاف‌ها و دستمال‌های بسته‌شده از نان و مغز پنیر. هاجوواج مردم را نگاه می‌کردیم، مثل وحشی‌هایی که برای اولین بار انسان دیده‌اند! ⚪ گوشه میدان نشستیم. از نگاه آدم‌هایی که رد می‌شدند و ما را نگاه می‌کردند، می‌ترسیدیم. مانده بودیم کجا برویم. خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس می‌دانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد. جلوی یک ماشین کوچک نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» می‌گفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.» 🚕 تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راه‌بلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی می‌توانستم کوله‌ام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهری‌ها آنجا بودند. 🌺 عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلمان شکُفت. بوی همشهری‌ها، بوی مادرم، فامیلم، بوی ده را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم. 😟 همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمی‌دهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را می‌زدم و سؤال می‌کردم: «آیا کارگر نمی‌خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من می‌کردند و جواب رد می‌دادند. 🏫 آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاه‌چُرده (سبزه) مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با استَمبُلی سیمان درست می‌کرد. آن یکی با سیمان را حمل می‌کرد. دیگری آجر می‌آورد دم دست. نوجوان دیگری آن‌ها را به فرمان اوستا بالا می‌انداخت. استادعلی، که صدازدن بچه‌ها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم.» - چند سالته؟ گفتم: «سیزده سال.» - مگه درس نمیخونی؟ - ول کردم. - چرا؟ - پدرم قرض دارد. 🥺 اشک در چشمانم جمع شد. منظره دست‌بندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونه‌هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، به‌شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده‌ام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سر کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهری‌ها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.» خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلی‌ها، راه افتادم. خبر کار پیداکردن را به همه دادم. ☀️ صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعد اوستا هم رسیدم. کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کم‌کم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیاده‌رو به داخل ساختمان. دست‌های کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکی‌های غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.» *❤️ * https://chat.whatsapp.com/JaqZNbf1OAqJYJbc3fejfc 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
*🟥 ۱۱۰ قانونگذار آمریکایی خواستار ترک مذاکرات با ایران شدند . . .* ┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉ *# مذاکرات بی حاصل* `🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
پاسخ به کلیپ احمدی نژاد که گفته: گول امام خمینی را خوردیم!!! 🙁😏 ✍️ *م _بیانی ۱۴۰۰٫۱۰٫۲۳* 👇👇👇👇👇 *آقای احمدی نژاد،* *شما،گول امام ره را نخوردید* *👈این امام ره بود که گول شما منافق صفتان و مذهبی نما را خورد و در وصیت نامهٔ سیاسی،الهی خود فرمودند:من بواسطه سالوس بازی برخی ها از آنها تعریف و تمجیدی کرده ام👈لاکن میزان حال فعلی افراد است..* 👇👇👇👇👇 *جناب احمدی نژاد* 👇👇👇👇👇 *شماها به اندیشه های امام عمل نکردید و اسلام وتشیُّع را مظلوم نشان دادید!!* *شما از برخی رفقای دزدت مثل رحیمی معاون اولت و رفیقت بقایی،در دولت حمایت کردی!!* *شما در دوره ی دوم بجای خدمت به مردم،به جنگ هاشمی و علی لاریجانی رفتی و کشور را رها کردی!!* *شما بازار را رها کردی و قیمت ها،ساعت به ساعت بالا می رفت و مردم به سختی معیشت افتادند!!.* *شما یارانه ها را حذف کردی و بهای مولدهای انرژی را بالا بردی و ۶ سال علی رغم تورم تقریبا ۵۰٪ یارانه ها را که قرار بود هماهنگ با تورم زیاد شوند، ثابت نگه داشتی و تا امروز ثابت مانده است.* *شما،بجای رفع تحریم های بین المللی،گفتی:این ها مشتی کاغذ پاره هستند،و این حقیقت نداشت.* *شما کاری کردید،تا مردم بعلت سختی معیشت، برای نجات از دست دولت حضرتعالی،به حسن روحانی خبیث رأی دهند و کشور بهراین وضعیت بیفتد،* 👈 *شما ملت را گول زدید و هنوزهم با ادعاهای بی اساس،داری ملت را فریب می دهی👈چرا👈چون با روحانی و خاتمی و حسن خمینی که دشمنت بوده اند، همین حالا دستت در یک کاسه است و جلسه ها و نشست های شبانه و مخفیانه دارید* *شما به ترامپ قاتل سردار سلیمانی،محرمانه نامه نوشتی، و ما ملت متوجه نشدیم👈بعد در همین کلیپ، مزورانه می گویی:سند راهبردی ۲۵ ساله با چین باید به اطلاع و رؤیت مردم برسد وگرنه بی اعتباراست.* *شما بدون مصوبهٔ قانونی،مبلغ گزافی را بنام ساخت دانشگاه ایرانیان از بودجه و بیتذالمال برده ای و پس نداده ای،که نوعی اختلاس است.* *شما با زنان عریان ترکیه عکس گرفته ای و به ارزش های الهی در رابطه با نامحرم،دهن کجی نموده ای و خودذرادمدرن و متمدن می دانی* *شما محمدبن سلمان قاتل کودکان مظلوم یمن و دشمن ملت ایران و هتک حرمت کننده به نوجوان ایرانی در فرودگاه عربستان،را در نامه ات که برای او ارسال نمودی«برادر!!!!»خطاب کرده ای* *شما به اسراییل دشمن درجه یک ملت ایران،در رسانه های کثیرالانتشار گفته ای که«من خواهان نابودی اسرائیل نبوده و نیستم،کس دیگری«امام ره» چنین نظری داشت!!!!* 👈 *شما هم عوض و هم عوضی تشریف داری و با سخنان پوپولیستی و عوام پسندانه و محروم نواز، قصد فریب دوبارهٔ ملت را در خیال خام خود می پرورانی‌،لاکن دیگر مهره ای سوخته و شناخته شده برای ملت ما هستی.* ☑️ *نکتهٔ نهایی،*👇 👈 *ملت ما مسؤلانی را می خواهند که مثل سپهبد شهید سردار سلیمانی،جز برای رضای خدا و خدمت به مردم و سربلندی اسلام و نظام اسلامی و تبعیت محض از«ولایت امر»به هیچ‌ چیز دیگری نیندیشند.* 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
‏فیلم از طرف ..
*ساخت موشک توسط روستائیان کیاسر بهشهرودعوت ازسردارحاجی زاده . به کوری چشم دشمنان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷*