eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
739 دنبال‌کننده
580 عکس
276 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
سالروز میلاد حضرت پیام‌آور، جبل صبر و عزت، دختر قهرمان علی و زهرا و خواهر و یاور امامت حسنین علیهم‌السلام ، بر عاشقان آزادگی و شجاعت، مبارک. این روز بین همسران جانبازان هم روز ویژه‌ای است.‌ به همه همسران جانبازان عزیزمان تبریک می‌گویم این روز عزیز را که روز قدردانی از پرستاران عزیز کشورمان است. ما همسران جانبازان، خوشیم که خودخواسته نه فقط پرستار و یاور دردها و دشواریهای جانبازان سربلندمان؛ بلکه شاگرد و مساله آموز ماجرای ایثار و نثار جان به جانان شده‌ایم. ان‌شاءالله خدا ما را به گوشه چشم مادر زینب، در مقام صبر و رضا بپذیرد💐 https://eitaa.com/lashkarekhoban
این چند روز مراسم سالگرد شهدای اقتدار برگزار خواهد شد. 🌷جمعه ۱۸ آبان از ساعت ۸/۵ صبح در بهشت زهرا؛ قطعه ۲۴ مرقد شریف حاج حسن آقای عزیز از ساعت ۱۰/۵ قبل از ظهردر قطعه ۵۰ بهشت زهرا، مرقد شریف شهید مهدی دشتبان‌زاده عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رونمایی از کتاب مرد ابدی در برنامه امشب سیزدهمین سالگرد عروج شهید طهرانی‌مقدم و امضای لوح یاد بود .... بماند به یادگار ۱۴۰۳/۸/۱۷ تالار ایوان شمس https://eitaa.com/lashkarekhoban
حسین آرام‌جانم حسین روح و روانم یک روز فقط تو می‌مانی ای عشق کامل و کمال عشق... یک روز فقط تو می‌مانی و قلب‌های عاشقانت... خدایا! آرزومندم آن روز، قلب مرا هم در میان عشاق حسینت، ثبت فرمایی😭 https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست دارم با صدای شما فریادش بزنم... یا بقیه الله الاعظم... افکارم را آرام کنم و برای دوباره ایستادن، محکم‌تر و مطمئن‌تر از همیشه، خالص‌تر و کامل‌تر از قبل خدمت کردن به حضرت بقیه‌الله الاعظم، با صدای شما، ای شهید مهربان و آشنای من، صدایشان بزنم: هل الیک یابن احمد سبیل فتلقی😭🤍 (عج) https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز با آن جمله آخر بالای سنگ مزار؛ محو حالاتتان شدم حسن آقا... همان که فرازی از پیام حضرت آقایمان است. انسانها می‌توانند بی‌نهایت آرزو داشته باشند. هر چه سن بالاتر می‌رود به گمانم از تعدد آرزوها کاسته می‌شود‌. انگار آدمی خودش به نقد آرزوهایش برمی‌خیزد. آرزوها یک یک کمرنگ می‌شوند. حتی به برخی آرزوها که می‌رسی می‌بینی حیفِ آن زمانی که به او فکر کرده و آرزویش نامیده بودی! شاید حتی برخی آرزوها؛ ضدآرزو شوند... اما اما همین جمله آخر؛ یعنی برترین آرزو ارزش فکر عمیق دارد. ارزش برنامه ریزی دارد، بستگی به افق و معنی ما از برتر بودن دارد. که چقدر بخواهیم برای رسیدن به برترین آرزو، مایه بگذاریم! حتی فکر می‌کنم برای خلق زمینه‌های آن برترین آرزو چه مسیر طولانی را باید طی کنیم. حتی معجزه‌ها هم زمینه می‌خواهند. طلبی باید باشد. نجوایی... دعایی... اشک خالصی... چیزی باید باشد که موانع را بردارد... حتی بدون فهمیدن ما! خلاصه این که امروز اسیر این جمله‌ام: شهادت بی‌شک برترین آرزوی آنان بود. این جمله‌ی رهبری‌ست که حاج حسن مقدم را خیلی خوب می‌شناخت: از دوران سخت جنگ تا انس و اشتیاق دیدارهای نزدیک، از نامه‌ها و گزارش‌های محرمانه موشکی، تا بازدیدهای سرشار از انرژی و نور... حسن مقدم؛ سرباز محبوبی بود برای فرماندهش. چه خوب بود که همدیگر را خوب شناختند... چه خوب بود🌷 امیدوارم با توانسته باشم خاطرات و ناگفته‌های حاج حسن را پیش چشمان مردی که همه امیدوار نگاه و اشارات اوییم، زنده کرده باشم. https://eitaa.com/lashkarekhoban
در مسیر بهشت زهرا یک تصویر چشم همه‌مان را گرفته بود... ما و بچه‌های حاج حسن... فاطمه جان می‌گفت خیلی شبیه بابا بود این تصویر... متشکرم از طراح خلاقش که البته نمی‌شناسمش🌻🙏 https://eitaa.com/lashkarekhoban
دقایق طولانی بین قبور مطهر شهدا گشتم. در بهشت زهرا سلام‌الله علیها، مزار مطهر شهدای گمنام همه جا پخش است...این خیلی زیباست... آنها حرف می‌زنند و بیدار می‌کنند. شما شهید گمنام می‌شناسید؟ من در نگارش ؛ یکی را شناختم.... شناختم؟ نه والله .... خیلی نگاهش کردم... فکر کردم... آخر کجا افتاد پیکر ماهت که آن روز می‌خواستی پیش بروی و بروی و بروی ... کجا افتاد؟ حقیقتا رمز و راز شهدای گمنام را چه کسی می‌تواند بفهمد؟ بشناسد؟ بگوید؟ https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
آن شب، دردناک‌ترین خبر این بود که فقط چهار پیکرِ قابلِ شناسایی از شهدا پیدا شده است... . یکی از شهدا
ادامه.... طلیعۀ صبح روز بعد، یکی از سخت‌ترین کارهای عالم را پیشِ‌رو داشتند؛ جمع‌آوری پیکرهای پاره‌پارۀ شهدایی که حتی برای دوستان‌شان قابل شناسایی نبودند. از تعاون سپاه تهران هم برای این‌ کار کمک خواستند. هواپیماهای دشمن باز هم برای بمباران منطقه آمدند، اما گویی از آن بالا هم دیده می‌شد که چیز خاصی در پادگان سالم نمانده است! بمب‌هایشان را ریختند و رفتند، اما دیگر تلفاتی نداشت. دشمن همۀ زورش را زده بود که موشکی ایران را نابود کند و در پنج نوبت پادگان را بمباران کرده بود. غافل از اینکه نه‌تنها همۀ تجهیزات از پادگان تخلیه شده، بلکه مهم‌ترین بخش موشکی، یعنی تونل نعلی شکلِ زیر کوه، کاملا سالم مانده است. در پادگان، تا چند روز، گاهی بمبی تأخیری با صدای مهیبی منفجر می‌شد. مخصوصاً اطراف دریاچه، بمب‌های روسی تأخیری با بالا و پایین شدنِ سطح آب، منفجر می‌شد. جمع کردن تکه‌های پراکندهٔ بدن شهدا چندین روز طول کشید! کار سخت و جانکاهی بود. از این‌سو و آن‌سو، پشت دیواری فروریخته، بالای شاخه‌های درختان صنوبر، کنار بوته‌ها، روی دیوار و سقفی فرو ریخته، تکه‌های بدن شهدا را با اشکِ چشم و خونِ دل، در هفت‌هشت گونی بزرگ جمع کردند. در معراجِ شهدا، براساس اطلاعاتی که از جثهٔ بچه‌ها داشتند، تا حدّ مقدور پیکرها را جدا کردند، نیم‌تنه‌ای، دستی، ... لای پنبه کفن شد و در تابوتی پوشیده در پرچم سه‌رنگ ایران، راهی زادگاه شهدا شد. اولین بار بود که مجموعۀ موشکی در جنگ تلفات می‌داد، آن هم چنین سنگین و پر اندوه. همه، دل‌شان خون بود. تنها دلخوشی‌شان این بود که سیستم موشکی را به‌موقع از آن حملۀ سنگین نجات داده بودند. شبِ کربلای منتظری، دشمن جشن گرفته بود و رادیو بغداد با تبلیغات زیاد وعدهٔ یک خبرِ خوش را به مردم عراق و دوستان صدام می‌‌داد! آنها با مارش پیروزی اعلام کردند که 98 درصد از توان موشکی ایران را با بمبارانِ پادگان منتظری در کرمانشاه نابود کرده‌اند. دشمن به سیستم جاسوسی و قدرت هوایی‌اش مطمئن بود، غافل از دست خدا که بالای همۀ دست‌ها بود. همۀ کسانی که در جریان دستگیری جاسوسِ دشمن و نجات سیستم موشکی از آن حملۀ هوایی سنگین بودند، ایمان داشتند نجات موشکی فقط کار خدا بوده است و بس! حسن تا آن وقت، کمْ شهادت ندیده بود. از آغاز جنگ، شهادت برادرانش علی، عبدی، علیرضا ناهیدی، حسن غازی، سید سعید موسوی، و خیلی‌های دیگر را دیده بود. در جنگ، داغ پشت داغ، سینه‌هاشان را می‌گداخت. خدا می‌دانست و خودش، که دربرابر این مصائب، خودش را نباخته بود بلکه هر بار محکم‌تر مشتش را گره کرده و استقامت و تلاشش را بیشتر کرده بود. حسن ایمان داشت که خدا یاری‌شان می‌کند، فقط به این شرط که تا آخرین حدِ توان، در راه خدا کوشیده باشند! https://eitaa.com/lashkarekhoban