eitaa logo
🌍لبیک یا مهدی عج🌏
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
10.7هزار ویدیو
21 فایل
سلام برمهدی موعود‌(عج)،ودرود برشما منتظران ظهور🙏 خوش آمدید 🌹🌹🌹 ارتباط با ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch
مشاهده در ایتا
دانلود
و روسیه را بعنوان ویروس ایران در ذهن ما القا میکنند؟ *کدام عقل سالم میگه با همسایه ات رابطه تجاری و امنیتی نداشته باش و بعنوان دشمن باش برخورد کن؟* این تخریبها و سیاهنمایی ها در ذهن مردم برای این است که حواسمان به جنایات و خوی فتنه گری، سلطه، بدعهدی ها و نقض حقوق ملتها توسط غرب و کدخدا آمریکا، نباشد. بازم بگم 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
ه خودرو ندارند از این یارانه محرومند. اما چرا اصلاح‌طلبان خودخواه با عملکرد عدالت محور آقای رئیسی مخالفند؟!!. برمی‌گردد به خانه‌های چند ده میلیاردی و چندین خورویی بودن نیروهای این جریان که با سوءاستفاده از جایگاه‌های سیاسی و اجتماعی ، به جای خدمت به جامعه ، بیشتر تسهیلات ملی را به سود خود ، خانواده و نزدیکانشان به انحصار در آورده‌اند و اکنون که دولت خدمتگزار راه‌های *~ و ~* آنها را به ** بسته صدایشان در آمده است. 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
*📔 از چیزی نمی‌ترسیدم* *💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت * 5️⃣ جوانِ شجاع 🏴 روز عاشورا بود که معمولاً هر سال در این وقت به امامزاده سیدحسین در چوپار می‌رفتیم. آن روز مانده بودم. برای سرزدن به دوستم فتحعلی، به هتل کسریٰ آمده بودم. هوا گرم بود و هر دوی ما از پنجره ساختمان، پایین را نگاه می‌کردیم. 🛎️ آن طرف خیابان، در مقابل ما، شهرداری و شهربانی کرمان بودند. دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیاده‌رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده‌رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشتِ او در روز عاشورا برای برآشفته کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با گرفتم. 👮‍♂️ پاسبان شهربانی به‌سمت دوستش رفت پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه جنبِ شهربانی مستقر بود. به‌سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. آن‌قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت‌وگو با هم شدند. برق‌آسا به آنها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی‌هایش فوران زد! 🚨 پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به‌سمت من دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به وجود آوردند. ⏰ قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد، از هتل خارج شدم و به‌سمت خانه‌مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمی‌ترسیدم. *❤️ * 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
1.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 استوری | * :* اگر این پدران و مادران و همسران از عزیزان خودشان نمی‌گذشتند در این راه، امروز این استقلال و این عزّت نبود. *🗓به مناسبت سالروز وفات حضرت ام‌البنین (س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا* گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺 نشردهنده پست های باشیم🙏 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارهایی که هنگام رانندگی نباید انجام دهید👆👆
*📔از چیزی نمی‌ترسیدم* *💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت * 6️⃣ انقلابیِ دوآتیشه ❓ سیدجواد، جوان مشهدی، از من سؤال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «بچه کرمان.» اسمم را سؤال کرد. به او گفتم. گفت: «چند روز مشهد هستی؟» گفتم: «یک هفته.» اصرار کرد در این یک هفته، هر عصر به باشگاه آنان بروم. ☀️ حرم امام رضا عليه‌السلام جاذبه عجیبی داشت. شب‌ها تا دیروقت در حرم بودم. روز بعد، ساعت چهار بعدازظهر به باشگاه رفتم. این بار همراه سیدجواد جوان دیگری که او را حسن صدا می‌زدند، آمده بود. بعد از گود زورخانه، سیدجواد و دوستش حسن مرا به گوشه‌ای بردند. تصور این بود که می‌خواهند کسی دیگر را بزنند که طرح دوستی با من ریخته‌اند. 🏃‍♂️ بدن آن‌ها حالت ورزشکاری نداشت؛ اما خوب میل می‌زدند و شنا می‌رفتند. معلوم بود حسن تازه پایش به زورخانه باز شده بود؛ چون بیست تا شنا که می‌رفت، دیگر روی تخته می‌خوابید. 🔰 سه‌تایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سیدجواد سؤال کرد:«تا حالا نام دکتر علی شریعتی رو شنیده‌ای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید برخلاف حاج محمد، بدون واهمه خاصی توضح داد: «شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضدشاهه.» دیگر کلمه «ضدشاه» برایم چیز تعجب‌آوری نبود. ظاهراً احساس انعطاف در من کرد. https://chat.whatsapp.com/JaqZNbf1OAqJYJbc3fejfc 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
🍃 این بار دوستش حسن به سخن آمد. سؤال کرد: «آیت الله خمینی رو می‌شناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «تو مُقَلِّد* کی هستی؟» گفتم: «مقلد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند. از پیگیری سؤال خود صرف نظر کردند. دوباره سؤال کردند: «تا حالا اصلاً نام خمینی رو شنیده‌ای؟» گفتم: «نه.» سید و دوستش توضیح مفصلی پیرامون مردی دادند که او را به نام آیت‌الله خمینی معرفی می‌کردند. 💡 بعد، نگاه عمیقی به اطراف کرد واز پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میان‌سال که عینک‌برچشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود «آیت‌الله‌العظمی سیدروح‌الله خمینی». از من سؤال کرد: میخوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم: «بله، میخوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه؛ وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملا اسم آشنایی بود) تو رو دستگیر می‌کنه.» 🌷 عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. «شریعتی» و «خمینی» دو نام جدیدی بود که می‌شنیدم. برایم سؤال بود که چطور آن دو جوان تهرانی سرامیک‌کار در طول آن شش ماه که با آنها کار می‌کردم و دوست صمیمی بودیم و این همه برضد شاه با من حرف زدند، اسمی از این دو نفر نبردند! 🏚️ وارد مسافرخانه شدم. عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعت‌ها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بليت کرمان گرفتم؛ درحالی که عکس سیاه‌وسفیدی که حالا به شدت به او علاقه‌مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس می‌کردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم. 🖼️ به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: «این عکس آقای خمینی است.» با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میکُشندِت.» جرئت و شجاعت عجیبی در وجودم احساس می‌کردم. ساواک را حریف کاراته خودم فرض می‌کردم که به سرعت او را نقش زمین می‌کنم! آن قدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابیِ دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از آحدی بی‌محابا حرف می‌زدم. *مُقَلِّد: شیعه‌ای که به سن تکلیف می‌رسد، مرجع تقلید جامع‌الشرایطی پیدا می‌کند و احکام فقهی دین را از او تقلید می‌کند. *❤️ * https://chat.whatsapp.com/JaqZNbf1OAqJYJbc3fejfc 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
【عج】 گفتم که خدا مرا مرادی بفرست طوفان زده‏ ام مرانجاتی بفرست فرمود که بازمزمه يا مهدی نذرگل نرگس صلواتی بفرست 【♥️】 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دلم برای ورود تو لحظه شماری می کند و حنجره ام تو را فریاد می زند، تو که تجلی عشقی. قنوتم را طولانی می کنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی. کوچه های غریب بی کسی را آب و جارو می کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی. هر روز چراغ دلم را با دعای عهد روشن میکنم و شبم را با نماز غفیله به نیت سلامتی و تعجیل در فرجت نورانی میکنم. نمی دانم آخرین ایستگاه «توسل» چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله ها می برد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز «ندبه» است. مولایم...! بی تو دفتر دلمان پر است از مشق های انتظار و من با دلم می خواهم آن روز که می آیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم. اللهم عجل لولیک الفرج
‍ ‍ 🌷صبح آخرین دوشنبه دی ماهتون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد ص و خاندان مطهرش🌷 🌷🍃 الّلهُمَّ 🌼🍃 صَلِّ 🌷🍃 علی 🌼🍃 مُحَمَّدٍ 🌷🍃 وَآل 🌼 🍃 مُحَمَّد 🌷🍃وَعَجِّل 🌼🍃 فَرَجَهُم
🌸 با توکل به نام الله ✨چراغ نام خـدا را بیفروز 🌸وبا یادش آن را فروزان نگاه دار ✨زیرا که فقط خـدا 🌸حامی و نگهبان تو ✨در تمامی احوال و زمانهاست. 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
‍ ‍ 🌷صبح آخرین دوشنبه دی ماهتون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد ص و خاندان مطهرش🌷 🌷🍃 الّلهُمَّ 🌼🍃 صَلِّ 🌷🍃 علی 🌼🍃 مُحَمَّدٍ 🌷🍃 وَآل 🌼 🍃 مُحَمَّد 🌷🍃وَعَجِّل 🌼🍃 فَرَجَهُم 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021