eitaa logo
لحظه‌ای باشهدا
3.4هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
20.4هزار ویدیو
864 فایل
ݪحظه‌ا؁باشھدا امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ، امام‌خامنه‌ای کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازامام‌خامنه‌ا؎می‌‌‌‌پردازد یاد شهدا باذکرصلوات اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم ۱۳۹۷/۱/۱۱
مشاهده در ایتا
دانلود
از عشق من بہ هـــــر سو در شهر گفت وگو ییست... من عاشق تـــــو هستم ایــن گفتــــ وگو ندارد... ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
۷ مهر ۱۳۹۸
هدایت شده از لحظه‌ای باشهدا
مگہ میشہ غبار زائران حسین (ع) بہ تن کسی بشینہ و جواز بهشت رو نگــــیره...☺️ 📸 تصویر جارو زدن مسیر زوار اربعین حسینی توسط #شهید_مهدی_نوروزی @lahzaei_ba_sh
۷ مهر ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷ مهر ۱۳۹۸
بازهم کار ایرانه شکستی بزرگ بر پیکره آل سقوط وامریکا‌‎ تعداد اسرا در عمليات ‎نصر_من_الله نزدیک به ۷۰۰۰ نفر است که ۹۰۰ تن از آنان کادرهای نظامی هستند. برخی از آنان طی حملات هوایی دشمن کشته شده اند و ظاهرا نیروی هوایی سعودی قصد رهایی از آنان را با حمله های هوایی داشته است... ‏ارتش ‎یمن در عملیات امروز هزاران نظامی سعودی را به اسارت گر نیروی هوایی ‎عربستان_سعودی تنها استراتژی که به‌ذهنش رسیده اینکه نیروهای اسیر عربستانی را قتل‌عام کنه 🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️🤣🤣🤣 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
۷ مهر ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 بازنشر بیانات رهبرانقلاب در تاریخ ۹۸/۱/۱ 🔹 تجهیزات عربستان سعودی به زودی به دست رزمندگان اسلام خواهد افتاد. ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
۷ مهر ۱۳۹۸
سالروز شهادت شیرمرد دیگری از سرزمین مقدس اسلامی ایران،(شهر اصفهان) شهید جان نثاری، فرزند اصغر در گوشه ای از شهید آمده است حال که ما به جبهه جنگ علیه کفار آمده ایم شما بامزدوران منافق درشهر بجنگند که به نظر من ارزش تراست. شما را به خدا ازامام پیروی کنید،راضی نیستم کسی که در خط امام نیست برایم عزاداری کند وحتی اسمم را به زبان جاری کند نثار روح مطهر همه شهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
۷ مهر ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷ مهر ۱۳۹۸
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛ امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه … نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم مقدس ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
۷ مهر ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷ مهر ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷ مهر ۱۳۹۸
ارسالی از طرف شما بزرگواران ممنونم ازلطف شما لطفا یک دقیقه وقت بذارید و این داستان واقعی و زیبا رو بخونید حال تون رو خوب میکنه. داستان کوتاه یک دقیقه ای: نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود؛ تا حالا، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ بنا بر شمّ پليسيم، رفتم تو نخش؛ كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم. در كيوسك رو باز كردم و صداش كردم «عزيز، خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار». خيلى شق و رق، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش، خيلى شسته رفته جواب داد: «سلام. در خدمتم سركار. مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر مي شد؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل. لحنمو كمى دوستانه تر كردم :«خسته نباشى، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم». بعد تكه پاره كردن يه چنتا تعارف، اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد. دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچه چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم:« متوجه نميشم، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور. من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونيه... بر اساس داستانى واقعى، به قلم على رضوى پور، روانشناس ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
۷ مهر ۱۳۹۸