eitaa logo
🌍لبیک یا مهدی عج🌏
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
21 فایل
سلام برمهدی موعود‌(عج)،ودرود برشما منتظران ظهور🙏 خوش آمدید 🌹🌹🌹 ارتباط با ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت دوم/ جشن عروسی ... ⚜⚜⚜⚜🔰🔰🔰🔰⚜⚜⚜⚜ 💢شاعران، سخنگویان، روحانیون، ورزیدگان در کار هنر و احساس، لحظه ها را؛ ذرّه ذرّه اش را، در ذهن و روح خود فرو می بلعند، تا همه چیز و تمامی دقایق حوادث را به خاطر بسپارند، تا روزها و روزها، یافته های فکر خویش را برای غایبان در این جشن بازگویند. هر کس به زبان خود و با هنری که در نزد خویش دارد، حرف ها خواهد زد. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 شاید بعضی از آن مردم، درک کرده باشند که در این میهمانی، چیزی عجیب و غیرعادی وجود دارد. چیزی که می توان فقط آن را احساس کرد؛ نه اینکه بر زبانش آورد. یک احساس گنگ و مبهم که گاهی می آید، اما چهره نمی نمایاند. فقط خودش را بر قلب و روح آدمی مسلّط می سازد. 🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴 آن وقت، آدم می بیند که در یک جریان غمگینانه، نمی تواند اندوهگین باشد یا در مجلسی که به شادمانی برپا داشته اند، در چنین شبی که همه چیز برای شادمانی و سرور برپا گشته است، شاید بتوان صداهایی را شنید، صدایی همچون آوای فرشتگان، ندایی غیبی که بر دریچه دل می کوبد و با دل سخن می گوید. بعد، دل است که چشم گشوده و به همه چیز و همه جا می نگرد. نگرشی دگرگون با هر آنچه چشم سر می بیند. آن همه زیور و تزیین شگرف تالار انگار به هیجان آمده و خروش برداشته اند. ذرّات نور، از زمین پرکشیده و به سوی سقف بلند تالار می روند. عودهای معطّر، انگار دارند تندتر می سوزند. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ناگهان اتفاق می افتد! ذرّات، همه بر جای خود خشک شده اند و آدم ها بی هیجان، بدون فریاد و قهقهه، عاری از هرگونه حرکت و جنبش، سراپا چشم؛ با تمامی وجود، چشم شده اند که آن واقعه روی می دهد. ⁉️⁉️⁉️‼️‼️‼️⁉️⁉️⁉️ کدام واقعه؟! لرزه ی ستون ها و دیوارهای کاخ! لرزیدن زمین! زلزله روی داده است، زلزله! ◀️زمین بر خود می لرزد؛ آنچنان که هر چه را بر خود نهفته دارد، واژگون می سازد! ◀️دست هایی؛ دست هایی بزرگ و معجزه گر که بر این پیوند راضی نیست همه چیز را بر هم می ریزد! ◀️همگی مردان تالار بر زمین می افتند. بزرگترها و کوچکترها، همه و همه در اطراف قیصر به زمین افتاده اند. ◀️روحانیون مسیحی که همگی پاره هایی از انجیل در دست داشته و به مراسم دعای پیش از عقد مشغول بودند، اینک با صورت بر این نوشته ها افتاده اند. ◀️قیصر، ترسان و حیران از چنین اتفاق غیر منتظره ای، با چشم های از حدقه بیرون زده، هر سو را به نگاه می کاود. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت سوم/ شب چهاردهم ... ⚜⚜⚜⚜🔰🔰🔰🔰⚜⚜⚜⚜  بسم الله الرحمن الرحیم 💢بزرگ روحانیون مسیحی چهره ای عبوس و گرفته دارد. او نزدیکترین فرد به قیصر است و زودتر از دیگران خود را به او می رساند قیصر با لبهایی که لرزه دارد و نگاهی که انگار بر سنگ خشم آورده تا آن را به بترکاند و فروپاشد چشم به او می دوزد. بزرگ روحانیون در مقابل قیصر زانو زده و صلیبی را بر سینه خود رسم کرده و به کلامی آرام می گوید: از این حادثه بدی و نافرجامی کار مشاهده می شود امید است که قیصر روم اکنون از جاری ساختن خطبه عقد منصرف شوند تا در کار این واقعه بی سابقه تحقیق نمایند. قیصر که به گفتار روحانیون اعتقاد دارد این سخن را می پذیرد اما از سوی دیگر میل دارد تا به هر شکلی خاطره چنین شبی را در افکار و اندیشه میهمانان خود شیرین و دلنشین به یادگار گذارد؛ پس به کلامی که حیرت را در خود نهفته دارد می پرسد: کدام یک از آن دو نفر را بر تخت نحوست شومی سوار می‌بینید عروس یا داماد را؟؟!! بزرگ روحانیون سر پایین می‌اندازد و دقایقی به اندیشه مشغول می شود: عروس؟! او که ریشه در چنان اصالت پاک و برجسته ای دارد؟؟! نه... نه... بر او چگونه میتوان شک برد! داماد؟! مردی که وابسته به خانواده سلطنتی است و این امتیازی بزرگ برای او به حساب می‌آید اما با تمام شایستگی هایش این داماد شایسته چنان عروسی نیست. بزرگ روحانیون وقتی سر بالا می آورد نیم‌نگاهی به داماد دارد قیصر روم نحسی داماد را باور می‌دارد. باید بر چنین نحوستی که پدیدار گشته است غالب آمد. مردی دیگر که شایستگی ازدواج با دختر  یشوعا را دارد در ذهن‌ها جستجو می شود و سرانجام یافته می شود: برادر داماد؛ او هم برادرزاده دیگر قیصر است و ویژگی‌های خاص خویش دارد. شاید غفلتی شده باشد؛ ممکن است اشتباهی پدید آمده است. کسی چه میداند این برادر! او ممکن است شایسته عروس ما باشد. قیصر روم، تحت تاثیر اندیشه های اطرافیان خویش چنین دستور می‌دهد: 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 - دست به کار شوید و همه چیز را بر جای خودش قرار دهید تا فرمان ما صادر شود. خدمه و کارکنان تالار جشن کارهای عادی خود را رها ساخته و به بازسازی آنچه واژگون شده است می‌پردازند. هنوز فرمان تازه قیصر راجع به داماد جدید در گوش روحانیون مسیحی جاری نگشته است که بار دیگر جنبش آغاز می‌شود. تالار جشن این بار تکان شدید بر خود می بیند. دنیای پر هیاهو و شادمانی که یک بار دیگر میل آغاز دارد به بیابانی از وحشت و حیرت بدل می‌شود. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 چراغ های عودسوز و شمع‌های عطرآگین خاموش می شوند. فریاد ترس و گریز مهمانان در دود غلیظی که نفس ها را تنگ ساخته است، می پیچد. شعله مرده چراغ ها همچنان دود می‌کنند. ظرف های غذا و جامهای نوشیدنی که در زیر دست و پای مردم افتاده است تعادل و حرکتی را اگر باشد، بر هم می‌زند. چهره ها مشخص نیست. آنچه دیده می شود، تاریکی و سایه است که روی زمین بر هم می غلتند. چه کسی را می توان محکوم دانست؟! این پرسشی است که جان قیصر را به درد آورده است اما او هر چه بیشتر می اندیشد کمتر می یابد. حادثه ای که پدید آمده است، کاملاً بی سابقه بوده و از میدان تجربه و دانش دانشمندان رومی بیرون می باشد. بر همین اساس است که نمی‌توان فکر را بر کسی یا چیزی خاص، متمرکز ساخت... اکنون، از آن واقعه هولناک ساعت ها میگذرد. ساعتی هم از رفتن مهمانان گذشته است. خدمه و کارکنان تالار جشن، خسته و سر در لاک خویش به کار جمع‌آوری و مرتب کردن چیزهایی مشغول هستند که بر زمین پخش و پلا گردیده است. قیصر که همچنان سر به گریبان خویش دارد، افسرده و غمگین بر تخت خویش نشسته است. کسی را یارای آن نیست تا در چنین دقایق پرتشویشی، با او همدم شود و سخن گوید. عروس، دختری خلیده در دگر گونی بی‌سابقه‌ای که روح او را به یکباره تسخیر کرده است، به اتاق خویش پناه می برد و در تنهایی خود گم می شود و انتظار می برد تا خواب چه هنگام از راه فرا رسد. ⚜⚜⚜⚜⚜⚜   شب چهاردهم چهارده شب میگذرد. از آن شبی که واقعه هولناک روی داد، زمین لرزید، تخت قیصر روم و میهمانان جشن عروسی واژگون شد و همه چیز به هم ریخت چهارده شب میگذرد. دختر یشوعا در همان شبی که واقعه اتفاق افتاد خوابی عجیب دید: عیسی با شمعون و تعدادی دیگر از حواریون ابتدا پیش او آمدند. آنگاه منبری به شفافی نور و از جنس ناب ترین و مصفاترین بلورها را در میان تالار جشن بر زمین نهادند. دیوارها را از میان برداشته بودند ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت سوم/ شب چهاردهم ... ⚜⚜⚜⚜🔰🔰🔰🔰⚜⚜⚜⚜  بسم الله الرحمن الرحیم 💢بزرگ روحانیون مسیحی چهره ای عبوس و گرفته دارد. او نزدیکترین فرد به قیصر است و زودتر از دیگران خود را به او می رساند قیصر با لبهایی که لرزه دارد و نگاهی که انگار بر سنگ خشم آورده تا آن را به بترکاند و فروپاشد چشم به او می دوزد. بزرگ روحانیون در مقابل قیصر زانو زده و صلیبی را بر سینه خود رسم کرده و به کلامی آرام می گوید: از این حادثه بدی و نافرجامی کار مشاهده می شود امید است که قیصر روم اکنون از جاری ساختن خطبه عقد منصرف شوند تا در کار این واقعه بی سابقه تحقیق نمایند. قیصر که به گفتار روحانیون اعتقاد دارد این سخن را می پذیرد اما از سوی دیگر میل دارد تا به هر شکلی خاطره چنین شبی را در افکار و اندیشه میهمانان خود شیرین و دلنشین به یادگار گذارد؛ پس به کلامی که حیرت را در خود نهفته دارد می پرسد: کدام یک از آن دو نفر را بر تخت نحوست شومی سوار می‌بینید عروس یا داماد را؟؟!! بزرگ روحانیون سر پایین می‌اندازد و دقایقی به اندیشه مشغول می شود: عروس؟! او که ریشه در چنان اصالت پاک و برجسته ای دارد؟؟! نه... نه... بر او چگونه میتوان شک برد! داماد؟! مردی که وابسته به خانواده سلطنتی است و این امتیازی بزرگ برای او به حساب می‌آید اما با تمام شایستگی هایش این داماد شایسته چنان عروسی نیست. بزرگ روحانیون وقتی سر بالا می آورد نیم‌نگاهی به داماد دارد قیصر روم نحسی داماد را باور می‌دارد. باید بر چنین نحوستی که پدیدار گشته است غالب آمد. مردی دیگر که شایستگی ازدواج با دختر  یشوعا را دارد در ذهن‌ها جستجو می شود و سرانجام یافته می شود: برادر داماد؛ او هم برادرزاده دیگر قیصر است و ویژگی‌های خاص خویش دارد. شاید غفلتی شده باشد؛ ممکن است اشتباهی پدید آمده است. کسی چه میداند این برادر! او ممکن است شایسته عروس ما باشد. قیصر روم، تحت تاثیر اندیشه های اطرافیان خویش چنین دستور می‌دهد: 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 - دست به کار شوید و همه چیز را بر جای خودش قرار دهید تا فرمان ما صادر شود. خدمه و کارکنان تالار جشن کارهای عادی خود را رها ساخته و به بازسازی آنچه واژگون شده است می‌پردازند. هنوز فرمان تازه قیصر راجع به داماد جدید در گوش روحانیون مسیحی جاری نگشته است که بار دیگر جنبش آغاز می‌شود. تالار جشن این بار تکان شدید بر خود می بیند. دنیای پر هیاهو و شادمانی که یک بار دیگر میل آغاز دارد به بیابانی از وحشت و حیرت بدل می‌شود. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 چراغ های عودسوز و شمع‌های عطرآگین خاموش می شوند. فریاد ترس و گریز مهمانان در دود غلیظی که نفس ها را تنگ ساخته است، می پیچد. شعله مرده چراغ ها همچنان دود می‌کنند. ظرف های غذا و جامهای نوشیدنی که در زیر دست و پای مردم افتاده است تعادل و حرکتی را اگر باشد، بر هم می‌زند. چهره ها مشخص نیست. آنچه دیده می شود، تاریکی و سایه است که روی زمین بر هم می غلتند. چه کسی را می توان محکوم دانست؟! این پرسشی است که جان قیصر را به درد آورده است اما او هر چه بیشتر می اندیشد کمتر می یابد. حادثه ای که پدید آمده است، کاملاً بی سابقه بوده و از میدان تجربه و دانش دانشمندان رومی بیرون می باشد. بر همین اساس است که نمی‌توان فکر را بر کسی یا چیزی خاص، متمرکز ساخت... اکنون، از آن واقعه هولناک ساعت ها میگذرد. ساعتی هم از رفتن مهمانان گذشته است. خدمه و کارکنان تالار جشن، خسته و سر در لاک خویش به کار جمع‌آوری و مرتب کردن چیزهایی مشغول هستند که بر زمین پخش و پلا گردیده است. قیصر که همچنان سر به گریبان خویش دارد، افسرده و غمگین بر تخت خویش نشسته است. کسی را یارای آن نیست تا در چنین دقایق پرتشویشی، با او همدم شود و سخن گوید. عروس، دختری خلیده در دگر گونی بی‌سابقه‌ای که روح او را به یکباره تسخیر کرده است، به اتاق خویش پناه می برد و در تنهایی خود گم می شود و انتظار می برد تا خواب چه هنگام از راه فرا رسد. ⚜⚜⚜⚜⚜⚜   شب چهاردهم چهارده شب میگذرد. از آن شبی که واقعه هولناک روی داد، زمین لرزید، تخت قیصر روم و میهمانان جشن عروسی واژگون شد و همه چیز به هم ریخت چهارده شب میگذرد. دختر یشوعا در همان شبی که واقعه اتفاق افتاد خوابی عجیب دید: عیسی با شمعون و تعدادی دیگر از حواریون ابتدا پیش او آمدند. آنگاه منبری به شفافی نور و از جنس ناب ترین و مصفاترین بلورها را در میان تالار جشن بر زمین نهادند. دیوارها را از میان برداشته بودند ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت چهارم/ شب چهاردهم ... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 شمعون، با شگفتی و شادمانی فراوانی که بر چهره اش شکوفا گشته بود، پیوند با پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را پذیرفته بود. سپس رسول گرامی مسلمانان، بر آن منبر بالا رفته و به رسم مسلمانان خطبه عقد خوانده بود. شاهدان بر این عقد، مسیح و حواریّون او بودند... اینها... اینها همه اش اعجازی است که صمیمیّت الهام و شکوه وحی را در خود دارد؛ امّا برای دختر یشوعا، به خواب و رویا در آمده بود. اگر دل را بر صفا و صدق چنین رویای شادمانه ای می توان خوش داشت و به امید سرانجام زیبای آن نشست، اما بر این دختر هر شبی که بیشتر گذشته و می گذرد، طاقت و توان انتظار را کمتر می کند. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 چه شد! آن واقعه عجیب و بی سابقه! به دنبالش، آن خواب؛ رویای صادق! چه شدند آنها؟! دختر یشوعا، مهر دل به شویی سپرده است که تا کنون او را ندیده! از همان شب که خواب عجیب را دید، چنین شده است. این «او» کیست که همه جانش را به خود مشغول داشته است! این بی قراری را چه مشکل در خود پنهان ساخته است! راز، راز آن خواب شگرف را دختر یشوعا در سینه ی خویش پنهان ساخته است. ترس دارد؛ از نامحرمانی که خنجر شک و تردید بر حلقوم چنین رازهای مقدّسی می فشارند، تا تردید و دودلی و وهم پدید آورند، می ترسد. ◀️قیصر روم که دگرگونی و تغییر حالت این عروس نافرجام خویش را مشاهده کرده است، حکیمان و طبیبان حاذق را بر بالین او حاضر ساخته است: -این شوریدگی و پریدگی رنگ دخترم از چیست؟ حکیمان و طبیبان، از پاسخ به پرسش قیصر درمانده می شوند. -او را درمان کنید. بر بیماری او غلبه نمایید. بر این تمنّای آمیخته به حیرت و هراس قیصر نیز، چاره ای از کسی بر نمی آید... و چهارده شب است که از آن واقعه می گذرد. در این مدت که دختر یشوعا بر بستر اندوه و بی قراری قرار دارد، قیصر روم از او خواسته است تا اگر آرزویی در دل دارد، برای او فراهم کند. دختر یشوعا از جدّ خویش، چنین تمنایی را چشم داشته است: -اگر از آن گروه اسیران مسلمان که در زندان ها هستند، زنجیر و قفل گشوده شود و آنان مورد بخشایش شما قرار گیرند، شاید که حضرت مسیح و مادرش مریم مرا شفا بخشند. وقتی جمعی از مسلمانان زندانی از بند رها می شوند، دختر یشوعا اندکی غذا خورده و اظهار خوشی و سلامت می نماید؛ پس قیصر بر عطوفت و مهربانی خویش، نسبت به اسیران مسلمان می افزاید. دختر یشوعا، هزاران بار، چشم و دلش بر آن خاطره ی پرشکوه از اشک و اندوه لبریز شده است. آسمان دلش، اینک همچون کویری است که تشنه تشنه می باشد. ستاره ای باید ، تا در این دشت سرد و تاریک کویری پای گذارد. دعوتی باید باشد. از او که آن شب آمد و پرشکوه ترین و مقدّس ترین چهره های عالم را با خود داشت... پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، را اگر باز دوباره در خواب ببینم... او را طلب خواهم کرد... فرزندش ابومحمد حسن عسکری(علیه السلام) را... که دل به مهرش سپرده ام... دختر یشوعا در لطافت و جاذبه ی این اندیشه هاست که سر بر بالین می گذارد. 🔹🔹🔹🔸🔸🔸🔹🔹🔹 شب چهاردهم است امشب. این بار، مردان نمی آیند، هیچ کدام نیامده اند؛ اما یک زن هست، چهره اش عصمت و تقدّس مریم را نمایان می سازد! عطر وجودش، باغی از گل های گوناگون و معطر را در چشم دل نمایان می سازد، باغی که ثمره ی تلاش و خونفشانی باغبانی چیره دست و برگزیده است! گرداگرد اندامش، هاله ای از نور می باشد! «تو کیستی ای زن! کی هستی! کی...؟!» صدایی که نمی داند از آسمان است یا زمین، به گوش دختر یشوعا می رسد: فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستم؛ مادر شوهر تو. دختر یشوعا، چه بارانی در کویر دل خویش احساس می کند، وقتی این کلام را می شنود. باران! باران لطیف و پاکیزه، برای شستن و زدودن تمام رنجا و غم های دل پریشانش. میل دارد تا سخن بگوید و حرف بزند. کسی چه می داند که او در چه تب و تابی می سوزد. تبی مانوس و آشنا که داغی و گرمایش را می توان دوست داشت! لب های دختر یشوعا، به سخن باز می شود: «شکایت دارم! از ابو محمد شکایت دارم!...» و دیگر که قادر نیست کلامی بر زبان آورد، می گرید. اشک؛ اشک شوق و تمنّا را بریز تا جانت از سنگینی و فشار غم رها گردد. برای کسی که هر قطره اشکش، حکایتگر صادق و بی منّت راز او می باشد، بهتر از گریستن چیزی نیست و باز هم می گرید... فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، دختر یشوعا را به خود می آورد: -تا هنگامی که در مذهب ترسایان هستی، فرزندم نزد تو نمی آید. دختر یشوعا، به تمنّا می پرسد: - چه باید بکنم؟!تو بگو که چه باید کرد، تا همان را انجام دهم. ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت پنجم/ من دختر قیصرم ... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 پیشوای دهم- امام هادی(علیه السلام)- «بشر انصاری» را به حضور می طلبد. سابقه دوستی و وفاداری بشر به فرزندان فاطمه(سلام الله علیها)، موروثی و مستحکم بوده و بر اساس همین سابقه درخشان است که بشر، مورد اعتماد و رازدار امام هادی (علیه السلام) می باشد. امام هادی(علیه السلام) وقتی بشر را به حضور می طلبد، به او می گوید: -کاری بر عهده ات خواهم گذاشت، که انجام آن فضیلتی برای تو خواهد بود. بشر که از شنیدن این خبر شادمان گشته است، وفاداری و اشتیاق خویش را برای خدمتگزاری به امام دهم، بار دیگر اظهار می دارد: -مولایم! هر چه فرمایی، بر انجامش شتاب خواهم داشت. ⚜⚜⚜⚜⚜⚜ امام هادی(علیه السلام)، نامه ای مهر و موم شده همراه با کیسه پول که دویست و بیست سکه طلا در آن است، به بشر داده و می گوید: -ای بشر! این کیسه پول زر و نامه را با خود بردار و به بغداد روانه شو. آنگاه که به این شهر رسیدی، بر ساحل فرات حاضر باش. فردا عصر، یک کشتی تجاری به بغداد خواهد آمد. در این کشتی، کنیزکانی هستند که برای فروش آورده شده اند. اکثر خریدارانی که آنجا هستند، از بنی عباس بوده و پول فراوانی را برای خرید با خود آورده اند. تو مراقبت کن که یکی از فروشندگان کنیز، «عمر و بن یزید» نام دارد و دختری همراه او می باشد، که هرگاه بخواهند چهره اش را بر خریداران عرضه نمایند، او امتناع کرده و نمی گذارد کسی نقاب از چهره اش کنار زند، یا حتی صدایش را بشنود. او دو جامه از حریر بر تن داشته و خزی به دوش دارد. یکی از خریداران که شیفته نجابت و پاکدامنی او می شود، می گوید: «من این کنیز را به سیصد دینار خریدارم.» کنیز با لحنی استوار و جدّی می گوید: «مرا به تو رغبت و اشتیاقی نیست. اگر دارای ثروت و شکوه سلیمان پیغمبر هم باشی، نزد تو نخواهم آمد.» امام دهم لحظه ای سکوت کرده و سپس ادامه می دهد: -رفتار این دختر به گونه ای است که «عمروبن یزید» نمی تواند در برابرش تندخویی کرده و برای وادار ساختن او به اطاعت، دست به تازیانه ببرد. بنابراین، با شگفتی آمیخته به نگرانی به دختر می گوید: «چاره ای جز فروش تو نیست. اندکی اندیشه کن که کیستی، کنیزکی برای فروش!» ➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت ششم//تولد منجی 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ماه، تمام و کامل می تابد. قرص سیمگون ماه، آنچنان پرنور و درخشان است، که خورشید سحرگاهان را به خاطر می آورد. این چراغ فروزان شب، دامن کشان و نرم نرم، خود را بر حریر آبی و خوش نقش آسمان می لغزاند و پیش می رود. پستی و بلندی دیوارهای تازه ساز و محکم خانه ها، در بارش نور ماه، زیبا و تماشایی به نظر می آیند. آمد و شد مردم سامرا که از ساعتی قبل فروکش کرده است، جای خود را به سکوتی وهم آلود و گنگ داده است. نور خوشرنگ مهتابف خویشتن را بر سیاهی شب تحمیل کرده و انگار همه زمین را یکپارچه نور ساخته است. 🌺🌺امشب شب پانزدهم شعبان است؛ نیمه شعبان. حکیمه - عمه امام حسن عسکری(علیه السلام)- به خانه امام آمده تا اقوام خویش را دیدار نماید. هنگامی که قصد مراجعت می کند، امام یازدهم به او می گوید: -ای عمه! امشب را نزد ما باش. حکیمه که پیروی از فرمان امام خویش دارد، اگر پرسشی را نیز بر زبان می آورد، برای بیشتر دانستن است: -امشب؟ ای بزرگوار به اندازه کافی به شما زحمت داده ام، پس... امام حسن عسکری(علیه السلام) وقتی تامل حکیمه را می بیند، می گوید: -امشب، فرزندی از ما متولد می شود که خداوند، زمین را به علم و ایمان و هدایت او روشن می سازد، بعد از آنکه ظلم و جور، همه جای را فرا گرفته باشد! حکیمه هر چند که قبلاً بشارت و مژده چنین فرزندی را از زبان امام عسکری(علیه السلام) شنیده است و می داند که این فرزند باید از نرجس زاده شود؛ اما در آن لحظات نمی تواند شعف آمیخته با حیرت خویش را از کلامش محو نماید: -این مولود خجسته، از نرجس خواهد بود؟! امام پاسخ می دهد: - آری؛ از نرجس است. ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت هفتم//باید رازدار بود 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 باید رازدار بود. راز تولد این نوزاد را کسی نباید بداند. زبان ها باید بسته بمانند تا هر چه را چشم ها دیده اند مخفی بدارند. بنی هاشم که قبل از این با تولد کودکی از نسل فاطمه(س) به شادمانی بر می خاست و به میهمانی خوانده می شد اینک از ولادت فرزند امام عسکری بی خبر مانده است! 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 حکیمه زنی از بنی هاشم است که هر روز جان خویش را به دیدار فرزند نرجس روشنایی می بخشد اما نمی تواند زبان بگشاید و این خبر خجسته را برای خویشانش نقل نماید. این دستور امام عسکری می باشد. جو خفقان و ظلم و بیدادگری خلفای عباسی در این روزگار به نهایت و اوج خویش رسیده است. امامان پیشین هر کدام به شیوه های گوناگون مورد اذیت آزار حبس و شکنجه قرار داشتند. یکی از اهداف قدرتمندان حاکم بر جامعه اسلامی ازاعمال چنین فشارهایی دور نگهداشتن مردم از امامان بوده است. این برگزیدگان الهی هر چند که با شدیدترین مراقبت ها و آزارها روبرو بودند اما خانواده آنان کمتر در معرض تهدید خلفا قرار داشتند. ولی مراقبت و تحت نظر قراردادن خانواده امام آن هم با چنین شدت و حساسیت شگفت انگیزی فقط و فقط در پیرامون خانه و افراد خانواده امام یازدهم مشاهده می شود. چرا هراسی به این بزرگی در نهاد دل ستمگران و زورگویان مشاهده می شود؟ 🔰🔰اخبار و احادیث فراوانی که از رسول خدا(ص) نقل شده است در این روزگار خود را نمایان ساخته و همچون شمشیری بران و از غلاف بیرون کشیده شده با درخشش خود بر چشم حاکمان جور وحشت و هراس را وارد می سازد. این اخبار و احادیث چه هستند؟ اعتقاد به مهدی! اینکه مهدی(عج) از نسل فاطمه (س) خواهد آمد تا زمین را از عدالت روشن سازد بعد از آنکه ظلم ستمگران همه جا را تاریک ساخته باشد. افکار عمومی شیعیان با اعتماد بر این اخبار و احادیث می داند که مهدی فرزند یازدهمین امام می باشد. بنابراین با قلب و دلی لبریز از امید و سرشار از ایمان خویش چشم به خانه امام عسکری دوخته است. اخبار و احادیث ظهور چنین نجات دهنده ای؛ بسیار فراوان می باشد به گونه ای که حتی دشمنان آل علی نیز به آنها اعتراف کرده اند. حکومت عباسی و کارگزاران پیدا و ناپیدای این حکومت با توجه به این اخبار و احادیث است که فهمیده اند زمان تولد مهدی تقریبا نزدیک است. به همین خاطر شدیدترین مراقبت و جاسوسی خود را در مورد امام عسکری و خانواده او اعمال می دارند: «بیگمان اگر فرزندی در خانواده عسکری متولد شود با هر وسیله ای که باشد و به هر قیمتی که پیش آید باید او را از میان برداشت!» ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت هشتم//باید رازدار بود 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 دست پرقدرت خدا به کار است تا مکر مکّاران را از هم بگسلد و امیدواران را امید بخشد. نرجس تا هنگام تولد نوزاد، هیچ نشانه ظاهری در بدن خویش نمایان نمی سازد و زنانی که به جاسوسی حکومت عباسی او را زیر نظر دارند، نمی توانند باور کنند که او مادر مهدی(عج) است. بعد از این نوبت به تدابیر خاصّ امام عسکری(ع) می رسد. فرمان امام یازدهم که از سوی پروردگار می باشد، به نزدیکان و کسانی که مورد اطمینان کامل هستند، چنین است: ⚜⚜⚜✨✨✨⚜⚜⚜ -هیچ کس نباید از تولد نوزاد، سخنی بر زبان آورد. این رازی است که باید پوشیده و مخفی بماند. امام عسکری(ع) که از فرصت اندک خویش و کار خطیری که بر عهده دارد، به خوبی آگاه می باشد، در مورد این نوزاد، دو برنامه اساسی و مهم را در نظر دارد: در ابتدا، باید احتیاط کامل به عمل آورد، تا دستگاه حکومتی از تولد نوزاد آگاهی نیابد. سپس باید این نوزاد را همزمان با رشد و نموّ با یاران مورد اطمینان و شیعیان برجسته آشنا ساخت. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 آینده، منتظر حادثه ای شگفت انگیز است که فقط برای یکبار در تاریخ، تکرار خواهد شد. نوزادی که در نیمه شعبان سال 255، در خانه امام یازدهم پا به عرصه زندگی گذاشته است، موهبتی از سوی خداوند بر انسان ها خواهد بود. آیت جاودانه پروردگار بر انسان ها، تا پایان تاریخ! آخرین حجّت خداوندی، که بر زمین باقی خواهد ماند تا زجرکشیدگان و ستمدیدگان را نجات بخشید! مهدی موعود، همین نوزادی می باشد، که نرجس در دامان دارد. امام عسکری(ع)، برای موفقیّت در آن دو برنامه مهم و اساسی، بیشترین بار مسوولیت را خودش بر عهده دارد. او با تمام احتیاطی که در مقابل حکومت عباسی دارد، باید وجود مهدی(ع) را در برابر تاریخ و امت اسلامی، نمایان سازد؛ اما در همان حال نیز کوشش نماید تا شناسایی مهدی(عج) به یاران و نزدیکان و شیعیان، هیچ خطری را متوجه جان کودک نسازد. امام یازدهم به خوبی می داند که ولادت مهدی(عج)، به معنای حکم مرگ نظام موجود و رسواسازی و فاش ساختن خیانت های آنان می باشد. برای همین ویژگی ممتاز مهدی(عج) است که حکومت عباسی، تمام نیروهای خویش را بسیج ساخته است، تا از این کودک خبر یابد! با شناخت اوضاع و بررسی وضعیت دشوار امام حسن عسکری(ع) می توان دریافت که امام بزرگوار شیعیان، در تنگنایی سخت و توانفرسا قرار گرفته است. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ پس زمینه🌸 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت نهم//باید رازدار بود 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 باید رازدار بود نمایان ساختن چهره یک منجی برای منتظران و دوشادوش آن، مخفی ساختن این چهره از ستمگران کاری آنچنان دشوار است که فقط با امداد الهی پروردگار می توان از عهده آن برآمد. ولادت مهدی با توجه و مراقبت امام عسکری(ع)، به گونه ای اتفاق می افتد که حتی خدمتگزار خانه امام نیز از آن آگاه نمی شود. امام یازدهم هرکس را که از ولادت مهدی(عج) آگاه می گردد، دستور به پرده پوشی و رازداری می دهد. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 احمدبن اسحاق که از دانشمندان شیعه و مورد اطمینان می باشد نامه ای از امام عسکری(ع) دریافت می دارد، که متن آن چنین می باشد، «...برای ما مولودی متولد شده است. باید این امر را نزد خود پوشیده بداری و از دیگر مردم پنهان نمایی... ای احمد! هیچ کس نباید از نام این کودک آگاه شود...» عثمان بن سعید که به خانه امام عسکری(ع) رفت و آمد دارد، در پاسخ کسانی که از نام کودک می پرسند، می گوید: -مبادا که در این مورد، پی جویی کنید! امام عسکری(ع) به یاران خویش تعلیم می دهد که آنها به وجود چنین کودکی یقین داشته باشند و بدانند که در آینده ای نزدیک، باید در فهمیدن احکام و مشکلات خویش به او مراجعه کنند و در عین حال باید بدانند که مراجعه شیعیان به امام خودشان، مثل همیشه حضوری نیست؛ بلکه به خاطر مصون ماندن از توطئه ها و نقشه های بسیار هولناک دشمن برای امام دوازدهم این ملاقات ها از طریق سفیران مهدی انجام خواهد شد. بنابراین و با وجود چنین وضعیتی دانستن نام امام مورد احتیاج همگان نخواهد بود. ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ امام عسکری(ع) چند روز پیش از شهادت خویش در محفلی که بیش از چهل نفر یاران او را در خود جای داده است، به بزرگترین افشاگری درباره ولادت فرزندش اقدام می نماید و خطاب به یاران می گوید: -او، بعد از من صاحب و خلیفه شما می باشد. او قائمی است که گردن ها در انتظار، به سوی او کشیده شده است. پس وقتی زمین از ستم و ناروایی پر شد ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت دهم//همچون مار در آستین 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 اگر بیگانه ای حریم امامت را در هم شکند و دل امام را به درد آورد، باکی بر آن نیست. روزگار چنین ستم و گردنکشی ظالمانه ای را بارها و بارها بر فرزندان فاطمه(س) روا داشته و می دارد. اما شگفتی از آشنایان فریب خورده که به سودای شیطانی خود دچار گشته و در طریق خیانت گام برمی دارند. جعفر، پسر امام هادی است که به جوانی خویش می رسد؛ اما از تعالیم اسلام بیگانه و منحرف بوده و راه بیهودگی و شرابخوارگی و گناه را در پیش می گیرد. پدر او امام هادی به یاران خود فرمان داده بود که از او دوری جویند. امام دهم درباره این فرزند گفته است: «او نسبت به من همانند فرزند ناشایسته حضرت نوح است نسبت به پدرش که خدای عز و جل در هنگامی که نوح عرض کرد: -پروردگارا فرزندم از خاندان من می باشد. خدا پاسخ داد: -ای نوح او از خاندان تو نیست؛ بلکه او عمل ناصالح است. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 با وجود تلاش امام هادی در جهت هدایت فرزند، جعفر همچنان به گمراهی خویش مشغول می ماند و آنچنان در کارها و ادعاهای خودش بی آبرو می شود، که مردم به او «جعفر کذاب» می گویند. جعفر بعد از وفات پدر با کارهای خلاف خویش مزاحم برنامه های برادر -امام حسن عسکری(ع)- شده و دل امام را آزرده می سازد. پس از شهادت امام یازدهم جعفر زمینه را برای ادامه و گسترش فعالیت انحرافی خویش مهیا می بیند. بنابراین خود را امام و جانشین و وارث برادر دانسته و سعی می کند تا برای رسیدن به هدف خودش به هر کار ناشایسته ای دست بزند. او که تصمیم گرفته است تا بر جنازه امام عسکری نماز بگذارد و بدین ترتیب خود را جانشین امام نشان دهد، اقدام به این کار می کند اما امام مهدی که در روزگار شهادت پدر پنج ساله می باشد، در حیاط خانه خودشان ظاهر شده و عموی کذّاب را که آماده شده تا بر جنازه امام عسکری(ع) نماز گذارد، کنار زده و خودش این کار را انجام می دهد. چنین برخورد امام مهدی با جعفر کذّاب و دیگر راهنمایی ها و آشکار سازی های امام دوازدهم کسانی را که دچار شک و تردید هستند، آگاه می سازد که امام شیعیان خود او بوده و جعفر کذّاب دروغگویی بیش نیست. وقتی جعفر کذّاب، راه های خدعه و فریب را می پیماید؛ اما سر از بیابان رسوایی بیرون می آورد، نزد معتمد عباسی -خلیفه وقت- رفته و او را از وجود مهدی آگاه می سازد. ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ خلیفه عباسی که از شنیدن این خبر هراسناک شده است رئیس پلیس سامرا را به حضور طلبیده و به او فرمان می دهد تا به بازرسی دقیق از خانه امام شهید برود. سوارگان و پیادگان ورزیده از پلیس سامرا در پی اجرای این فرمان گسیل می شوند. وقتی کار تجسس و بازرسی تمام نقاط خانه به پایان می رسد و آنها چیزی نمی یابند، به رسم دیرینه خود سرگرم غارت و چپاول اموال می شوند. در این مشغولی اندیشه و گرفتاری غارت و چپاول ماموران، مهدی فرصت می یابد تا از خانه بیرون رفته و در جایی امن پنهان شود. چپاولگران که می دانند خلیفه عباسی نگران و منتظر کار آنان است برای اینکه دستخالی برنگردند، نرجس را دستگیر کرده و همراه خویش می برند. یکی از بازجوهای با تجربه و حیله گر، به دستور شخص خلیفه کار بازجویی از نرجس را آغاز می کند. نرجس به هر شکلی هست مقاومت نشان می دهد و پافشاری و اصرار و تهدیدهای بازجو را تحمل می کند. او هیچ سخنی بر زبان نمی آورد تا فرزندش بتواند از چنگ ماموران حکومت عباسی مخفی بماند. رهایی مهدی از چنگ دژخیمان عباسی برای مادرش گران تمام می شود این مادر فداکار و با ایمان بیش از دو سال را در زندان به سر می برد اما راز کودک خویش را فاش نمی کند. سرانجام وقتی حکومت عباسی متوجه می شود که در حبس نگهداشتن نرجس غیر از رسوایی و افشا ساختن چهره ترسان خودش نتیجه دیگری ندارد مجبور می شود تا او را از زندان رها سازد. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت یازدهم//فریادرسی می آید 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 باد قطرات درشت باران را بر در و دیوار می کوبد. رطوبت دیوارها که بوی خاک رس و کاه را در خود دارد، همه جا پیچیده است. هوا، سرد که نیست؛ اما ماندن در زیر چنین باران طاقت می خواهد. «ابوالحسین بن کاتب» در زیر بارش باران راه را پیموده است تا بتواند خود را به این مکان برساند. او، لحظه ای را در نزدیکی حرم مطهر کاظمین توقف می کند درنگی گنگ و سکوتی کوتاه. بیگمان اگر کلیددار حرم را نمی شناخت و به او اطمینان نداشت هیچ گاه به سوی این مکان نمی آمد. مخفیانه زندگی کردن و دور از چشم مردم بودن او که چندین ماه ادامه داشته، اینک به شکل یک عادت برایش درآمده است. ماجرا از هنگامی شروع شد که میان او و یکی از وزیران حکومتی، اختلاف افتاد و کار به مشاجره کشید. آن وزیر ابوالحسین را تهدید کرده بود که او را به قتل خواهد رسانید. از آن زمان به بعد نشانه های توطئه و ماجرا جویی علیه ابوالحسین یکی پس از دیگری خود را نمایان ساخته است. حلقه ای از حوادث گزنده و تهدیدآمیز که پیاپی روی داده است، او را در میان گرفته و گردابی سیاه و هولناک را در پیش چشمانش نمودار ساخته است. موی ابوالحسین، آن قسمتی که از زیر کلاه بیرون مانده است در نسیم می لرزد، همچون دلش که در فشار سینه بالا و پایین می رود. ابوالحسین نگاه به مقابل خویش می گستراند: دیوارهایی که سر بر شانه هم نهاده و همچون آدمها ر کنار یکدیگر خوابیده اند. آدمها آرامش خواب در سکوت و تاریکی شب! ابوالحسین یک لحظه به کسانی می اندیشد که در پناه این دیوارها به آسودگی و فراغ خاطر خفته اند: «کاش من هم می توانستم!» «اما چگونه؟! در زیر کدام سقف؟!» از تاریکی صدایی می آید: -ابوالحسین! چرا در بیرون مانده ای؟ او به سوی صاحب صدا بر می گردد. دو مرد، در مقابل هم قرار می گیرند. زحمتی نیست در بازشناسی همدیگر. مردی که پیش روی ابوالحسین ایستاده است، «ابوجعفر قیّم» -کلیددار حرم- می باشد. ابوالحسین به امید دو بزرگواری که در این حرم مدفون هستند، به این سوی آمده است. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔸🔸🔸🔸🔸 آخرین منزل امید همین خانه است. بر کلید دار حرم می توان اطمینان داشت. سابقه دوستی و نیکی هایی که این دو مرد در حق یکدیگر داشته اند هر دو را نسبت به هم ایمن می سازد. ابوالحسین به دوست خویش می گوید: -خسته هستم برادر! خسته و ترسان. اگر امشب درهای حرم را قفل نمایی تا بتوانم با آسودگی و فراغ خاطر به دعا و نماز پردازم شاید که این بزرگواران به کمکم بیایند. کلیددار تا بتواند چهره ملتهب و نگران دوست خود را بهتر ببیند جلوتر آمده و به تردید می گوید: -اما اگر کسی به قصد زیارت بیاید و درهای بسته را ببیند آن وقت... ابوالحسین سخن دوست خود را نیمه می کند: -آه! در این باران و باد و توفان! یقین داشته باش که تا سحرگاه هیچ آدمی از خانه اش بیرون نخواهد آمد. کلیددار، سرانجام تسلیم می شود. شاید این کمک بتواند آرامشی برای نگرانی های دوستش باشد. ابوالحسین داخل حرم شده و کلیددار درها را قفل می نهد. نماز! زیارت! دعا! سکوت شب با های های گریه مرد درهم می شکند: -خدایا! به فریادم برس که از همه کس دل بریده ام! آوای حزن آلود و صدای خوشایند دعای او، پنداری که پایانی ندارد. خودش چنین می خواهد که ساعتها در همین حال باقی بماند؛ دست کم تا سحر! ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت دوازدهم//فریادرسی می آید 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 راست است که یاد خدا و سخن گفتن با او، دل را آرامش می بخشد؛ پس چنین دلخوشی و دلپذیری لحظات را هیچ گاه پایان نباد! ناگهان صدایی او را متوجه خود می سازد. صدای پایی که شنیده شده یا ناشنیده می نموده است، اکنون به حضور انسان دیگری یقین می دهد. شنیدن صدای پای یک نفر دیگر بر ابوالحسین قطعی و مسلم می باشد. اما با درهای قفل شده و روزنه های فروبسته؟! آه کیست؟! ابوالحسبن ترسان نیست. بدون آنکه خودش خواسته باشد، این بار از چنین اتفاقی هراس نمی گیرد. سر برمی گرداند به سوی قبر مطهر امام موسی کاظم(علیه السلام) همانجا که صدا را شنیده است. مردی مشغول زیارت است کسی که بر پیامبران الهی درود می فرستد. ابوالحسین زبان خودش را از واگویه دعاهایی که می خوانده است، فرو می بندد و تمام وجودش را گوش می کند تا بهتر بشنود. آن مرد ناشناس بر یک یک امامان درود می فرستد تا اینکه به امام دوازدهم می رسد اما نام او را بر زبان نمی آورد. ابوالحسین شگفت زده می شود و با خود می اندیشد: شاید فراموش کرده باشد ممکن است که او امام زمان را نمی شناسد یا اینکه امام دوازدهم را قبول ندارد... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مرد ناشناس حرکت کرده و در گوشه ای از حرم دو رکعت نماز می گزارد. ابوالحسین که نگاه دوخته به چهره و حرکات آن مرد در جای خشکیده است و چیز غریبی را در وجود خویش احساس می کند. مردی که در تاریکی آن مکان چهره اش آشکار نیست او را آنچنان به خود مبهوت ساخته است که نمی تواند برای یک لحظه هم از نگاه دورش بدارد. آن مرد سپس به جانب قبر امام جواد علیه السلام رفته و به همان گونه که قبل از این زیارت کرده است مشغول می شود. دو رکهت نماز او که این بار در نزدیکی ابوالحسین اقامه می شود فرصتی پدیدار می سازد تا بهتر بتوان بر او نگریست: مردی که خطوط چهره اش همچنان ناپیدا مانده اسو. لباسی سفید بر تن دارد عمامه ای سر او را پوشانیده و ردایی نیز بر ساق های شانه اش افکنده است ... ابواحسین ناگهان احساس می کند که آن مرد نماز را به پایان رسانیده و به او نگاه می کند. در دل ابوالحسین مایه ای از گمان و خیالات گوناگن می دود که ریشه دواند اما ناگهان صدای آن ناشناس او را به خود می آورد: 🔸🔹🔸🔹🔹🔸🔹 -ای ابوالحسین چرا دعای فرج نمی خوانی؟ ابوالحسین ناخودآگاه لب می جنباند: -آقا دعای فرج کدام است؟! مرد ناشناس به پاسخ ابوالحسین دعای فرج را به او تعلیم می دهد. سپس می گوید: -بعد از اینکه دو رکعت نماز گزاردی این دعا را بخوان. آنگاه از خداوند چیزی را که می طلبیدی بار دیگر تقاضا کن و امید داشته باش که او با لطف و بخشایش خودش تو را کمک خواهد کرد... 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 هنگامی که ابوالحسین مشغول نماز و دعا می شود آن مرد از حرم بیرون می رود. ابوالحسین به دنبال فارغ شدن خویش از نماز و دعا مثل کسی که ناگهان از خواب بیدار شده باشد به خود می آید: درهای بسته !!!! حضور و غیبت شگفت انگیز آن مرد!!!! خدایا!... او .... او .... که بود؟! به شتاب سوی درها می دود و چنگ بر حلقه درها انداخته و آنها را به سوی خود می کشد. اما درها بسته است. .... ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi