eitaa logo
قرارگاه امام مهدی بیا (عج).🤲🌷🤲
160 دنبال‌کننده
32.1هزار عکس
38.7هزار ویدیو
142 فایل
با سلام و درود محضر مولانا صاحب العصر و الزمان (علیه السلام) و سلام بر نائب برحقشان امام خامنه ای و سلام بر شهیدان راه خدا بخصوص بر روح مطهر حاج قاسم سلیمانی و شهید رئیسی و شهدای مقاومت و ان شاءالله نابودی آمریکا و اسرائیل جنایتکار را شاهد خواهیم بود.
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت بسیار زیبا در اصول کافی است که می گوید: بعضی از بندگان من خیلی آدم های تلاشگری در بندگی هستند. اهل نماز شب، گریه، توسل، شب ها مثل فنر بلند می شوند برای نماز شب. إنّ مِن عِبادِيَ المؤمنينَ لَمَن يَجتَهِدُ في عِبادَتِي فَيَقُومُ مِن رُقادِهِ و لَذيذِ وِسادِهِ فَيَتَهَجَّدُ لي اللَّياليَ تهجد می کند، بلند می شوند، سعی می کنند. کم کم این بنده من که خیلی سریع جلو می رود، مغرور می شود. خدا می فرماید وقتی ببینم بنده من این چنین است: فَأضرِبُهُ بالنُّعاسِ اللَّيلةَ و اللَّيلَتَينِ یک یا دو شب خواب می کنم او را. همان کسی که برای سحر بیدار میشد، همان فرد یک روز نماز صبح او قضا می شود. شروع می کند: ماقِتٌ لنفسِهِ، زارٍ علَيها به خوش خشمگینانه اعتراض می کند که نماز صبح تو رفت. خدا می فرماید: الان قشنگ شدی. داشتی دچار غرور میشدی و می رفتی، الان قشنگ شدی. حساب های خدا با حساب های ما خیلی فرق می کند. استادی می گفت: آن موقعی که فکر می کنی خیلی وصل هستی، آن موقع قطع هستی. آن موقع که فکر می کنی گیر هستی و مشکلات خیلی زیادی به وجود می آید. هر طرف مثل بوکسورهایی که گوشه رینگ قرار می گیرند و از هر طرف می خورند، در حدی که تو با خدا هم خجالت می کشی که حرف بزنی که خدایا من از خودم هم بدم می آید ک بگویم استغفرالله. همان موقع وصل هستی، آن موقع که شکستی وصل هستی. حساب های ما با حساب های خدا متفاوت است. آقای سید حمید روحانی، که تاریخ انقلاب اسلامی را نوشته است، ایشان یک خاطره ناب نقل میکند که کمتر شنیده شده: می گوید: حضرت امام را وقتی دستگیر کردند و از قم می خواستند بیاورند تهران - نصف شب دستگیر کردند امام را – امام عقب ماشین نشسته بود و دو تا از مأمورین امنیت ساواک دو طرف او و دو نفر هم جلو. امام را شبانه آوردند به تهران . امام می فرموند: من دیدم موقع نماز صبح شد به آنها گفتم آقایان نماز است بایستید یک نماز بخوانیم، یک کاری بکنید. آنها گفتند: نمی شود ما دستور داریم شما را مستقیم به تهران ببریم. به آنها گفتم: توقف نکنید، کنار جاده سرعت ماشی را کم کنید من خم شوم دستم را بزنم به زمین بتوانم تیمم کنم. گفتند: نخیر ما همچین اجازه ای نداریم. وقتی از قم به تهران می آییم تقریبا پشت به قبله هستیم. می گفت: من همانطور که نشسته بودم دستم را روی عبا زدم – عبا که خاک ندارد – دستم را زدم روی عبا و تیمم کردم و دو رکعت نماز خواندم. می گوید آنچنان قلب من شکست که گفتم خدایا نماز ما این است. نشستیم بدون وضو، یا این وضع تیمم، پشت به قبله این نماز ما و بندگی ما است. امام بعد ها می گفت: اگر امیدی به عبادت خودم داشته باشم در طول عمرم همان دو رکعت نماز من است چون خیلی شکسته بود. یک ذره منیت نداشتم در پیش خدا. یک ذره حسابی باز نکرده بودم که حالا مثلا این چی هست. در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس عبادات ما را دچار عجب می کند. ولی بلا ها انسان را می شکند، دچار عجب نمی کند. شما وقتی مریض هستید منم منم نمی کنید. مریضی همه اش التماس است. بلا عجب نمی آورد. یکی از فرق های عبادات و بلا ها. عبادات هم آدم را بالا می برد ولی این آسیب را دارد ولی بلا آدم را می شکند. پیغمبر رفته بود عیادت سلمان که مریض بود. پیغمبر فرمود: سلمان خداوند به ¬ازای مریضی سه چیز به تو می دهد. - نه فقط سلمان بلکه همه مریض ها- یک: أَنْتَ مِنَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِذِكْرٍ یاد خدا هستی. خدا خدا می کنی. این همان شکستن است. دو تا دیگر هم پیغمبر گفتند ولی مورد بحث ما نیست ولی من عرض میکنم. دوم: دُعَاؤُكَ فِيهَا مُسْتَجَابٌ دعای تو در مریضی مستجاب است. در روایت است که دعای مریض مثل دعای ملائکه است. هر وقت دیدن مریض می روید هم شما برای او دعا کنید و هم از او بخواهید برای شما دعا کند. دُعاءَهُ كَدُعاءِ المَلائِكَةِ سوم: پیغمبر فرمود سلمان: وَ لاَ تَدَعِ اَلْعِلَّةُ عَلَيْكَ ذَنْباً إِلاَّ حَطَّتْهُ این مرضی و درد تو گناهان تو را پاک می کند. کفاره گناهان او هست. مجذوب تبریزی، یکی از عرفای بزرگ، اشعار بسیار قشنگی دارد. می گوید: یک شب آتش در نیستانی فتاد می گوید: یک شب آتش در یک نیستان افتاد. مقصود از آتش بلا است و مقصود از نی و نیستان در ادبیات عرفانی خود انسان است. همان که در اول مثنوی مولوی است: بشنو از نی چون حکایت می کند. نی تو خالی است ولی سر و صدا دارد. مجذوب تبریز می گوید: یک شب آتش در نیستانی فتاد سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد شعله تا سر گرم کار خویش شد هر نیی شمع مزار خویش شد نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟ انسان به بلا گفت برای چه افتادی به جان ما؟ نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟ مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟ گفت آتش بی سبب نفروختم خدا من را بی خود خلق نکرده است. خدا می توانست دنیا را طوری بیافریند که هیچ بلایی در آن نباشد، کما اینکه در بهش
ت هیچ درد و بلایی نیست. گفت آتش بی سبب نفروختم دعوی بی معنیت را سوختم می خواهم ادعای تو را بزنم. می خواهم این منیت تو را از بین ببرم. زانکه می گفتی نیم با صد نمود همچنان در بند خود بودی که بود مرحوم آیت الله شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی از صحن مطهر امام رضا رد می شد، از کنار پنجره فولاد که مریض ها دخیل می بندند، یک نگاهی کرد به این مریض ها و گفت خوش بحال شما. آهسته گفت ولی یکی از این کسانی که خیلی مریض بود شنید. گفت آقای شیخ حسن علی ما داریم درد می کشیم تو می گویی خوش بحالت؟! ایشان فرمودند: نه من که می گویم خوش بحالت نه به خاطر مریضی است به خاطر این است که تو اگر این مریضی را نداشتی می آمدی خودت را به امام رضا ببندی؟ هر مقام و هر پستی که داری را زیر پا گذاشتی و آمدی شکستی و زانو زدی در خانه امام رضا. این مریضی باعث شده که تو بشکنی در خانه خدا و امام رضا من برای این می گویم خوش به حالت. دومین فرق بین بلا و عبادت: عبادات عمل ما است. عمل ما به اندازه خودمان ما را بالا می برد، مرکب قله ها نیست. نماز ما، ما را چقدر بالا می برد؟ روزه ما، ما را چقدر بالا می برد؟ ما که نماز امیرالمومنین را نمی خوانیم، نماز امام حسین را نمی خوانیم. اعمال ما به اندازه خود ما است. نردبان قله ها نیست. اما بلا از آن طرف می آید. می آید پایین که ما را ببرد. بخصوص بلا اولیاء خدا که طوری است که وقتی ولی خدا آن بلا را تحمل می کند، در اصول کافی امام صادق در مورد حضرت یوسف می گوید: وقتی حضرت یوسف، بلا تحمل کرد، در چاه رفت و به عنوان برده او را فروختند، بیست سال از خانواده دور بود، بندگی کرد، تحمل کرد، با خدا در گیر نشد. امام صادق می فرماید: به پاس این شکر گذاری یوسف رَحِمَ بِه اُمةً خدا سفره رحمت را برای آن جامعه پهن کرد. قحطی از آن سرزمین دفع شد. برادران یوسف هم که آن کار را با یوسف کرده بودند به واسطه یوسف توبه کردند. پدر یوسف، یعقوب که چشمانش از فراق یوسف نابینا و کمر او خم شده بود، به واسطه یوسف به مقاماتی رسید. یوسف بلا کشید ولی سفره رحمت برای برا یک عده پهن شد. سوال: اگر بلای یوسف باعث شد که خدا رحمت خود را برای عده ای فرستاد، بلای سید الشهدا که بزرگترین بلای عالم هست، آن باعث می شود که خدا چه کند؟ چون مصیبت امام حسین طوری است که در زیارت عاشورا می خوانیم: مُصیبَهً ما أعظَمَها وَ أعظَمَ رَزیَّتَها فِی الاِسلامِ وَ فِی جَمیعِ السَّماواتِ وَ الأرضِ بزرگ ترین بلای آسمان و زمین بود. بلایی هست که خدا به واسطه آن تمام درهای رحمت خود را باز می کند. یوسف رحمت را برای امت خودش باز کرد اما رحمت امام حسین تا آخر تاریخ را فرا می گیرد. برای همین امام حسین می شود، باب رحمة الله الواسعه تمام رحمت می آید پایین با این بلای اباعبدالله و آن وقت دستگاهی درست می شود که رزق های خاص خداوند متعال در این ده روز که هیچ دهه ای در ایام محرم و صفر و در کل سال مثل این دهه نیست. به پاس آن بلاکشی سنگینی که اباعبدالله کرد. آدم هم با عبادت می تواند بالا رود و هم با بلا. ولی عبادت می تواند عجب و غرور بیاورد و عبادت در حد عمل ما است ولی بلا هم آدم را می شکند و عجب و غرور ندارد و هم از بالا می آید که آدم را بالا برد. بلای امام حسین نه فقط باعث شد امام حسین بالا رود و به مقام فوق عرش برساند، بلکه رحمتی بر عالم نازل شود و دستگاهی تشکیل شود که خداوند متعال همه را در این دستگاه راه می دهد. کلّنا سُفُن النجاه و سفینة الحسین اسرع در این ده روز برادر و خواهر بزرگوار، در همین ده روز می تواند آدم یک آدم دیگری شود. هر آلودگی ای که دارد می تواند در این ده روز از خود پاک کند. ده روز! ده روز هم نه. حر، در کمتر از نصف روز از قعر جهنم، حر در مقابل امام زمان خود ایستاده بود. من و شما هر چقدر هم گناه کنیم جلو امام زمان نایستادیم، گناه از دست ما در رفته ولی حر در مقابل امام حسین ایستاد، اولین کسی بود که دل فرزندان امام حسین را لرزاند. ایستادن در مقابل ولایت بزرگترین گناه است و با نماز نخواندن و روزه نگرفتن خیلی متفاوت است. آن کس که در مقابل ولایت حق بایستد پشت به خدا کرده است و هر چقدر هم که نماز بخواند باز هم پشت به خدا است. بزرگترین معصیت، معصیت نسبت به ولایت حق است و حر اینگونه بود. اما در کمتر از نصف روز رسید به جایی که امام صادق فرمود: اگر کسی تا قیامت بخواهند به شهدای کربلا سلام دهند که یکی از آنها حر است، باید دست بر سینه بگذارند و بگویند: بِاَبى‏ اَنْتُمْ وَاُمّى ‏پدر و مادر فدای شما که یکی از آنها هم حر است. از قعر جهنم به اوج بهشت در کمتر از نصف روز. امام حسین و دستگاه سیدالشهدا این هنر ها را دارند. لذا آدم اگر می خواهد تغییر کند و عوض شود الان وقت مناسب است.
رضایت از زندگی
بی‌توجهی خدا به افراد بلا ندیده در جلد دوم «اصول کافی» است که پیغمبر اکرم منزل شخصی برای غذا دعوت شده بود، وقتی حضرت تشریف بردند، چشمشان افتاد به یک مرغ که بالا دیوار، بلندی، جایی یک تخم گذاشته بود، این تخم یک‌مرتبه غلتید و پایین افتاد. جایی افتاد که نشکست. پیغمبر تعجب کرد که این تخم از بلندی افتاد و نشکست. آن فردی که صاحب‌خانه بود، گفت: آقا! خیلی تعجب نکنید. قسم خورد که من اصلاً در زندگی‌ام مشکل و سختی ندیده‌ام. پیغمبر بلند شد و از آن خانه بیرون آمد، در حین این که می‌آمد، فرمود: کسی که سختی و بلا ندیده باشد، نشان می‌دهد که خدا با او کاری ندارد. این نشان می‌دهد که خدا با او کاری ندارد! واقعاً هم همین‌طور است.
بلا، لازمۀ رسیدن به خدا
سعدی یک بیت در «بوستان» دارد که خیلی زیبا است. سلسلۀ موی دوست حلقۀ دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجرا است این شعر خیلی بلند است؛ حالا با این که سعدی خیلی معروف به عرفان نیست و حافظ است که شعرهایش، شعرهای خیلی بلند عرفانی است و سعدی بیشتر در نصیحت‌ها خیلی معروفیت دارد؛ اما انصافاً این جمله‌اش خیلی بلند است. سلسلۀ موی دوست حلقۀ دام بلاست: از طرف خداوند متعال رشته‌ای مثل مو که از بالای سر تا پایین آویزان می‌شود، از رأس عالم آفرینش از طرف خداوند متعال، رشته‌ای که اسماء الهی است (که من نمی‌خواهم تعبیرات عرفا را بگویم)، در عالم پخش شده است که شما باید با این اسماء به خدا برسی، باید این سلسله را، این رشته را، این حبل‌الله را متصل بشوی و بالا بیایی. منتها آن کسی که می‌خواهد متصل بشود، هی در بلاها می‌افتد. سلسلۀ موی دوست حلقۀ دام بلا است. مثل حلقه‌های زنجیر، آدم را در بلا می‌اندازد. هر که در این حلقه نیست: آن کسی که در این بلاها نمی‌افتد، اصلاً به آن بالا نمی‌رسد. فارغ از این ماجراست؛ اصلاً از گود خارج است؛ فارغ از این ماجراست. واقعاً هم همین‌طور است. عالم دنیا، عالم دنیا است؛ سختی‌ها و بلاها عالم دنیا را عالم دنیا کرده و کورۀ امتحان الهی را گرم کرده است. بله در بهشت، در عالم آخرت هیچ سختی ای نیست؛ هیچ رنج نیست؛ هیچ غصه نیست؛ حتی از امام صادق (علیه‌السلام) پرسیدند که: آقا! اگر آن جا کسی قوم‌وخویشی، چیزی داشته باشد که بهشت نیامده باشد، طبیعتاً او غصه می‌خورد که مثلاً فلان نزدیکش به بهشت نیامده است؛ مثلاً فرزندش؛ همسرش و ... بهشت نیامده است و غصه می‌خورد. آقا فرمود: نه، آن جا نسبت به آن فرد به فراموشی می‌افتد که اصلاً غصه نخورد. آن جا جای غصه و رنج نیست؛ آن جا هرکسی هر چه بخواهد، برایش فراهم است. به تعبیر قرآن: «وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ» هر چه اشتها کرده است، هر چه دلش بخواهد، برایش فراهم است. اما آن، عالم بهشت است؛ عالم دنیا که بهشت نیست. عالم دنیا جلسۀ امتحان بهشت است؛ جلسۀ امتحان غیر از خود بهشت است؛ این جا هنوز جلسۀ امتحان است. طبیعتاً در جایی هم که امتحان‌داده می‌شود، سختی هست؛ سر امتحان نشستن سخت است، اضطراب دارد، سختی دارد، مشکل دارد. مثل یک مسابقه می‌ماند، شما وقتی می‌خواهید وارد میدان مسابقه بشوید، یک مسابقۀ فوتبال، یک مسابقۀ کشتی، از اول می‌دانید که در میدان مسابقه لگد خوردن دارد؛ زمین‌خوردن دارد؛ تنه خوردن دارد؛ زخمی‌شدن دارد و ای چه‌بسا سرودست شکستن دارد و اگر آدم آسیبی ببیند، از همان اول می‌داند که یک امر غیرطبیعی اتفاق نیفتاده است، بازی سر شکستن دارد. می‌داند که این میدان مسابقه همین است. آن‌وقت همین‌جا است که اگر بتواند حریف را رد بکند و یک گل بزند، خیلی لذت دارد؛ وَالّا اگر همه بکشند کنار، دروازه‌بان هم کنار بکشد، شما بروید گل بزنید که لذتی ندارد؛ در همین مبارزه و سختی و مبارزه کردن و لگد خوردن و تنه خوردن است که اگر آدم به پیروزی برسد، لذت دارد. عالم دنیا هم همین چیزهایش است که باعث می‌شود که اگر آدم پیروز بشود، بهشت گیرش بیاید؛ آن‌وقت خیلی لذت گیرش می‌آید و آن‌وقت آن آخرش خیلی شیرین می‌شود.
هدف رنج و بلاها
خداوند متعال این‌طور نیست که نمی‌توانست برای انسان ها عالمی درست کند که هیچ درد و رنجی در آن نباشد؛ فقر نباشد؛ مریضی نباشد؛ مصیبت نباشد. اینطور نیست که از سر عجز یا از سر سوء مدیریت یک همچین عالمی به وجود آمد. اینطور نیست که خدا می خواست عالمی درست کند که در آن هیچ رنجی نباشد، نتوانست. یا مثلاً می‌خواست عالمی درست کند که هیچ درد و رنجی در آن نباشد، کار از دستش در رفت و این شد. نخیر، هیچ‌کدام از اینها نیست. خداوند متعال همین‌طور عالمی را می‌خواست؛ وَالّا عوالم بی‌درد و رنج هم دارد؛ مگر عالم ملائکه نیست؟ عالم ملائکه هیچ درد و رنجی در آن نیست؛ هیچ فقری نیست؛ مصیبتی نیست؛ گرفتاری ای نیست؛ قرض نیست. پس خدا همچین عالمی دارد؛ منتها این عالم را درست کرده، به خاطر این که انسان ها بتوانند از بین دود و آتش دربیایند و آنوقت از ملَک بالاتر برود. اگر قرار باشد که انسان بخواهد از ملک بالاتر برود، باید در این میدان مسابقه وارد بشود. وَالّا کار از دست خدا خارج نشد. «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ» خدا سوارکار است. کار از دستش خارج نشده است. ازاین‌جهت است که آدم وقتی نگاه می‌کند، می‌بیند بلاها همه‌اش حکیمانه است؛ پشت تمام سختی‌ها و بلاها همه‌اش حکمت خوابیده. برای همین هم است که عرض کردم آدم‌هایی که می‌فهمند، اهل معرفت هستند، اول‌ازهمه ماهیت دنیا را می‌فهمند که این‌طور نیست که در زندگی مشکل نداشته باشند. مهم این است که آدم با خودش کاری کند که با زندگی مشکل نداشته باشد؛ با فلک و ملک درنیفتد؛ با تقدیرات درنیفتد؛ با تقدیرات در نیفتد؛ آن‌وقت خوشی حس می‌کند؛ آن‌وقت در بین سختی‌ها خوشی حس می‌کند؛ آن‌وقت نمی‌شکند؛ افسردگی پیدا نمی‌کند. بلاها و سختی‌ها، پشتش واقعاً حکمت خوابیده است که اگر آدم بفهمد، می‌بیند از بزرگ‌ترین نعمت‌ها است، از بزرگ‌ترین نعمت‌ها! امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «ثَلاثٌ» سه چیز است، «لُو لا ثَلاثٌ» اگر سه چیز نبود، «لاِبْنِ آدمَ ما طَأْطَأ رأسَهُ شَيءٌ» اگر سه تا بلا نبود، انسان هیچ موقع جلوی خدا سر خم نمی‌کرد. سه تا بلا است که باعث می‌شود انسان جلوی خدا زانو بزند. ببینید، این بلاها این کارکرد را دارد. بعد خود حضرت فرمود: «الفَقرُ وَ المَرضُ، و المَوتُ» یکی فقر است که باعث می‌شود آدم به‌زانو در بیاید. یکی مریضی است، درد و آه است که باعث می‌شود آدم به التماس دربیاید. یکی هم مرگ است که کسی از آن چاره ندارد. شما فرض کنید اگر این سه چیز در عالم نبود، اگر در زندگی ما فقر نبود و همۀ انسان‌ها در رفاه و راحتی بودند؛ مریضی هم نبود، نه مریضی برای خود آدم و نه عزیزانش، وقتی مریضی نیست، برای هیچ‌کس نیست، هیچ مریضی هم نبود و مرگ هم نبود و همه جاودانه بودند؛ آدمی که در رفاه کامل باشد، هیچ موقع نمی‌میرد و هیچ مصیبتی هم او را به درد نمی‌آورد، آن‌وقت این خدا را بنده بود؟ این جلوی خدا زانو می‌زد؟ این کوس أنا الحق می‌زد. این ادعای خدایی می‌کرد. از امام کاظم (علیه‌السلام) پرسیدند: آقا! برای چه خدا انسان‌ها را از عالم بالا، از عالم ارواح که نقصی نبود، پایین آورد؟ امام کاظم (علیه‌السلام) فرمودند: اگر انسان‌ها در همان عالم بالا می‌ماندند، (همان بهشتی که آدم در آن بود که هیچ رنجی هم در آن نبود) نقص‌ها و ضعف‌های خودشان را نمی‌دیدند، ای چه‌بسا ادعای خدایی می‌کردند. اما آن‌ها را به عالمی آورد که رنج است؛ درد است؛ می‌فهمد که من چقدر نیاز دارم؛ چقدر بیچارگی دارم؛ می‌فهمد که باید التماس کند و آن‌وقت این زانو زدن و التماس کردن باعث می‌شود که از خدا چیزی گیرش بیاید. وَالّا خدا که نمی‌خواهد که مثلاً فرض کنید که تو باید جلوی من زانو بزنی؛ این که زانو بزنیم، خودمان چیزی گیرمان می‌آید؛ ولی لازمه‌اش این است که با آن بلاها این‌طوری باشیم.
قیاس بلا و تنبیه فرزند
خدا مرحوم آقای صفایی را رحمت کند! رضوان خدا و رحمت خدا بر او! من به خیلی از رفقا گفتم اگر می‌توانید، کتاب‌های ایشان را بخوانید. مرحوم علی آقای صفایی روحانی بسیار بزرگوار، اخلاقی و متدینی بود که در مسائل تربیتی صاحب‌سبک بود. ایشان کتابی دارد به نام «آیه‌های سبز» که خاطرات و بعضی از نکاتی که برای خودش یا اطرافیانش پیش‌آمده را در این کتاب نوشته است که خیلی درس‌آموز است. در این کتاب یک قسمتش چیزی دارد که من حیفم می‌آید نخوانم، حالا این بخش را از رو می‌خوانم. می‌گوید: دوستی می‌گفت: مادر من از کودکی رنج‌برده و گرفتار بوده است. با شوهرش، با بستگان شوهرش و با خانواده‌اش مشکل داشته است. با فرزندانش مصیبت‌ها دیده و امروز هم گرفتار فرزند عقب‌افتاده‌ای است که شدیداً به آن وابسته است و او را از جلوی چشمش دور نمی‌کند. (این زن) شب‌ها بارها برمی‌خیزد و او را می‌پوشاند و خواب راحت خودش را به هم می‌ریزد. (خوب عنایت بفرمایید در اطراف خود ما از امثال این زن کم نمی‌بینیم. حالا عنایت بفرمایید.) این دوست من می‌گفت: مادرم که بارها قصد خودکشی هم داشته است، تازه آن جا که آرام است و حالش خوب است، این را قبول ندارد که خدا مهربان است و رحیم و رحمان است و می‌گوید: آخر این چه محبتی است که خدا دارد؟! بعد این زن به خودش نگاه می‌کند که چقدر نسبت به آن بچۀ عقب‌افتاده مواظب و فداکار است. آن‌وقت آقای صفایی می‌گوید: راستی که آدمی بدون معرفت از ذکرها هم بهره نمی‌برد. (از چیزهایی که می‌تواند باعث تذکرش باشد، بهره نمی‌برد.) می‌گوید: همین مادر مهربان، این کودک ضعیف و محبوب عقب‌افتاده را اگر بخواهد بیرون برود (این بچه اگر بخواهد بیرون برود) یا زیر باران بماند، یا غذای کثیفی بخورد، آن‌چنان می‌زند و می‌کشد و می‌بندد که جای انگشت‌هایش بر بدن او می‌نشیند و درعین‌حال این زدن را جزء مواظبت می‌داند (جزء مهربانی می‌داند که من چون بر او مهربان هستم این‌طوری هستم، آن غذای کثیف را نباید بخورد؛ زیر باران برود می‌میرد. اگر به خودش باشد، باید بزنمش که داخل بیاورمش. مادر می‌گوید اینها جزء مواظبت‌ها و مهربانی‌های من است.) مادر اینها را از مراقبت و مراعات و محبت می‌داند، پس چطور شکستن بت‌ها و دورکردن شیطان و کنار زدن تعلقات را نمی‌فهمد؟! خدا هم گاهی موقع‌ها می‌زند؛ خدا هم گاهی موقع‌ها بت یک نفر را می‌شکند؛ خدا هم گاهی موقع‌ها تعلقات کسی را که اعتیاد و عادت به او دارد، می‌زند قطع می‌کند؛ خدا هم‌ دردش می‌آید. خدا دوستت دارد، این جزء محبت است. تو یک مادر مهربان چطوری آن بچه‌ای که عقب‌افتاده است، بی‌پناه است، وقتی می‌خواهد یک غذای کثیف بخورد، او را می‌زنی، تنبیه می‌کنی؟ از باب محبت است. خدا گاهی موقع‌ها می‌خواهد بعضی از آلودگی‌ها در ما را بزند که داریم آلوده می‌شویم، داریم کثیف می‌شویم، مجبور است و راه دیگری برای این که آن‌ها را بشکند. آن‌وقت آن جا می‌گویی خدا نامهربان است؟ خیلی درس زیبایی است؛ دنباله دارد که خودتان بعداً بخوانید. برای همین هم است که اگر آدم این‌طوری نگاه بکند، بلاها سختی‌ها و دردها در عالم دنیا حکیمانه گذاشته شده؛ حکیمانه گذاشته شده! و واقعاً جزء بالاترین نعمت‌های خدا است. ازاین‌جهت است که اهل معرفت درست است که وقتی دعا می‌کنند، می‌گویند: خدایا! به ما عافیت بده؛ از خدا بلا نمی‌خواهند، «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَفْوَ وَ الْعَافِيَةَ وَ الْمُعَافَاةَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» هیچ جا گفته نشده است که از خدا بلا بخواهید؛ اما اگر بلا آمد، اگر یک حادثۀ سنگین برایشان آمد، استقبال می‌کنند؛ نمی‌شکنند، افسرده نمی‌شوند؛ به فلک و ملک و کائنات فحش نمی‌دهند؛ می‌توانند قشنگ تحمل و صبر و بلکه شکر کنند. خدا مرحوم آیت‌الله آقا سید علی آقای قاضی را رحمت کند! رضوان خدا بر او! مرحوم آقای قاضی جزء عرفای کم‌نظیر شیعه در این دوره‌های اخیر بود. ایشان عائله‌مند بود؛ ده یازده سر عائله داشت؛ خیلی هم فقیر بود؛ خودش به شاگردانش می‌گفت: خدا امتحان من را در این دنیا فقر قرار داده است. اما بااین‌وجود کسانی که با ایشان بودند و از ایشان نقل می‌کردند، می‌گفتند: زبان شاکر، روحیۀ خوش و بانشاط که اصلاً گویا هیچ غمی در این عالم ندارد، به‌خصوص در نماز می‌گفتند: آن‌چنان مبتهج و لذت بر بود که بعدها به بعضی از شاگردانش می‌گفت، می‌گفت: من چند روز است که مانده‌ام، دارم فکر می‌کنم که اگر از دنیا رفتیم و در بهشت خدا گفت اینجا دیگر نماز نیست، من از چه لذت ببرم؟ من لذتم از این نماز است؛ کِیفم از این نماز است. خوش بود. وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن مرحوم علامه تهرانی، سال‌های نه‌چندان دور از دنیا رفت؛ علامه تهرانی در مشهد بودند، شاید حدود ده پانزده سال پیش مرحوم شد. ایشان می‌گفت: من نجف خدمت یکی از بزرگان نجف، آیت‌الله آقا جمال گلپایگانی رسید
م (صاحب رساله و مرجع و باعظمت بود)، دیدم یک صحیفۀ سجادیه در دستش است و دارد این صحیفه را با چه حالی می‌خواند! مثل باران بهار اشک می‌ریزد و اصلاً به بیرون هیچ توجهی ندارد. من چند دقیقه رفتم کنارش نشستم، ایشان بعدازاین که دعا را تمام کرد به من نگاه کرد و گفت: آقای سید محمدحسین! (علامه تهرانی اسمش سید محمدحسین تهرانی است) تو میدانی من چقدر گرفتاری دارم؛ بدهی دارم؛ قرض دارم؛ مریضی‌های متعدد دارم (پروستات داشت؛ قند داشت؛ اوره داشت)؛ ولی آقا سید محمدحسین! در دنیا خوش‌تر از من پیدا نمی‌کنی. نمی‌دانی من چه حالی دارم. در زندگی مشکل داشتند؛ اما با زندگی مشکل نداشتند. این هنر است و هرکسی نمی‌تواند این هنر را داشته باشد. راه دارد؛ هنر است.
دعاهای امام سجاد (علیه‌السلام) در مورد بلا