زیارتنامه حضرت رقیه سلام الله علیها
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوند بخشنده مهربان
السلام علیک یا سیدتنا رقیه
درود بر تو ای بزرگ ما رقیه
علیک تحیه والسلام و رحمه الله و برکاته
که بر تو باد احترام و سلام و عنایات و برکات خداوندگار ما
السلام علیک یا بنت امیر المومنین علی ابن ابی طالب
. به تو ادای احترام میکنم ای دخت امیر المومنین علی بن ابی طالب،
السلام علیک یا بنت فاطمه الزهراء سیده نساء العالمین
در برابر عظمتت تعظیم می نمایم ای دختر فاطمه زهرا
که مادرت بزرگ زنان دو جهان است،
السلام علیک یا بنت خدیجه الکبری ام المومنین و المومنات
تسلیم مقام توام ای دختر یادگار خدیجه کبری،
که سمت مادری داشت بر مردان و زنان با ایمان
السلام علیک یا بنت ولی الله
. سلام بر تو ای دختر ولی خدا.
السلام علیک یا اخت ولی الله
درود بر تو ای خواهر دوست خدا.
السلام علیک یا بنت الحسین الشهید
سلامتی بر تو ای دخت حسین شهید .
السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده
دعا نثارت ای که هستی راستگو و حاضر در دینت .
السلام علیک ایتها الرضیه المرضیه
سلام بر تو ای که از راهت راضی بودی و خدا از مسیرت خشنود.
السلام علیک ایتها التقیه النقیه
در برابرت خاضعم ای پرهیزکار و پاکیزهتن ،
السلام علیک ایتها الزکیه الفاضله
تحیت بر تو ای تزکیه شده برتر،
السلام علیک ایتها المظلومه البهیه
تسلیم مقام توام، ای که بودی در مظالم و با ارزشت
همه را تحمل کرده افشا نمودی .
صلی الله علیک و علی روحک و بدنک
صلوات خداوند بر تو و بر روح تو و جسمت .
مع ابائلک و اجدادک الطیبین الطاهرین المعصومین
خداوند تبارک و تعالی خانه و زندگی تو را در بهشت قرار داده
در کنار پدران و اجداد پاک و گرامی معصومت .
السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی
درود بر شما به آنچه که صبر کردید.
پس چه زندگی زیبایی در انتظار شماست .
و علی الملائکه الحافین حول حرمک الشریف
و نیز به فرشتگان پاسدار حرمت که نگهبان مقامات میباشند کرنش میکنم
فجعل الله منزلک و ماواک فی الجنه
پس قرار داد منزل و سرای تو را در بهشت
و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین
و رحمه الله و برکاته
و به خاندان معظم رسول خدا محمد (صل الله علیه وآله و سلم)
که درود و رحمت خدا بر او باد دعا می کنم
برحمتک یا ارحم الراحمین .
و الطاف و مراحم الهی را مسئلت میکنم
از تو ای مهربانترین مهربانان
ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید
💯 @karballa_ir 🔙
#یارقیه_خاتون❤️
همه دنيا ميدونند تاج سرم رقيه است
مي و ميخونه و جام و ساغرم رقيه است
ميگه حضرت حسين بن علي به زيرِ لب
به خدا شبيه زهرا مادرم رقيه است
❤️ولادت حضرت رقیه مبارک❤️
🌱نثار روح پاکش یک حمد و سوره و
صلواتی قرائت کنید🌱
💯 @karballa_ir 🔙
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين بَارِء الْخلَائِقِ أَجْمَعِينَ، وَ الصَلاةُ و السَّلامُ عَلَى سَیِّدَ الْأَنْبِیَاءِ وَ خاتَمِ الْنَبیّین، حَبیبِنا وَ حَبیبِ إلِه العالَمین أبِیالقاسِم الْمُصطَفی مُحَمَّدصَلّیَ اللهُ عَلَیهْ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ المَعصومین وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ.
هم عبادات طریق است و هم بلا ها.
منتها دو تفاوت بین عبادت ها و بلا ها هست، هر دو راه قرب هستند اما با دو تفاوت.
یک: عبادات ما – امثال خودم را عرض می کنم – چون ضعیف هستیم، ما را دچار عجب می کند.
آدم گاهی مواقع در هنگام عبادت دچار عجب و غرور می شود.
تا چند قطره اشک می ریزد، چند زیارت می رود، جمکران می رود، نماز شب می خواند، چند کار خیر انجام می دهد، ممکن است دچار عجب و غرور شود که حالا ما این کار ها را کردیم، خدا باید به ما همه چیز بدهد و هر دعایی می کنیم مستجاب شود.
یعنی ناخودآگاه آدم نسبت به خدا طلب کار می شود که من این کارها را کردم. اگر احیانا دعای او کمی دیر یا زود شد و به او ندهند، با خدا درگیر می شود.
می گوید: خدایا من این همه کار کردم، این همه جمکران آمدم، این همه اشک ریختم.
لحن حرف زدن او با خدا طلب کارانه می شود.
در یک نقل هست، حضرت ایوب وقتی مبتلا به بلا های متعدد شد، در یکی از بلا ها، حیوانات و آن دامی که داشت از دست رفت. گفت: خدایا صبر می کنم و شکر.
در یک بلا، فرزندان خود را از دست داد. گفت: خدایا این امانت بود که دادی و خودت پس گرفتی، صبر می کنم و شکر.
بعد از مدتی مبتلا به بلا های جسمی شد و زمین گیر شد.
گفت: خدایا صبر می کنم و شکر.
شایعه سازان، شایعه کردند که در کار ایوب با خدا، یک گیری هست که این همه بلا برای او می بارد.
شروع کردند با آبروی او بازی کردن.
در این نقل دارد که حضرت ایوب، به خداوند متعال عرض کرد که خدایا:
اموال من و حیواناتی که بود از بین رفت، صبر کردم.
فرزندان من از دنیا رفتند، صبر کردم. خودم مبتلا به بیماری های جسمی شدم، صبر کردم.
اما این را نمی توانم صبر کنم که با آبروی من بازی کند.
ندا آمد: ایوب آن قبلی ها را تو صبر کردی یا ما به تو صبر دادیم؟
مگر آن قبلی ها را تو کرده ای؟
در نقل است که حضرت ایوب زد در دهان خود، که لحن حرف زدن من با خدا طلب کارانه بود.
گاهی ما هم میگوییم: خدایا ما آمدیم، حالا نوبت تو هست. یکی ما، یکی تو.
ببینید چقدر طلب کارانه است.
گاهی مواقع حرف زدن ما با خدا طلب کارانه است، انگار خدا نعوذبالله مثل ما است. ما یک کار کردیم تو هم بکن.
اگر انجام ندادی ما گله از تو داریم.
ما چه حقی بر خدا داریم؟
مگر ما چه کردیم؟
هر کار هم که کردی، برای خودت کرده ای.
ما اینطور هستیم، ضعیف هستیم.
حافظ در یکی از غزلیات خود، به قدری زیبا این درس طلبکار بودن از خدا را می دهد.
اول شروع می کند با لحن طلب کارانه با خدا حرف زدن.
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران
پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد
چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
همه گله است. بعد آن آخر درس خودش را می دهد:
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد
تو داری خدا را مؤاخذه می کنی؟ تو کی هستی؟
ما اگر تمام اعمال خوب خود را، گناه را اصلا به فرض نداریم، اعمال خوب ما را بگذارند پیش اعمال امیرالمومنین، از همین اعمال خوب خود باید استغفار کنیم.
اگر نماز ما را بگذارند پیش امیرالمومنین، امیرالمومنین نه، بگذارند پیش نماز سلمان.
نا امید نیستیم خدا را شکر همین دست و پا شکسته را انجام می دهیم اما این کلاس گذاشتن برای خدا و طلبکار شدن ندارد.
اعمال ما اینطور هست.
مرحوم آیت الله شهید مدنی، خدا رحمت کند ایشان را.
ایشان شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان، شب قدر، در مصلای تبریز، جمعیت بسیار زیاد، ایشان هم آدم بسیار باسواد، آمد خطبه را خواند... بسم الله الرحمن الرحیم ... شروع کرد به گریه کردن. گفت: مردم تبریز، همه شما از من بهتر هستید.
چون شما آمدید امشب، از گناهان خود استغفار کنید، معلوم هست که یک اعمال خوبی دارید که خیالتان راحت هست، و از اعمال بد خود استغفار می کنید.
من امشب آمده ام از اعمال خوب خودم استغفار کنم.
من از اعمال خوب خودم می ترسم.
ببینید ما این هستیم، که اگر اعمال خوب ما را بخواهند بگذارند پیش اعمال امیرالمومنین، مو را از ماست بکشند بیرون، ترازو را بسیار دقیق حساب کنند، همه ما رفوزه هستیم و هیچ کس حق بندگی خدا را نمی تواند بجای آورد.
این که این همه منیت و عجب و غرور ندارد!
امام حسین علیه السلام در دعای عرفه جمله ای دارد که خیلی زیبا است.
اباعبدالله در دعای عرفه به خداوند متعال عرض می کند:
– لطافت کلام، در متن عربی آن است – إِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ فَکَیْفَ لَا تَکُونُ مَسَاوِیهِ مَسَاوِیَ
خدا آن کسی که خوبی هایش هم بدی هست، اگر بخواهی مو را از ماست بکشی بیرون، آن کسی که خوبی هایش بدی هست، چه برسد به بدی هایش.
شما نگاه کنید، یک بچه پنج ساله بیاید با شما حرف بزند و شما روی خود را این طرف و آن طرف کنید، بچه ناراحت می شود و می گوید: بابا من دارم با تو حرف می زنم، به من نگاه کن.
خوشش نمی آید به این طرف و آن طرف نگاه کنید.
دل ما در نماز این طرف و آن طرف هست ولی خدا به روی ما نمی آورد و می گوید: من همین را هم قبول می کنم. این نماز ما هست.
باز هم می گویم: خدا شکر که همین را هم انجام می دهیم ولی دیگر به خاطر اینها دچار عجب و غرور نشویم، کلاس برای خدا نگذاریم، طلبکار نشویم از خدا.
با یکی از اساتید، خدا حفظ کند ایشان را یکی از مراجع بود.
خیلی سال پیش بود، ایشان درس خارج می داد حدود سی و پنج دقیقه - درس خارج یعنی: خارج از کتاب – ده دقیقه گذشت گفت آقایان عذر میخواهم من بیشتر مطالعه نکردم.
یک مرجع بگوید من دیشب مطالعه نکردم! خیلی جای تعجب است.
ایشان می گفت: من مطالعه می کردم روایات را برای بحث امروز، به روایتی که رسیدم حالم منقلب شد و دیگر نتوانستم ادامه بدهم و مطالعه کنم.
این روایت این است:
امام صادق علیه السلام به حماد بن عیسی از اصحاب بسیار با عظمت امام صادق است. که خیلی از روایات فقهی امام صادق را ایشان برای دیگران بیان کرده است. علم و تقوای چند مرجع تقلید درجه یک را روی هم بگذاریم می شود حماد بن عیسی.
امام صادق با حماد نشسته بودند.
امام صادق فرمود: حماد بلدی نماز بخوانی؟
حماد بن عیسی گفت : آقا روایات نماز را که شما فرمودین من نقل کردم.
امام فرمود: بلند شو و دو رکعت نماز بخوان.
حماد بلند شد و دو رکعت نماز خواند.
استاد ما گفت من دیشب به این روایت رسیدم.
حماد نمازش تمام شد و امام صادق فرمود: حماد خجالت نمی کشی؟
موهای سر و صورتت سفید شده. این نماز است؟
این استاد بزرگوار زد زیر گریه. گفت: من به این قسمت روایت رسیدم دیگر نتوانستم مطالعه کنم چون یقین دارم حماد بن عیسی از من بهتر است. اگر امام صادق علیه السلام به او این را گفته حتما به من هم می گوید چون من از او بهتر نیستم.
ببینید این است وضع ما.
در محضر خدا دچار عجب و غرور شدن و کلاس گذاشتن ندارد.
یکی از مشکلاتی که برای ما به وجود می آید این است که کمالات خدا را برای خودمان مینویسیم و دچار عجب و غرور می شویم.
کمالات خدا مثل چی؟
بعضی ها هستند که به علم خود می نازند، این علم یکی از کمالات خدا است که به تو داده اند. تو اصل وجود تو برای خودت نبوده که کمالات تو هم برای خودت نیست.
هیچ کس در این عالم نه اصل وجود و نه کمالات او مال خودش نیست.
چرا؟
چون اگر مال خودش باشد، یعنی خودش به خودش داده باشد یعنی مستقل و بی نیاز از خدا است و این امکان ندارد.
همان طور که اصل وجود و حیات ما را خدا داده است، کمالات، علم، قدرت، جمال، زیبایی همه را خدا داده است.
این کمالات مال او است.
یک شعاعی از زیبایی او خورده است به یک نفر که زیبا شده است.
یک شجاعی از عزت او خورده است به یک شخصی که با عزت شده است. یک شعاعی از قدرت او خورده است به یک نفر که قدرت دارد.
حالا اگر کسی به این کمالات بنازد، مثل این است که یک آدم زیبا رو، مثلا حضرت یوسف جلوی آینه بایستد و آینه فکر کند که خودش قشنگ است.
همه به او می خندند. این زیبا رو مقابل تو ایستاده و عکس او افتاده است روی تو.
عکس و تصویر کمالات خدا هست که روی ما افتاده است.
این عکس افتاده است روی ما.
به قول حافظ:
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد
حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد
این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد
می دانید دلیل آن چیست؟
دلیل اینکه کمالات ما مال خودمان نیست و آن لحظه که به آنها نیاز داریم، کمالات ما نیست؟
مثلا آن کسی که به زیبایی اش می نازد، اگر خدایی نکرده در یک آتش سوزی صورتش وحشتناک شود، الان فرد به آن زیبایی نساز دارد، اگر زیبایی مال خودش است، اگر می تواند به خودش برگرداند.
آن کسی که قدرت دارد در پیری که نیازمند قدرت می شود، اگر می تواند قدرت را به خود بر گرداند.
آن کسی که خیلی به علم خود می نازد، در شرایطی که دچار فراموشی کی شود، در این شرایط که به علم نیاز دارد اگر مال خودش است برگرداند.
اینکه ما نمی توانیم کمالات خود را در زمانی که نیاز داریم به خودمان برگردانیم، آن موقع هم که داریم مال خود ما نیست. این امانت خدا است، امانت داده است که ببیند تو با آن چه می کنی.
خدا رحمت کند مرحوم سید جمال گلپایگانی از مراجع تقلید، صاحب رساله، فقیه، عارف، بسیار با عظمت.
ایشان هم مباحثه و هم درس آیت الله بروجردی در نجف بود.
ایشان می فرمودند: من در جوانی وقتی از ایران رفتم نجف، تحت تربیت یکی از عرفای نجف، آقای سید احمد کربلایی قرار گرفتم.
چند روز که گذشت رفتم حرم امیرالمومنین علیه السلام.
از زیارت که برگشتم، یافتم که عالم را من دارم فیض می دهم.
یعنی حیات همه، علم همه، رزق همه، موت همه با من است. عالم را من دارم رزق می دهم.
این را می یافتم. عقل من میگفت: این اشتباه است. من عالم را فیض نمی دهم. در عین حال که عقل من می گفت من عالم را فیض نمی دهم ولی من آن را می یافتم که من عالم را فیض می دهم.
رفتم نزد استادم سید احمد آقا کربلایی گفتم همچین چیزی پیش آمده است.
گفت: برای چه آمده ای پیش من؟
گفتم: کجا بروم؟
گفت: برو پیش امیرالمومنین خودشان درست کنند.
آمدم حرم حضرت امیر گفتم یا امیرالمومنین این حالتی که من پیدا کردم اشتباه است این را از من بگیر.
چند روز حرم رفتم ولی این را از من نگرفتند. خیلی می ترسیدم. عقل من می گفت که این اشتباه است.
تا اینکه یک مرتبه به دل من افتاد که بروم کاظمین حرم موسی بن جعفر باب الحوائج او این مریضی را شفا دهد.
آمدم حرم کاظمین، هوا هم سر بود و زائر هم نبود.
فرش های جلو ضریح را جمع کرده بودند، صورتم را گذاشتم روی زمین و می گفتم یا باب الحوائج من را شفا دهید که این حس درست نیست.
می گوید: من هنوز سر خود را از روی زمین بر نداشته بودم که حضرت به من عنایت کردن و یک حالت توحیدی خاصی به من دادند که همه کاره در این عالم خدا است. کمالات او افتاد روی تو و تو فکر کردی که علم را فیض می دهی.
خدا همه کاره عالم است. می گوید: این حالت خاص توحیدی را به من دادند، بلند شدم و از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام تشکر کردم و نماز خواندم و زیارت کردم و برگشتم.
تا ده روز این حالت توحیدی را داشتم بعد از آن در حرم حضرت امیرالمومنین، حضرت امیر به من عنایتی بالا تر از آنچه کسب کرده ام به من عنایت کردند ولی نگفت چه بوده است. فقط گفت که من سَر خود را از بزرگی این عنایت در کوچه، ده دقیقه روی دیوار گذاشته بود.
این کمالات، این فضایل مال خدا است. عکس اینها افتاده است روی ما که خیال می کنیم کاره ای هستیم.
دچار عجب و غرور نشویم.
روایت بسیار زیبا در اصول کافی است که می گوید:
بعضی از بندگان من خیلی آدم های تلاشگری در بندگی هستند.
اهل نماز شب، گریه، توسل، شب ها مثل فنر بلند می شوند برای نماز شب.
إنّ مِن عِبادِيَ المؤمنينَ لَمَن يَجتَهِدُ في عِبادَتِي فَيَقُومُ مِن رُقادِهِ و لَذيذِ وِسادِهِ فَيَتَهَجَّدُ لي اللَّياليَ
تهجد می کند، بلند می شوند، سعی می کنند.
کم کم این بنده من که خیلی سریع جلو می رود، مغرور می شود.
خدا می فرماید وقتی ببینم بنده من این چنین است: فَأضرِبُهُ بالنُّعاسِ اللَّيلةَ و اللَّيلَتَينِ یک یا دو شب خواب می کنم او را.
همان کسی که برای سحر بیدار میشد، همان فرد یک روز نماز صبح او قضا می شود. شروع می کند:
ماقِتٌ لنفسِهِ، زارٍ علَيها
به خوش خشمگینانه اعتراض می کند که نماز صبح تو رفت.
خدا می فرماید: الان قشنگ شدی. داشتی دچار غرور میشدی و می رفتی، الان قشنگ شدی.
حساب های خدا با حساب های ما خیلی فرق می کند.
استادی می گفت: آن موقعی که فکر می کنی خیلی وصل هستی، آن موقع قطع هستی.
آن موقع که فکر می کنی گیر هستی و مشکلات خیلی زیادی به وجود می آید. هر طرف مثل بوکسورهایی که گوشه رینگ قرار می گیرند و از هر طرف می خورند، در حدی که تو با خدا هم خجالت می کشی که حرف بزنی که خدایا من از خودم هم بدم می آید ک بگویم استغفرالله.
همان موقع وصل هستی، آن موقع که شکستی وصل هستی. حساب های ما با حساب های خدا متفاوت است.
آقای سید حمید روحانی، که تاریخ انقلاب اسلامی را نوشته است، ایشان یک خاطره ناب نقل میکند که کمتر شنیده شده:
می گوید: حضرت امام را وقتی دستگیر کردند و از قم می خواستند بیاورند تهران - نصف شب دستگیر کردند امام را – امام عقب ماشین نشسته بود و دو تا از مأمورین امنیت ساواک دو طرف او و دو نفر هم جلو.
امام را شبانه آوردند به تهران .
امام می فرموند: من دیدم موقع نماز صبح شد به آنها گفتم آقایان نماز است بایستید یک نماز بخوانیم، یک کاری بکنید.
آنها گفتند: نمی شود ما دستور داریم شما را مستقیم به تهران ببریم.
به آنها گفتم: توقف نکنید، کنار جاده سرعت ماشی را کم کنید من خم شوم دستم را بزنم به زمین بتوانم تیمم کنم.
گفتند: نخیر ما همچین اجازه ای نداریم.
وقتی از قم به تهران می آییم تقریبا پشت به قبله هستیم.
می گفت: من همانطور که نشسته بودم دستم را روی عبا زدم – عبا که خاک ندارد – دستم را زدم روی عبا و تیمم کردم و دو رکعت نماز خواندم.
می گوید آنچنان قلب من شکست که گفتم خدایا نماز ما این است. نشستیم بدون وضو، یا این وضع تیمم، پشت به قبله این نماز ما و بندگی ما است.
امام بعد ها می گفت: اگر امیدی به عبادت خودم داشته باشم در طول عمرم همان دو رکعت نماز من است چون خیلی شکسته بود. یک ذره منیت نداشتم در پیش خدا. یک ذره حسابی باز نکرده بودم که حالا مثلا این چی هست.
در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس
عبادات ما را دچار عجب می کند. ولی بلا ها انسان را می شکند، دچار عجب نمی کند.
شما وقتی مریض هستید منم منم نمی کنید. مریضی همه اش التماس است.
بلا عجب نمی آورد. یکی از فرق های عبادات و بلا ها.
عبادات هم آدم را بالا می برد ولی این آسیب را دارد ولی بلا آدم را می شکند.
پیغمبر رفته بود عیادت سلمان که مریض بود.
پیغمبر فرمود: سلمان خداوند به ¬ازای مریضی سه چیز به تو می دهد. - نه فقط سلمان بلکه همه مریض ها-
یک: أَنْتَ مِنَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِذِكْرٍ
یاد خدا هستی. خدا خدا می کنی. این همان شکستن است.
دو تا دیگر هم پیغمبر گفتند ولی مورد بحث ما نیست ولی من عرض میکنم.
دوم: دُعَاؤُكَ فِيهَا مُسْتَجَابٌ دعای تو در مریضی مستجاب است.
در روایت است که دعای مریض مثل دعای ملائکه است. هر وقت دیدن مریض می روید هم شما برای او دعا کنید و هم از او بخواهید برای شما دعا کند. دُعاءَهُ كَدُعاءِ المَلائِكَةِ
سوم: پیغمبر فرمود سلمان: وَ لاَ تَدَعِ اَلْعِلَّةُ عَلَيْكَ ذَنْباً إِلاَّ حَطَّتْهُ این مرضی و درد تو گناهان تو را پاک می کند. کفاره گناهان او هست.
مجذوب تبریزی، یکی از عرفای بزرگ، اشعار بسیار قشنگی دارد. می گوید:
یک شب آتش در نیستانی فتاد
می گوید: یک شب آتش در یک نیستان افتاد. مقصود از آتش بلا است و مقصود از نی و نیستان در ادبیات عرفانی خود انسان است. همان که در اول مثنوی مولوی است: بشنو از نی چون حکایت می کند. نی تو خالی است ولی سر و صدا دارد.
مجذوب تبریز می گوید:
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سر گرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
انسان به بلا گفت برای چه افتادی به جان ما؟
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
خدا من را بی خود خلق نکرده است. خدا می توانست دنیا را طوری بیافریند که هیچ بلایی در آن نباشد، کما اینکه در بهش
ت هیچ درد و بلایی نیست.
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
می خواهم ادعای تو را بزنم. می خواهم این منیت تو را از بین ببرم.
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرحوم آیت الله شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی از صحن مطهر امام رضا رد می شد، از کنار پنجره فولاد که مریض ها دخیل می بندند، یک نگاهی کرد به این مریض ها و گفت خوش بحال شما.
آهسته گفت ولی یکی از این کسانی که خیلی مریض بود شنید.
گفت آقای شیخ حسن علی ما داریم درد می کشیم تو می گویی خوش بحالت؟!
ایشان فرمودند: نه من که می گویم خوش بحالت نه به خاطر مریضی است به خاطر این است که تو اگر این مریضی را نداشتی می آمدی خودت را به امام رضا ببندی؟
هر مقام و هر پستی که داری را زیر پا گذاشتی و آمدی شکستی و زانو زدی در خانه امام رضا. این مریضی باعث شده که تو بشکنی در خانه خدا و امام رضا من برای این می گویم خوش به حالت.
دومین فرق بین بلا و عبادت: عبادات عمل ما است. عمل ما به اندازه خودمان ما را بالا می برد، مرکب قله ها نیست.
نماز ما، ما را چقدر بالا می برد؟
روزه ما، ما را چقدر بالا می برد؟
ما که نماز امیرالمومنین را نمی خوانیم، نماز امام حسین را نمی خوانیم.
اعمال ما به اندازه خود ما است.
نردبان قله ها نیست. اما بلا از آن طرف می آید. می آید پایین که ما را ببرد.
بخصوص بلا اولیاء خدا که طوری است که وقتی ولی خدا آن بلا را تحمل می کند، در اصول کافی امام صادق در مورد حضرت یوسف می گوید: وقتی حضرت یوسف، بلا تحمل کرد، در چاه رفت و به عنوان برده او را فروختند، بیست سال از خانواده دور بود، بندگی کرد، تحمل کرد، با خدا در گیر نشد.
امام صادق می فرماید: به پاس این شکر گذاری یوسف رَحِمَ بِه اُمةً خدا سفره رحمت را برای آن جامعه پهن کرد.
قحطی از آن سرزمین دفع شد.
برادران یوسف هم که آن کار را با یوسف کرده بودند به واسطه یوسف توبه کردند.
پدر یوسف، یعقوب که چشمانش از فراق یوسف نابینا و کمر او خم شده بود، به واسطه یوسف به مقاماتی رسید.
یوسف بلا کشید ولی سفره رحمت برای برا یک عده پهن شد.
سوال: اگر بلای یوسف باعث شد که خدا رحمت خود را برای عده ای فرستاد، بلای سید الشهدا که بزرگترین بلای عالم هست، آن باعث می شود که خدا چه کند؟
چون مصیبت امام حسین طوری است که در زیارت عاشورا می خوانیم:
مُصیبَهً ما أعظَمَها وَ أعظَمَ رَزیَّتَها فِی الاِسلامِ وَ فِی جَمیعِ السَّماواتِ وَ الأرضِ بزرگ ترین بلای آسمان و زمین بود.
بلایی هست که خدا به واسطه آن تمام درهای رحمت خود را باز می کند.
یوسف رحمت را برای امت خودش باز کرد اما رحمت امام حسین تا آخر تاریخ را فرا می گیرد.
برای همین امام حسین می شود، باب رحمة الله الواسعه
تمام رحمت می آید پایین با این بلای اباعبدالله و آن وقت دستگاهی درست می شود که رزق های خاص خداوند متعال در این ده روز که هیچ دهه ای در ایام محرم و صفر و در کل سال مثل این دهه نیست.
به پاس آن بلاکشی سنگینی که اباعبدالله کرد. آدم هم با عبادت می تواند بالا رود و هم با بلا. ولی عبادت می تواند عجب و غرور بیاورد و عبادت در حد عمل ما است ولی بلا هم آدم را می شکند و عجب و غرور ندارد و هم از بالا می آید که آدم را بالا برد.
بلای امام حسین نه فقط باعث شد امام حسین بالا رود و به مقام فوق عرش برساند، بلکه رحمتی بر عالم نازل شود و دستگاهی تشکیل شود که خداوند متعال همه را در این دستگاه راه می دهد.
کلّنا سُفُن النجاه و سفینة الحسین اسرع
در این ده روز برادر و خواهر بزرگوار، در همین ده روز می تواند آدم یک آدم دیگری شود.
هر آلودگی ای که دارد می تواند در این ده روز از خود پاک کند.
ده روز! ده روز هم نه.
حر، در کمتر از نصف روز از قعر جهنم، حر در مقابل امام زمان خود ایستاده بود. من و شما هر چقدر هم گناه کنیم جلو امام زمان نایستادیم، گناه از دست ما در رفته ولی حر در مقابل امام حسین ایستاد، اولین کسی بود که دل فرزندان امام حسین را لرزاند.
ایستادن در مقابل ولایت بزرگترین گناه است و با نماز نخواندن و روزه نگرفتن خیلی متفاوت است.
آن کس که در مقابل ولایت حق بایستد پشت به خدا کرده است و هر چقدر هم که نماز بخواند باز هم پشت به خدا است. بزرگترین معصیت، معصیت نسبت به ولایت حق است و حر اینگونه بود.
اما در کمتر از نصف روز رسید به جایی که امام صادق فرمود:
اگر کسی تا قیامت بخواهند به شهدای کربلا سلام دهند که یکی از آنها حر است، باید دست بر سینه بگذارند و بگویند: بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى پدر و مادر فدای شما که یکی از آنها هم حر است. از قعر جهنم به اوج بهشت در کمتر از نصف روز.
امام حسین و دستگاه سیدالشهدا این هنر ها را دارند.
لذا آدم اگر می خواهد تغییر کند و عوض شود الان وقت مناسب است.